از پول‌بازانِ بی‌ریش تا پول‌پاشانِ ریشو

حساسیت نسبت به جولانِ تاجران سیاست‌باز در تبریز، اتفاق مبارکی‌ست. این حساسیت، اگرچه با تاخیر برانگیخته شده، بازهم غنیمت است. این حساسیت اما نباید منحصر در یک تیپ از تاجران و پول‌بازان باشد. اگر دلیل حساسیت ما به این تیپ خاص از پول‌بازان، دست‌اندازی بی‌حساب و کتابشان به همه چیز و درنوردیدنِ مرزهای علم و فرهنگ و تربیت و... به پشتوانۀ پول است، دقیقاً با همین منطق، باید نسبت به سایرِ تیپ‌های پول‌باز هم حساس باشیم. ساده‌اندیشی‌ست که صرفاً تیپِ بی‌ریش و فُکلیِ تاجران را آفتِ جامعه بدانیم و تیپِ ریشو و متظاهر را به حال خود رها کنیم. این دو تیپ، دقیقاً دارند یک پروژه را پیش می‌برند: «پول‌مالی کردن همه‌چیز و همه‌کس»! بی‌ریش‌ها پشت دغدغه‌های شیک و شبه‌مدرن پنهان می‌شوند و ادای مصلحانِ روزاندیش را درمی‌آورند. ریشوها، نقاب شبه‌دینی به صورت می‌زنند و در مقام یک خیّرِ دست‌ودل باز، خاکِ دین و آیین و فرهنگ و ارزش‌ها و... را به توبره می‌برند. هر دو، پول می‌پاشند و اعتبار و احترام و منزلت می‌خرند. یکی محبوبِ سکولارها و تکنوکرات‌ها می‌شود و دیگری، صدرنشینِ مجالس دین‌مداران! امروز که فحش‌خورِ بی‌ریش‌ها و فکلی‌ها مَلس است، یادمان نرود که پول‌پاشانِ ریشو هم برادرانه! در حال گند زدن به داشته‌های اعتقادی و ایمانی ما هستند. هر دو را دریابیم.

کمونیست‌ها!

فاز اخیرِ گروهی منتسب به حزب‌الله، هجومِ کور و کودکانه و مضحک است به #عدالتخواهی؛ چگونه؟ با پیش کشیدن مفاهیمی مانند مارکسیسم و کمونیسم و این جور چیزها! [اگر چه حتی تفاوت کمونیسم و کمونیست را ندانند]

این ذهن‌های نارَس، که از همۀ دنیای مفاهیم سیاسی جز #کمونیسم را نشنیده‌اند و فکر می‌کنند با استعمالِ راه‌به‌راهِ این‌جور مفاهیم خواهند توانست بی‌مایگی و بی‌سوادی خود را رنگ کنند، ناتوان از فهم عدالتخواهی، برای تظاهر به چیزدانی، هر ندای عدالتخواهانه‌ای را به کمونیسم نسبت می‌دهند و ساده‌لوحانه، هر منتقدِ اشرافیتی را کمونیست می‌نامند!
اینها برای جا انداختن برچسب ناشیانۀ کمونیسم، نقد به روحانیت را هم پیش می‌‌کشند تا سوژۂ خود را هرچه بیشتر تحت فشار قرار دهند. می‌گویند نقد فلان روحانیِ اهل تجمل، نشانۀ گرایش فرقانی است. و طُرفه اینکه هیچ تمایزی هم میان کمونیسم و اندیشۀ فرقانی قائل نیستند...
بیچاره‌های بی‌چاره، که روزگاری تبدیل شده بودند به ربات‌های بی‌مغزِ افشاگرِ این‌ و‌ آن و از قِبل به اصطلاح افشاگری، از مُشتی آدم پوچ باج می‌ستاندند، حالا هوای اندیشه‌ورزی کرده‌اند و ساده‌ترین راه برای باسوادنمایی، چپاندن چندتا اصطلاح مانند کمونیسم و فرقانیسم، در متن‌های بی‌سروته‌شان است.
بیچاره‌تر از این‌ها، واژگان و مفاهیمی هستند که توسط این جماعت، استثمار می‌شوند.

حوزۀ سکولار؟

بخشی از برخوردهای پرخاشگرانه با طرح مسئلۂ «حوزه، مرکز سکولاریسم» ناشی از برداشت عامیانه و سطحی از مقولۂ سکولاریسم است. سالهاست که در نشست‌و‌برخاست‌های شبه‌علمیِ متدینین و انقلابی‌ها، با ساده‌سازیِ مفهوم «سکولاریسم» صرفاً معنای برآمده از ادبیات مسیحی آن را (جدایی دین از سیاست) تکرار می‌کنند و جز این معنا، در ذهن عموم، چیزی رسوب نکرده است.
هم از این روست که وقتی گفته می‌شود حوزه هم می‌تواند سکولار باشد،  برنمی‌تابند و بر آن حمله می‌برند.
در تصور عامیانه، «حوزۂ سکولار» در برابرِ «حوزۂ سیاسی» قرار دارد و روشن است که حوزه‌های ایران، غیرسیاسی نیستند و از ابتدا تا انتهای سال، کنش‌های سیاسی از خود نشان می‌دهند! نشانه‌ها و نمادهای سیاسی، در حوزه‌ها موج می‌زند. موضع‌گیری‌های آشکار سیاسی از سوی بزرگان حوزه مشاهده می‌شود و...
بله؛ به این معنا، حوزه، سکولار نیست. اما مسئله این است که این تلقی از مفهوم سکولار، به همان اندازه سطحی و نابسنده ا‌ست که آن معنا از حوزۂ سیاسی و سیاست.
حسن رحیم‌پور، با طرح مجدد مسالۀ حوزۀ سکولار، به توسعۀ فهم ما از مفهوم سکولاریسم کمک کرده است.

دامی به نام فرمالیسم مذهبی

«ضریح امام حسین(ع) در مرند نصب شد»؛ این را بخش‌های خبری سیمای استانی آذربایجان‌شرقی اعلام کردند و تصاویری از این ضریح را هم نشان دادند تا باور کنیم که خبرشان مستند است و دقیق!

نمی‌دانم این خبرِ، چگونه از فیلترهای صدا و سیما عبور کرده و به آنتن رسیده، اما این را یقین دارم که کسی از شنیدن چنین خبری جا نخورده و متاسف نشده است. چه می‌گویم؟! شنیدن چنین خبری، امروزه چنان مسرت‌بخش و غرورانگیز است که خیلی‌ها را به رشک واداشته قطعاً و شاید انگیزه‌ی بسیاری از حسین‌دوستان را در شهرهای دیگر تحریک کرده تا آستین بالا زده و ضریح‌هایی در ابعاد بزرگتر بسازند و بگذارند وسط شهرشان تا در این «ابداعاتِ حسین‌دوستانه» از قافله عقب نمانده باشند...

در خبرها آمده بود که در ساخت این ضریح، جمعی از بسیجیان مرندی مشارکت داشته و حدود 20 میلیون ریال هم هزينه کرده و یک ماه نیز برای آماده‌سازی آن وقت گذاشته‌اند! با این حساب چه ایرادی دارد که این پروژه را جزء «فعالیت‌های فرهنگی ویژه‌ی محرم» این برادران ثبت کنند؟ تا باشد از این ابتکارات باشد، که در عرصه‌ی «جنگ نرم» به شدت دچار «فقر ایده و ابتکار» هستیم!

خاطرم هست که چندی پیش هم، بزرگترین رحل قرآن معرق‌کاری شده به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و روز «هنر انقلاب اسلامی» به همت بسیج هنرمندان در تبریز رونمایی شد!

*

اگر بخواهیم با نگاه‌های «امروزی» این قبیل مسائل را تحلیل کنیم، هیچ‌گاه به خود اجازه نخواهیم داد در مقابل‌شان علامت سئوالی گذاشته و خرده‌ای بر آنها بگیریم؛ اما اگر اندکی، و فقط اندکی، از این نگاه غالب فاصله بگیریم و صحت اعمال و راستی رویدادها را با «محکِ حقیقت» بسنجیم، سلسله‌ای از تردیدها و علامت‌سئوال‌ها پشت سر هم ردیف خواهند شد.

 

ما بدجور گرفتار دام «فُرمالیسمِ مذهبی» شده‌ایم و خود هم نمی‌دانیم که چه دامی است این دام ملوّن و فریبنده. جلوه‌های این گرفتاری به قدری زیاد شده که تقریباً فضایی برای دیگرگونه دیدن باقی نمانده است. نمی‌شود هم به راحتی بر این فضا شورید و متعرضش شد از بس که عمومیت دارد؛ تاب‌آوری جامعه‌ی متدینین در برابر هرگونه نقد و پرسش و تردید در این باب، بسیار پایین است.

ذائقه‌ها «جور دیگر» شده‌اند و هاضمه‌ی معنوی و مذهبی مردم، به آنچه از «فرمالیسم» بیرون می‌آید، روی خوش نشان می‌دهد. هاضمه‌ی فست‌فودی ما، دین و متعلقاتش را هم می‌خواهد بی‌دردسر و در بسته‌های جیبی برگیرد.

عنقریب است که با انتشار ویروس «فرمالیسم مذهبی»، از معرفت دینی‌مان، جز صورتک‌هایی بی‌روح بر جای نمانَد. صورتک‌هایی که اسباب تخدیر و ابزار تفریح‌مان خواهند شد. «ماکت‌سازی» از معارف و حقایق دینی، اتفاق نوپدیدی نیست... قرن‌هاست که بشر، برای سرپوش نهادن به خمارآلودگی و انحراف خود، ماکت «آزادی»، «زیبایی»، «خیر»، «شر» و... را با هنرمندی تمام ساخته و آویزان کرده در کوچه و خیابانش تا خوش باشد با این تندیس‌ها!

و ما داریم با داشته‌های گرانسنگ و جاودانه‌ی اسلام عزیز، چنین می‌کنیم.

نوکربلایی‌ها و پرده‌برداری از کربلایِ مدرنِ مرتجع!

«نوکربلایی»ها در دهه‌ی اخیر، تبدیل به یک خرده فرهنگِ پررنگ شده‌اند در مناسبات اجتماعی و دینی ایرانی‌ها. جوان‌ها و حتی نوجوان‌هایی که پیشوند کربلایی دارند و مشخصات ویژه‌ی خود را نیز آفریده‌اند، نگاه‌شان به کربلا و حوادث پیرامونی‌اش را عریان‌تر از هر طیف دیگر فریاد می‌کنند. ادبیات خاصی که در محافل اهل‌البیتی جان گرفته و شیوع قابل ملاحظه‌ای هم در کشور یافته، محصول تحرکِ «نوکربلایی»هاست. قدرت اشاعه‌ی فرهنگی نوکربلایی‌ها، با توجه به شلختگی حاکم بر مدیریت فرهنگی کشور از یک سو و تغییر ذائقه‌ی تدریجی مردم از سوی دیگر، بسیار بالاست.

«نو کربلایی»‌ها، واژگان خاص خود را بازآفرینی کرده‌اند؛ عباراتی چون «دیوانگی» و «جنون» و... شاه‌بیت شعر و شعارشان است. اصرار بر محو گزاره‌های مرتبط با عقلانیت در قضایای مرتبط با حماسه‌ی عاشورا، پیشینه‌ی روشنی در تاریخ اسلام دارد که امروز توسط نوکربلایی‌ها احیاء شده‌اند. ظاهرگراییِ مفرطِ مذهبی هم مجال نمی‌دهد که سابقه‌ی «عقل‌گریزان» در اسلام نقد شود!

ساده‌انگارانه است اگر چنین پندار شود که استعمال الفاظ مذکور، صرفاً امری ذوقی است و مابه‌ازای بیرونی ندارد؛ رفتار دینی و اجتماعی نوکربلایی‌ها هم متاثر همین ذوق شکل می‌گیرد. آنها «تحدی» هم می‌کنند با این ادبیات؛‌ که یعنی هر کس حرفی دارد بیاید میدان، ما همینی که می‌بینید هستیم.

مجالس کم‌مایه و تهی از معارف، که در بهترین حالت، محفلی برای اشتغال به سینه‌زنی‌های مدرن هستند، ثمره‌ی حاکمیت نوکربلایی‌هاست. «حسینیه»‌سازی در بیخ گوش مساجد، ممنوعیت بحث‌های انتقادی و معطوف به فلسفه‌ی اصلی قیام سیدالشهداء(ع)، راه‌ ندادن علما و خطبای ژرف‌اندیش و اهل تدبر، پرخاش‌گری نسبت به موضع‌گیری‌های دلسوزانه‌ی اهل فکر و معرفت، فرعی کردن تکالیف دینی همانند نماز و امر به معروف و نهی از منکر،‌ احتراز از مطالعه‌ی کتاب و متون معرفت‌افزا و... سیره‌ی نوکربلایی‌هاست.

امروز، کوی و برزن، پر است از تصاویر دهها متری نوکربلایی‌هایی که با اعتماد به نفس کامل و در نهایتِ شکسته‌نفسی خود را «مداح باصفای اهل بیت(ع)» نامیده‌اند، بی‌آنکه سهمی برای یک عالِمِ اندیشمند در همسایگی‌شان کنار گذاشته باشند.

نوکربلایی‌ها، اگر اندکی دیگر میدان‌داری کنند، به زودی از کربلایِ متفاوتِ خود نیز پرده‌برداری خواهند کرد؛ کربلای مدرنی که بوی ارتجاع می‌دهد!

/**/

خطی که باید شکسته شود

قابل پیش‌بینی است که این روزها همه بدنبال «لشکر خوبان» باشند در کتابفروشی‌ها؛ از بچه‌حزب‌اللهی‌ها گرفته تا مدیران فرهنگی، در به در سراغ کتابی را خواهند گرفت که استثنائاً یک روز تبدیل به «خبر اول» سیمای جمهوری اسلامی شد. احتمالاً هم در همین چند روز آینده مراسم مُعظمی تدارک دیده شود برای تقدیر از نویسنده و راوی کتاب و بازار مصاحبه هم داغ باشد با معصومه سپهری و مهدیقلی رضایی... هر اتفاقی از این دست، مغتنم خواهد بود برای فرهنگ کشور؛ حتی اگر بسیاری از این کنش‌های فرهنگی، ناشی از جوزدگی و هیجان باشد، باز هم غنیمت است. این قبیل رویدادها، مانند موجی هستند که هر بار، دسته‌ای را با خود به میان دریا می‌کشاند. و شاید همین یک بار و یک اتفاق، بزرگترین اتفاق زندگی خیلی‌ها باشد. این‌ها کمترین کارهایی است که نه فقط برای لشکر خوبان، که برای بسیاری دیگر از دارایی‌های فرهنگی‌مان باید انجام دهیم و نمی‌دهیم.

از این که بگذریم، می‌مانَد سیره‌ی موثرین و مسئولین [و نه لزوماً مدیران حاکمیتی] فرهنگی استان، که تا موج نیاید و آنها را سوار خود نکند، ساحل‌نشین هستند و مبهوتِ عظمت دریا! از تاریخ فرهنگی انقلاب و دفاع مقدس که حرف به میان بیاید، وامداری و وفاداری خود را به شهدا و انقلاب متذکر شده و ضمن فروخوردن بغضی ناتمام، از تکلیفی که بر دوش‌شان است برای انتقال تاریخ فرهنگی انقلاب، سخن‌ها می‌گویند و اینکه «ما نتوانسته‌ایم حق شهدا را ادا کنیم و نمی‌دانیم که در پیشگاه خداوند چه پاسخی خواهیم داشت...»

اما نوبت به «کار» که می‌رسد، بارانِ بند و تبصره و توجیه و تنبلی و تفسیر و تحلیل و تردید، امان‌شان را می‌برد و باز می‌شوند تماشاگرِ بی‌عار!

وقتی «نورالدین» گل کرد، یکی از همین موج‌ها راه افتاد و گمان می‌رفت که ساحل‌نشینانِ عافیت‌جوی توجیه‌تراش، خود را به این موج بسپارند و پیش بروند تا امروز شاهد غبارروبی از چهره‌ی ده‌ها نورالدین باشیم. در، اما همچنان بر همان پاشنه‌ی قبلی می‌چرخد... لشکر خوبان، که سال 1384 منتشر شد و در سال 1388 جایزه‌ی جشنواره‌ی کتاب ربع قرن دفاع مقدس را گرفت، در این سال‌ها منتظر بود تا در یک جریان طبیعی، دیده شود. اما چنین نشد و امروز به مدد اعتنای رهبر انقلاب، از غربت به در آمده است.

لشکر خوبان، کارش همواره خط‌شکنی بوده؛ این بار هم که این لشکر به خط زده، امید می‌رود معبری بگشاید برای عبور ما از شهر غفلت... تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی، بدجور در حال فراموشی است و هزاران راه نرفته، پیش روی ما. به قدری کار نکرده بر زمین مانده که نمی‌شود با مناسبات معمولی و نشست و برخاست‌های بی‌خاصیت، بلندشان کرد. نهضتی باید و همتی. نهضت گردآوری تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس؛ این بدیهی‌ترین اقدامی است که می‌تواند ساحل‌نشینان را نسبت به ادای تکلیف در قبال شهدا، آسوده خاطر نماید. معصومه سپهری دارد به تکلیفِ خودش عمل می‌کند؛ تکلیفِ «خودش». یادمان باشد که او تنها مکلفِ این عرصه نیست. و تکلیفِ ما هم فقط این نیست که برای او دست بزنیم و احسنت و آفرین نثارش کنیم. او نباید تنهای تنهای تنها باشد در این عرصه...

راه‌های مبارزه با اثرات روزه‌داری!

این روزها از در و دیوار، نسخه‌هایی می‌بارد که در آن‌ها، تکنیک‌های غلبه بر گرسنگی و تشنگی را یادمان می‌دهد. تلویزیون، گزارش‌های ویژه پخش می‌کند با این موضوع که «چه بخوریم و بنوشیم تا در رمضان، گرسنگی و تشنگی را کمتر احساس کنیم»! روزنامه‌ها و سایت‌های اینترنتی هم که دست کمی از تلویزیون ندارند؛ کارشناسان مختلف تعذیه و پزشکی، به‌خط شده‌اند و دارند به مخاطبی که روزه گرفته، آموزش می‌دهند که چطور در مقابل گرسنگی و تشنگی مقاومت کند!

یک زمانی، این حرف‌ها اسمش «توصیه‌های پزشکی برای سلامت روزه‌داران» بود؛ امروز اما چیزی بیش از توصیه برای سلامت شده و بی‌سر و صدا افتاده‌ایم در خط «مبارزه با گرسنگی و تشنگیِ حاصل از روزه‌داری»! انگار نه انگار که اصولاً روزه‌داری یعنی گرسنگی کشیدن و تشنگی متحمل شدن، تا به اصطلاح، مراتب بعدی تربیت محقق شود. مثل اینکه تکلیفی بر ما وارد شده و ما هم با اکراه آن را پذیرفته‌ایم و حالا داریم برای در رفتن از تبعات تکلیف، راه در رو پیدا می‌کنیم...

بیراه نیست که جامعه‌ی مسلمانان، اوج مصرف را در رمضان تجربه می‌کند! دهن‌کجی به سنت‌های الهی، از این آشکارتر می‌شود؟

حزب‌اللهی‌ها، مروجین «دین حداقلی»

چند شب پیش، در یکی از مساجد مشهور تبریز، جشنی به مناسبت نیمه‌ی شعبان برپا شده بود؛ حضور انبوه مردم، بصورت خانوادگی، در فضای داخلی مسجد و کوچه‌ها و خیابان‌های اطراف مسجد، جالب توجه بود... مداحان نام‌آور، که یکی از عوامل جذب مخاطب هستند، به نوبت می‌آمدند و می‌خواندند؛ شور و هیجانی برپا می‌کردند و میکروفون را می‌دادند به مداح بعدی. بیش از دو ساعت، شعر خواندند و مدح گفتند به بهانه‌ی ولادت حضرت بقیه‌الله... اما دریغ از حتی یک اشارت کوتاه به «آرمان»های جامعه‌ی مهدوی. نه حرفی از «مستضعفین» به میان آمد و نه حدیثی از «مستکبرین»؛ نه از «مبارزه با ظلم» گفته شد و نه از «قسط و عدل». هر چه بود، گل و بلبل و سنبل بود و چشم و ابرو و خط و خال و عارض یار! خیلی که اوج می‌گرفتند مداحان، از «آرزوی دیدن روی نگار» می‌خواندند و تشویق‌های رشک‌برانگیز حاضرین را برمی‌انگیختند... 

اینجا تازه، پاتوق حزب‌اللهی‌هاست و عَلم‌گردان این جمع بزرگ، انقلابی‌ها هستند! با این همه، چنین رنگ و بوی خنثی و منفعلی دارد نسبت به «آرمان»های انقلابی. شاید تنها اتفاق فوق‌العاده و انقلابی در چنین جمع‌هایی، دعایی باشد برای شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی رهبر!

فضای غالب محافل مذهبی ما همین است نوعاً و تازگی هم ندارد این حرف‌ها. مسئله‌ی اساسی و خطر بزرگی که بسترش دارد مهیا می‌شود، رواج «دین حداقلی» است و گستره‌ی شیوع و سطح نفوذ این‌ گونه دین، از مجامع و محافل ذاتاً سکولار و آرمان‌گریز، به مجامع ذاتاً انقلابی رسیده است. قبلاً اگر حلقه‌های فکری و سیاسی لیبرال، با تابلوی آشکار، به ترویج «دین حداقلی» می‌پرداختند، امروز، حزب‌اللهی‌ها و معتقدین به مبانی انقلاب هم، به شکلی دیگر و بدون تابلو، هم به این دین ایمان می‌آورند و هم به ترویج و تبلیغ عملی آن مشغول می‌شوند.

در یکی از این هیئت‌های انقلابی، سخنران جلسه، برای دقایقی به بهانه‌ی سالگرد هفتم تیر، از شخصیت علمی، انقلابی و جهادی شهید بهشتی سخن گفت و اشاراتی هم به سخنان این شهید کرد. بعد از پایان جلسه، تعدادی از حاضرینِ حزب‌اللهی، معترضانه و منتقدانه، سخنران جلسه را خطاب قرار دادند که: «آقا جان! چقدر از «سیاست» حرف می‌زنید؟ اصلاً در هیئتی که به نام نامی آقا اباعبدالله تشکیل می‌شود، بهتر است از مسائل اخلاقی و مصائب اهل بیت(ع) سخن گفته شود... مسائل «سیاسی» را بگذارید برای جای دیگر...»!

آسیب‌های رواج «دین حداقلی» پیش از این‌ها و در مقاطع مختلف ظهور و بروز داشته، اما در این برهه، قطعاً این آسیب‌ها، مخرب‌تر و ویرانگرتر خواهد بود. «بی‌تحلیلی»، «پلیدنمایی مسائل سیاسی»، «اخلاق منهای مسئولیت»، «سر به زیر بودن»، «گوشه‌نشینی و در اندیشه‌ی توشه‌ی آخرت بودن»، «عرفانِ شبه‌تصوف» و... کُدهایی است که این روزها از مجامع حزب‌اللهی به جامعه داده می‌شود. و این یعنی «مشروعیت» بخشیدن به «دین حداقلی» و مهیا شدن مقدماتِ شکل‌گیری یک جامعه‌ی سکولار. خسارت‌بار خواهد بود که ستون‌های چنین جامعه‌ای را انقلابی‌های ساده‌اندیش در درون مساجد و هیئات بلند کنند.

خطرِ مضاعف زمانی‌ست که حزب‌اللهی‌های مومن به «دین حداقلی»، ساحت‌های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را درنوردند و مدیریت این عرصات را بدست گیرند... که چنین نیز شده است. اقتصادی که مدیریتش دستِ مدیرانِ متعبد است اما روحش نسبتی با دینِ حداکثری ندارد، محصول این روند است. فرهنگی که پیشانی متولیانش پینه بسته، اما از درونش چیزی جز اباحی‌گری نمی‌جوشد، فرهنگِ برآمده از دینِ حداقلی است...

حکمت تشییعِ شهدا در وقت اداری!

چندان دشوار نیست فهم اهمیت موقعیت‌هایی مانند تشییع شهدا؛ و هر متولیِ معمولیِ فرهنگی هم می‌تواند بفهمد که چنین فرصت ارزشمندی به این سادگی‌ها نصیبش نخواهد شد تا کارهای نکرده و بارهای زمین مانده‌ی خود را در این موقعیت پوشش دهد؛ این مجال، فرصتی برای جبران مافات است برای مدیرانی که حاصل مدیریت فرهنگی‌شان، جز خسران و فرصت‌سوزی برای جمهوری اسلامی نبوده؛ همان‌ها که میلیاردها تومان اعتبار فرهنگی در یک دست‌شان و کاسه‌ی چه کنم چه کنم در دست دیگرشان است...

اما افسوس که آنها حتی به این اندازه هم حال و حوصله برایشان نمانده که با ساعتی تامل، در اندیشه‌ی بهره‌برداری حداکثری از ظرفیتِ نادری به نام تشییع شهدا باشند. برای همین ترجیح می‌دهند چنین مزیتِ بی‌مثالی را دقیقاً مانند یک ماموریت «اداری» از سر بگذرانند!

برگزاری مراسمی مانند تشییع شهدا در وقت اداریِ یک روز کاری، هیچ پیامی جز غلبه‌ی «نگاه کارمندی» بر متولیان امر ندارد. وگرنه چه اصراری بر این‌گونه برنامه‌ریزی‌های منفعلانه وجود دارد؟ نکند خیال می‌کنند چون قرار است کارمندان خود را با اتوبوس به تشییع بیاورند، ضرورتی به فرصت‌سازی برای عموم مردم وجود ندارد؟! شاید هم می‌گویند «اگر کسی عاشق شهدا باشد، ساعت و روز تشییع شهدا برایش فرقی نمی‌کند...»! با این حساب آیا شمار علاقمندان به شهدا در شهری با عظمت تبریز، همان جمعیتی بود که روز شنبه ساعت 11 صبح در میدان شهدا جمع شده بودند؟! اگر اینگونه باشد که باید فاتحه‌ی همه چیز را خواند... [اگر چه کیفیت برگزاری همین مراسمِ نصفه و نیمه هم جای تامل دارد]

برنامه‌ریزانی که خود را بی‌رقیب می‌دانند در تدبیر امور و نقدهایی اینگونه را «نشانه‌ی فقر معنوی یا ناآگاهی منتقد»، حاضرند ترافیک سنگین مرکز شهر و مختل شدنِ غیرضروری امور را با دستاویزهای شبه‌انقلابی توجیه کنند، اما حاضر نیستند ذره‌ای از «مرامِ کارمندی» خود عدول کنند. وقت آن رسیده که «کارمندانِ فرهنگ» چنین اموری را بسپارند به دست کسانی که نه در اندیشه‌ی «اسقاط تکلیف» که به فکر عمل به تکلیف در قبال فرهنگِ انقلاب اسلامی هستند. آدم‌هایِ موجه و متدینی که همچنان به پیشینه‌ی انقلابی‌شان فخر می‌فروشند اما روح حاکم بر جامعه، آنها را روزمره کرده و کار انقلابی برای‌شان تکراری و ملال‌آور شده، علمدارِ فرصت‌سوزی نباشند؛ امروز، روزِ فرصت‌سوزی نیست.

آنچه با تشییع شهدا می‌شود، نشانه‌ی کوچکی است از زیان‌بار بودن دولتی شدن همه چیز؛ دولتی شدن گونه ای تفکر است در فرهنگ؛ همچنان که در اقتصاد! دولتی شدن، نحوی نگاهِ محافظه‌کارانه و منفعلانه است با ثمراتی حداقلی. در اقتصاد، فساد و رانتش را می‌بینیم و در فرهنگ، مردم‌گریزی و فرصت‌سوزی‌اش را.

 

مسجدی که قرار بود «جامع» باشد

تا همین چند سال پیش، می‌شد نشانه‌هایی از رونق را در مسجد جامع شهر دید. مردم به بهانه‌هایی گذرشان به مسجد جامع می‌افتاد؛ دعای کمیلی که یگانه بود و پر شور، یادبود شهدا، تجمعات قرآنی و حتی سیاسی و... فرصت‌هایی بودند برای غربت‌زدایی از مسجدی که قرار است «جامع» باشد.

این فرصت‌های حداقلی، اما در سایه‌ی روزگارزدگی متولیان و برخی دلایل نامکشوف دیگر، از مسجد جامع گرفته شد تا امروز شاهد غربت دل آزار این مکان باشیم. غربتی که تامل‌برانگیز است انصافاً. در شهری که هر ماه ده‌ها برنامه در قالب‌های مختلف را به خود می‌بیند، چرا نباید مسجد جامعش، بیش از یکی دو برنامه‌ی مناسبتیِ و تشریفاتی نصیب ببرد؟!

فارغ از جایگاه حقیقی مسجد جامع در شهر مسلمین، حتی اگر با نگاه امروزی هم به قضاوت بنشینیم، مزیت‌های مسجد جامع تبریز را کمتر مکانی دارد؛ فضا و معماری ایرانی اسلامی، موقعیت جغرافیایی، ملاحظات ترافیکی و...

با این همه، انگار نه انگار که در این شهر تاریخی و ریشه‌دار، مسجد جامعی هم هست. فرهنگی‌کاران ما حاضرند در بیابان داربست بزنند و با هزینه‌های گزاف محل‌های اجتماعِ یک‌بار مصرف برپا کنند،‌ اما سراغ مسجد جامع نروند!

همین به اصطلاح فرهنگی‌کاران، الفاظی مانند «مظلومیت مساجد» را می‌کوبند توی سر مردم که مردم بی‌اعتنا شده‌اند به مساجد! معلوم است که مساجد مظلوم می‌شوند در این وضعیت؛ مسجد «جامع» که بدین حال باشد، حال سایر مساجد را باید از که پرسید؟

تایمر معکوس برای روحانیون در تلویزیون!

این روزها در تلویزیون، تایمر معکوس گذاشته‌اند برای صحبت‌های علما و روحانیون! و این، جدیدترین خلاقیت برنامه‌سازانِ دینی در تلویزیون جمهوری اسلامی‌ست. علما دارند صحبت می‌کنند و مردم چشم‌شان به تایمری‌ست که هر لحظه به عدد صفر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی انیکه فقط چند ثانیه به پایان این صحبت‌ها مانده...

این اتفاق، با روندی که رسانه‌ی ملی در سال‌های اخیر در پیش گرفته، منطقی بنظر می‌رسد. رویکردی که بر اساس آن، شبکه‌های مختلف سیما، هر چه می‌توانند باید از روحانیون به عنوان نمادهای معرفت دینی در برنامه‌سازی استفاده نمایند. آنقدر بر این ایده‌ی بی‌مبنا و غیرعقلانی اصرار و ابرام ورزیدند که امروز مجبور شده‌اند با زبان بی‌زبانی به مردم بگویند؛ «مردم! چند ثانیه‌ای بیشتر مزاحم‌تان نخواهیم شد... اگر باور ندارید به تایمرِ گوشه‌ی تصویر نگاه کنید... فقط چند ثانیه... لطفاً کانال را عوض نکنید...»

خرده‌گرفتن به چنین تدابیری، آدمی را متهم به مخالفت با حضور روحانیون در تلویزیون می‌کند قطعاً؛ یعنی آسان‌ترین راه برای در رفتن از ارائه‌ی پاسخ منطقی،‌ همین است که منتقد را با برچسبی آنچنانی، سر جای خود بنشانند!

برنامه‌سازی در حوزه‌ی دین، با وجود ظرافت‌های ویژه‌اش، آسان‌ترین، بی‌دغدغه‌ترین و کم‌هزینه‌ترین نوع برنامه‌سازی در تلویزیون است. چند متر پرده‌ی آبی و یک دوربین ثابت کافی‌ست تا ادعا کنی که برنامه‌ای دینی ساخته‌ای برای تلویزیون!

رکوردزنیِ قرآنی

«کوچکترین قرآن جهان با استفاده از نانو تکنولوژی، توسط 22 كارشناس و دانشجوي ايراني و مسلمان رشته الكترونيك در كشور انگلستان توليد شد. اين قرآن كامل در ابعاد 8/9 در 4/15 ميليمتر با نيم ميليمتر قطر داراي 625 صفحه به صورت 25 صفحه عمودي در 25 صفحه افقي است. براي توليد اين قرآن، 7 سال زمان با 10 هزار ساعت كار و حدود يك ميليارد ريال هزينه صرف شده است. اين قرآن كه از جنس كريستال ياقوت با خط عثمان طه تهيه شده توسط ميكروسكوپ با 10 تا 40 برابر بزرگنمايي قابل مطالعه است.»

نمی‌دانم از آن زمان (سال 1386) تا امروز، چند بار رکورد ساخت کوچکترین قرآن جهان شکسته است، اما تلاش برای رکورد‌زنی‌ها در حوزه‌ی قرآن به شدت ادامه دارد. (1)، (2)، (3)،...

در کنار تلاش‌ها برای هر چه کوچک‌تر کردن قرآن، سعی وافر هنرمندان برای بزرگ کردن قرآن هم جالب توجه بوده البته. (1)، (2)،...

در این میان، تبریز ما هم از قافله عقب نماند و توانست با ساخت بزرگترین رحل قرآنی کشور، نام خود را در فهرست «رکوردزنان قرآنی» ثبت کند: «بزرگترین رحل قرآنی کشور در ابعاد 140 در 45 پس از یک سال کار هنری در تبریز ساخته شد تا در روز هنر اسلامی _ سالروز شهادت سید مرتضی آوینی _ رونمایی شود. این رحل قرآنی به رهبر انقلاب اهدا خواهد شد.»

اسم این کارها «فعالیت قرآنی»ست. مشخصاً هم از سوی دولت و مراکز فرهنگی، برای این قبیل فعالیت‌ها هزینه می‌شود. «مسابقه‌ی کوچک‌سازی و بزرگ‌سازی قرآن» در حالی به اپیدمی تبدیل شده که جلساتِ نحیف قرآنی نیز بیش از هر چیز بر آموزش صوت و لحن و تجوید متمرکزند. در این شرایط، نشانی «جامعه‌ی قرآنی» را از که باید پرسید؟

انحرافی به نام تفسیر مدرن از مکتب عاشورا

نگرانی از به انحراف کشیده شدن عزاداری ایام محرم، در چند سال گذشته، تحرکاتی را مبنی بر اصلاح این انحرافات به دنبال داشت. خیلی‌ها دست به کار شدند و هشدار دادند و نصیحت کردند که مراقب «نحوه»ی عزاداری‌ها باشید. از «حرکات» ناپسند در جریان عزاداری‌ها پرهیز کنید چرا که «دشمنان دارند سوء استفاده می‌کنند». بخشنامه‌ها، آیین‌نامه‌ها و توصیه‌نامه‌های متعددی صادر شد و جلسات پرشماری با مداحان و مدیران هیئت‌های حسینی برگزار شد تا مگر جلوه‌های انحراف در عزاداری‌ها اصلاح شوند. خلاصه مسئله‌ای به نام «چگونگی عزاداری» محل توجه واقع شد و حساسیت‌ها نسبت به ورود برخی حرکت‌های خرافی در عزاداری‌ها بالا گرفت.

هر چند که این تحرک، ماهیتاً «تدافعی» بود و تحت تاثیر تبلیغات تخریبی رسانه‌های ضداسلام شکل گرفت اما همین هم غنیمت بود. چرا که برای رسیدن به این نقطه هم سال‌ها به انتظار نشسته بودیم و مدت‌ها طول کشید که بپذیریم اصولاً در عزاداری‌های ما خرافه و انحراف راه یافته است!

با این همه که تمام همت‌مان را برای زدودن زنگار خرافه و تحریف از صورت عزاداری‌ها معطوف کردیم، توفیق شایانی در این حوزه نیافتیم و تا ما به خود بجنبیم محمل‌های جدیدی برای شیوع انحراف ایجاد شد. یعنی خرافه‌های مدرن رایج شد در حالی که ما هنوز در قید خرافات قدیمی بودیم.

تازه این اول کار بود که ما در اصلاحش مانده‌ایم. این مرحله، بیشتر ناظر بر اصلاح «شکل»، «صورت» و «ظاهر» قضیه بود که در واقع نسبت به عظمت عاشورای حسینی، امری فرعی محسوب می‌شود. اصل ماجرا در جای دیگری است که ما هنوز به الفبایش هم نرسیده‌ایم.

از جمله خرافه‏های جدید در بیان حماسه‏ی عاشورا، تلاش برای ارائه‏ی شخصیتی امروزی و «مدرن» از سیدالشهداء(ع) است. به نمونه‏های زیر توجه فرمایید:

يكي از وعاظ برجسته و شناخته شده، در يكي از مجالس رسمي، از ضرورت خرافه‏زدايي در مراسم عزاداري سخن مي‏گفت! و به شدت به كساني كه داستان‏هاي غيرمستند از حوادث عاشورا نقل مي‏كنند معترض بود. خلاصه حسابی گرد و خاک راه انداخته بود که چرا باید داستان های جعلی در مورد عاشورا نقل کرد... ايشان همینطور داشت نصیحت می کرد تا رسید به قسمت روضه ی سخنرانی اش. در مقدمه ی روضه نیز گفت: يكي از درس های بزرگ سیدالشهداء(ع) درس «درس مبارزه با تبعيض نژادي» است و غربی ها بدانند که مولای ما پیش از آنها به این مسئله توجه داشته است. سپس براي اثبات اين موضوع، به جرياني در روز عاشورا اشاره نمود تا سيره‏ی عملي حسين(ع) را در برخورد با «آپارتايد» نشان دهد:

«امام حسين(ع) ميان فرزندش علي‏اكبر و غلام سياه خود تفاوتي نمي‏گذاشت. در صحنه‏ی جنگ عاشورا، كه علي اكبر بر زمين افتاده بود،‌ اباعبدالله(ع) بر بالين فرزندش حاضر شده و سر فرزندش را بر زانوي خويش نهاد و صورتش را بوسيد... غلام سياه امام حسین(ع)، كه اتفاقاً از سربازان حسيني و در حال شهادت بود، این صحنه را دید و در دلش آرزو كرد که ای کاش امام حسين(ع) بر بالین او نیز حاضر شده و با او نيز چنين برخوردي نمايد. در همين حال اباعبدالله(ع) را بر بالاي سر خود حاضر ديد... حسين(ع) سر غلام سياه را بر زانوی مبارک نهاده و دست به آسمان گشود و از خداوند خواست تا او را «روسفيد» گرداند و در اين هنگام چهره‏ی غلام سياه، نوراني شده و سفيدپوست گردید و اینگونه به ديدار پروردگار شتافت.»

اين واعظ توانا، با نقل اين داستان در پي آن بود تا سيره‏ی امام حسين(ع) و اسلام را در برخورد با مسئله‏ی تبعيض نژادي برجسته کند ولي با همين كار، به روشني نشان داد كه سياه‏پوست بودن، چيز خوبي نيست و بهتر است آدمي سفيدپوست باشد. حتي خداوند نيز بندگان سفيدپوستش را بيشتر دوست دارد. يعني اگر مي‏خواهيد پيش خدا برويد يادتان باشد که قبلاً سفيدپوست بشويد. روشن است که جهاد در رکاب امام زمانه، به خودی خود روسفیدی‏ست و این «روسفیدی» با «پوست‏سفیدی» فرق دارد.

در مجلس دیگری، یکی از چهره‏های علمی و دانشگاهی، از نسبت «دموکراسی» و «نهضت عاشورا» سخن می‏گفت. او نامه‏نگاری مردم کوفه به امام حسین(ع) و پذیرفتن این دعوت عمومی توسط امام حسین(ع) را نشانه‏ی حضور «دموکراسی» در قضیه‏ی عاشورا تفسیر کرده و می‏کوشید تا امام را پیشتاز دموکراسی نشان دهد!

این قبیل تفاسیر و تعابیر، بیش از هر چیز، نشان از انفعال ما دارد. ما چرا تلاش می‏کنیم تا اثبات کنیم که تشیع با آموزه‏های مدرن و امروزی همخوان است؟ اصولاً آیا این برای امام حسین(ع) فضیلتی محسوب می‏شود که او را چهره‏ای «دموکرات» معرفی کنیم؟

تحریف مدرن که می‏گوییم همین است و انصافاً انحراف در چگونگی عزاداری، در برابر این نوع انحرافات، فاجعه بار نیست. فاجعه این است که ار مکتب عاشورا تفسیر مدرن ارائه کنیم.

جهاد با شيوخ‌ قدرت‌ و ثروت؛ از محمد(ص) تا حسين(ع)

محمد(ص) رسول شد؛ بـه ميـان مـردمان عصر جاهليـت آمـد؛ بـه آنهـا گفـت: «پــرسـتــش، مـخـصـوص خـداي يكتاست و بس.» آنها را از كرنش در برابر دست ساخته‌هاي خود بر حذر داشت.

خداوندانِ ثروت و قدرت، نان جهالتِ مردمان را مي‌خوردند. براي آنهـا مهـم نبـود كـه كدام «خدا» پرستش شود. آنها، مُشتي جاهل مي‌خواستند كه عرق جبينِ خود را به پاي «لات» و «هُبل» بريزند.

در آغاز، محمد(ص) را جدي نگرفتند؛ از اين رو كه تمام رسالت او را در پرستش خداي يكتا تصور مي‌كردند. چندي كه گذشت، اما ورق برگشت. مطالبات پروردگار محمد(ص) از بندگانش، بيش از آن پيام نخستين بود...

خداي يكتا، انگشت نهاده بود بر رگِ حيـات خداوندان ثروت و قدرت. تكاليف خداي محمد(ص)، زر و زورِ شيوخ عرب را نشانه رفته‌بود. پس مسافشان با محمد(ص) جـدي شد. قصد جانش كردند و چون به مقصود نرسيدند، به هجرتش از مكه، دل خوش داشتند. رسول(ص)، مهاجرِ مدينه شد و حالا مدينة النبي، مجمع بيچارگان‌ و زيردست و پاماندگان و بردگان بود. «مستضعفين» عصر جاهليت، بر گرد رسول(ص) حلقه زده بودند. اميدشان به خداي محمد(ص) بود تا مگر از بندِ بندگي خداوندان زر و زور رهايشان سازد.

خيزش مستضعفين، مكه را به تسخيرشان درآورد. شيوخ مكه، گريزي جز «تسليم» نـداشتند. پس، «اسلام» آوردند در حاليكه «ايمان» در دل‌هايشان راه نيافت.

«ابـوسفيانِ اسلام آورده»، جانش را از محمد(ص) باز گرفت، در حالي كه حقد و كينه‌ي محمد(ص) در دلش لانه كرده بود. او نمي‌توانست تمام شوكت استكباري‌اش را به يكباره ببازد؛ اسلام آورد تا سلسله‌ي خداوندانِ ثروت و قدرت را در دل اسلامِ محمد(ص) بنياد نهد. ابوسفيان، رَداي اسلام بر تن كرد تا زنده بماند و مرامش را نيز زنده بدارد.

او، رسم جاهلي را رنگ اسلام زد و به انتظار نشست تا روزي، دوباره بر صدر مردمان عرب بنشيند...

محمد(ص)، كه مناسبات جاهلي را درهم ريخته‌ و طرحي نو درانداخته ‌بود، از سرنوشت اهل اسلام بيم داشت. او با چشم دل مي‌ديد كه ابوسفيان، هر آن در انديشه‌ي به زير كشيدن مستضعفين است. اما چه مي‌توانست كرد؛ جز اينكه هشدار دهد ‌و انذار نمايد... هشدار و انذارهايي كه كارگر نيفتاد.

ديري نگذشت كه آرزوي ابوسفيان تحقق يـافـت و اخلافش بر جايگاه رسول(ص) نشستند؛ خليفه‌ي پيغامبر شدند؛ فتوا دادند؛ به نقل از رسول(ص) حديث روايت كردند...

***

و امروز در سال ۶۱‌ هجري، تنها پنجاه سال از كوچ محمد(ص) مي‌گذرد. يزيدِ ابوسفيان، بر مسند خلافت نبي تكيه زده و حكم مي‌راند. اسلام آورندگان، به خلافتِ چون يزيدي، سر و تن سپرده‌اند. در استحاله‌ي جماعت سال۶۱ هـجـري هـمـيـن بـس كـه تشخيص تفاوت پيامبر(ص) با يزيد، براي آنها امري محال شده بود.

مناسبات جاهلي دوباره سر برآورده‌اند؛ اين بار، اما خبري از «لات» و «هُبل» و «عزّي» نيست. نام محمد بر مناره‌ها بلند است و همگان سجده بر پيشگاه خداي محمد(ص) مي‌كنند.

مستضعفين به زير كشيده شده و شيوخ ثروت و قدرت، ديگر بار به  شوكتِ پيشين دست يافته‌اند؛ درهم و دينار مي‌دهند و دينِ جماعتِ مُسلم را مي‌خرند.

زر و سيم مي‌دهند و فتواي قتل حسين(ع)‌ را از شيخِ زمان مي‌گيرند...

***

‌حسين(ع)، به همان دليلي شهيد شد كه پدرش علي(ع)؛ كه برادرش حسن(ع).

فرزندان حـسـيـن(ع) نـيـز چـنـان سـرنـوشـتـي يـافـتـنـد. محمد(ص)كه براي پايان دادن به جهالتِ مردمان و رهانیدنشان از بندِ خداوندان ثروت و قدرت، خون دل خورده بود، اكنون نظاره‌گرِ اقتدار جاهليت در لباس اسلام بود. و حسيـن(ع) كشته‌ي جهـالـتِ مردمان از يك سو و اقتـدارجـوييِ شيوخ زر و زور شد. عاشورا، یعنی جهاد تمام عیار مستضعفین با مستکبرین. و آیا ما عاشورایی هستیم؟

قرآن‌سوزی در غرب، مهجوریت در شرق

«مهجوریت قرآن» حرف جدیدی نیست. قرنهاست که مسلمانان، با قرآنِ خود چنین معاملهای کردهاند و قرنهاست که دارند چوب این بیاعتنایی را میخورند. و به این بیاعتنایی هم عادت کردهاند. شما نگاه نکنید به اینکه در فلان مناسبت، قاری مصری میآورند و قرائت میکند و هزاران نفر به وجد میآیند و برایش «الله الله» میگویند. با این کارها که قرآنی نمیشویم. جامعهی شیعی ما نسبت به حقیقت قرآن «کرخت» و «بیاحساس» است. تکانهای شدیدی که کتاب خدا میدهد، تاثیری در احوال ما ندارد. این همان قرآنی است که خداوند در عظمتش میفرماید: «اگراین قرآن را بر کوهی فرو میفرستادیم، یقیناً آن [کوه] را ازبیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده میدیدی. و این مثلها را برای مردم میزنیم باشد که آنان بیندیشند.» (1) 

از این حرفهای دردآلود، فراوان میتوان زد. اما چه سود...

*

عدهای انسان حقیر، دور هم جمع میشوند و برای غلبه بر احساسِ بیهویتیِ ناشی از «مدرنشدگی» تصمیم بر آتش زدن قرآن میگیرند تا دیده شوند. عدهای انسان حقیرِ دیگر نیز برای انحراف اذهان ملتها از تبعاتِ «دروغ بزرگ یازده سپتامبر» برای آنها کف میزنند و با رسانههای ابلیسی خود، این آدمهای حقیر را بزرگ میکنند. آنها برای سرپوش گذاشتن بر جنایتهای وحشتناک خود در خاورمیانه، به برگزاری چنین خیمهشببازیهای مضحکی نیاز دارند.

*

بزرگان جهان اسلام، این جریان را به مثابهی یک جنایت، محکوم کرده و خواهان خروش انقلابی امت اسلامی برای خاموش کردن «فتنهی صهیونیستیِ قرآنسوزی» میشوند.

«شهر مسلمانان» اما همچنان در خواب است. انگار نه انگار که سندِ هویت آنها را به آتش کشیدهاند. گویا نمیخواهند سنتشکنی کرده و لااقل بر «مهجوریتِ صورت قرآن» پایان دهند.

گوشهایت را که تیز کنی، نمیتوانی در اتوبوس و تاکسی و نانوایی، حرفی از این جنایت بشنوی. با اینکه شبکههای سراسری، تلاش دارند تا ابعاد پیدا و پنهان این اقدام را تبیین کنند، اما هنوز «جریان عمومی معترض» شکل نگرفته... براستی چرا؟

*

دوشنبه شب، طبق معمول، شبِ نود بود و باز هم عادلخان با دست پر آمده بود تا نگذارد مسلمانانِ فوتبالزده، نسبت به آیین غفلت، بیاحساس شوند. البته به او هم گفته بودند که قرآنسوزی را محکوم کند. و او با لحن خاص خود و به گونهای که کسی چیزی متوجه نشود و کاملاً معلوم باشد که این محکوم کردن را به دستور رٶسای سیما انجام میدهد و ربطی به برنامهاش ندارد، قرآنسوزی را محکوم کرد!

در همان شب، شبکهی سهند هم برنامه داشت. موضوعش هم «رانندگی» بود! از یک رانندهی محترم و زحمتکش دعوت شده بود تا در مورد آیین رانندگی حرف بزند. البته در این برنامه هم، قرآنسوزی محکوم شد. مجری محترم، در حالیکه لحنش را حزنآلود میکرد، چهرهاش را نیز به نشانهی اندوه، درهم برد و همزمان با موزیک غصهناک، جسارت به قرآن را محکوم کرد و سپس چهره و لحنش را به حالت اول برگرداند و شادان و خندان توجه ما را به ادامهی برنامه جلب کرد...

*

اگر چه آبروریزی غرب مدرن، رسواتر از آن است که نیازی به اثبات داشته باشد، اما باید فکری به حال خودِ مسلمانمان کنیم. تداوم مهجوریت قرآن، قطعاً تنبیه خداوند را بدنبال دارد. و چه تنبیهی بدتر از این که مسلمانان، هیچگاه روی آرامش نبینند.

چه اتفاقی عذابآورتر از این که وقتی در جامعهی اسلامی، سخن از «زندگی قرآنی» به میان میآید، موجبات مزاح باشد!

پی نوشت:

1. سوره حشر آیه 21

شب احیای «دین حداقلی» کوتاه است

نمی‌توان ادعا کرد که جامعه‌ی ایران «دین‌گریز» است، چرا که شواهد روشنی برای رد این ادعا وجود دارد؛ عزاداری‌های محرم، مراسم اعتکاف، شب‌های احیاء، نماز عیدفطر و... اینها همه دلالت بر این دارند که حضور عمومی دین در جامعه غیرقابل انکار است.

اما در عین حال، همین جامعه‌ی ایرانی، سالهاست که از وجود برخی آفت‌های اجتماعی و اخلاقی رنج می‌برد و علی‌الظاهر نشانه‌ای برای دفع این آفت‌ها ظهور نمی‌کند. به قول مشهور، «هر سال دریغ از پارسال».

اینجاست که تناقض بزرگ سربرمی‌آورد؛ از یک سو مردمانی داریم دین‌باور که از دین گریزان نیستند و از سوی دیگر، آفت‌های اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی، گریبان جامعه را گرفته است. همه از هم می‌پرسند: چرا با اینکه شب‌های احیاء، جای سوزن انداختن در مساجد نیست، فردایش مثل فرداهای دیگر است؟!

نه اینکه هیچ اتفاق مثبتی از رهگذر این مناسک دینی نمی‌افتد، بلکه مسئله این است که تمام عبادات در اسلام، اموری تکلیف‌آور هستند و یک مسلمان نمی‌تواند با توسل به «صورت دین»، خود را از تکالیف دیگر برهاند. مسلمان، هم نسبت به خود و هم نسبت به جامعه‌اش مسئول است.

مسلمان نمی‌تواند بخشی از دین را بپذیرد و بخش‌های دیگر را به کناری نهد. این عبارات، مفهوم «دینِ حداکثری» را می‌رسانند. «دین حداکثری» ناظر بر حضور حداکثری دین در زندگی فردی و اجتماعی مسلمان است...

*

در یک قرن اخیر، تلاش‌های زیادی از سوی جریان روشنفکریِ غرب‌باور صورت گرفته تا حضور دین را در جامعه،‌ محدود و محصور کرده و تاثیرگذاری‌اش را به حداقل برساند. این را «عرفی‌سازی دین» می‌گویند که مسامحتاً معادل «سکولاریزه کردن» بکار می‌رود.

ایده‌ی «دینِ حداقلی» از الزامات «سکولار شدن» است و سکولار شدن از اصول دینِ تجدد. ایمان به «دین حداقلی» واکنشی بود به حضور پررنگ کلیسای مسیحی در زندگی مسیحیان قرون وسطی. از آن پس، مسیحیت به کلیسا کوچ کرد تا هر هفته یک روز، میزبان پیروانش باشد...

عصاره‌ی باور به «دین حداقلی» این می‌شود که مردم به «صورت دین» پایبندند و از دین برای تضرع و «بهشت‌خواهی» بهره می‌گیرند، اما مسئولیت‌های اجتماعیِ ناشی از آن را پس می‌زنند.

«دین حداقلی» در اندیشه‌ی آبادانی آخرت است و کاری به عمران دنیای متدینین ندارد.

«دین حداقلی» در بهترین حالت، واکنش‌های یک مسلمان است به احساسات فطری‌اش.

شب‌های احیاء در دین حداقلی، چندان طولانی نیست و بعد از برآمدن آفتاب، تمام می‌شود! از این روست که فردای شب احیاء، با فرداهای قبل از آن یکی‌ست...

جالب اینکه نهادهای منتسب به حکومت دینی هم، با ساده‌انگاری محض، به مبلغین «دین حداقلی» تبدیل شده‌اند. آیا تناقضی بزرگتر از این را سراغ دارید؟!

دکانی به نام اجتهادهای من‌درآوردی

«هرکس به صفحه‌ی شطرنج نگاه کند، مثل این است که به... مادرش نگاه می‌کند»! این را جناب خطیب توانا و واعظ شهیر شهر می‌گوید؛ او این سخن را با عریانی تمام و بدون اینکه کلمه‌ای را سانسور کند، موکداً خطاب به نوجوانان حاضر تکرار می‌کند. اینجا البته مجلس درس و بحث فقهی و... نیست؛ یادواره‌ی شهدای یکی از محلات تبریز است. جناب واعظ نیز از باب امر به معروف و نهی از منکر، فرصت را غنیمت شمرده و به زعم خود، حاضرین را از گناهان بزرگ، انذار می‌دهد!

دهان‌ها از تعجب باز است. از چشم‌های تعجب زده‌ی حاضرین می‌شود تناقضات انبوه ذهنی‌شان را دریافت. آنها لابد به این می‌اندیشند که اگر نگاه کردن به صفحه‌ی شطرنج، چنین قبیح و زشت و موجب معصیت است، پس «فدراسیون شطرنج جمهوری اسلامی ایران» دیگر چه صیغه‌ای است؟! یا این‌ همه تبلیغ رسمی که در رسانه‌های جمهوری اسلامی، برای مسابقات شطرنج صورت می‌گیرد، چگونه مباح شمرده می‌شود؟! قهرمانان شناخته شده‌ی شطرنج کشور، که از دست مقامات بلندپایه‌ی جمهوری اسلامی مفتخر به دریافت تقدیرنامه و هدیه می‌شوند، واقعیت ندارد؟

حجم تضادهای شکل گرفته در آن جلسه [یادواره شهدا] به اینجا ختم نشده و خطیب مشهور! که به شدت ادعای ولایتمداری دارد و معمولاً چفیه‌ای را به نشانه‌ی تبعیت از رهبری بر دوش می‌افکند، در ادامه‌ی انذارهای خود، از موسیقی نیز گفت، و در یک چشم برهم زدنی، حکم به حرمت مطلق هر نوع موسیقی صادر نمود.

او با استناد به حدیثی که از معصوم(ع) کشف کرده، یکی از نشانه‌های آخرالزمان را به نقل از آن معصوم، ابداع وسیله‌ای به نام «قیتار» [که امروزه «گیتار» نامیده می‌شود] معرفی کرد. حتی این بشارت بزرگ را هم داد که بزودی کتابی را در اثبات حرمت موسیقی، با استفاده از «چهل حدیث» منتشر خواهد کرد! حاضرین، که لااقل از دیدگاه‌های رهبر انقلاب در مورد موسیقی مطلع هستند، با حیرت به هم می‌نگرند؛ آخر چگونه ممکن است امری تا به این اندازه حرام باشد و در کشوری اسلامی، فقط این جناب به حرمتش تاکید داشته باشد؟! چند سال پیش نیز این واعظ شهیر، با سر هم کردن چند حدیث، تلاش کرده بود تا موسیقی را حرام مطلق معرفی کند.

هر چند که افاضات من‌درآوردی او، هیچ‌گاه مورد استقبال واقع نمی‌شود ولی لااقل در میان جوانان ساده‌دل و پاک‌طینت، هستند کسانی که به نشانه‌ی پایبندی به اسلامِ اصیل، دنبالش راه می‌افتند و مریدش می‌شوند. سربرآوردن جریاناتِ انحرافی در جامعه‌ی اسلامی ـ که در تضاد آشکار با تصریحات مکرر رهبر انقلاب قرار دارند ـ از همین چشمه‌ها آب می‌خورَد. آسیبی که از جانب چنین تفکراتِ انحرافی بر پیکره‌ی اسلام وارد می‌شود، چگونه قابل جبران است؟ او و امثال او با کدام مجوز، در شهر راه می‌افتند و کوس انالحق سر می‌دهند؟ آیا همه می‌توانند چنین کرد؟

آن جناب، با تاکیدات خاصی، خود را مرید ولایت معرفی می‌کند ولی یکبار هم به روی مبارک نیاورده که مرادش، بارها و بارها با اهل هنر و حتی موسیقیدانان برجسته کشور دیدار کرده و حتی نظرات فنی در مورد کارشان ارائه کرده است. قطعاً او نخواسته که چنین اخباری را بشنود؛ چرا که اگر بشنود، ‌دیگر دکانی برای کاسبی نخواهد داشت.

او بارها و بارها، حدیث ثقلین را برای جماعت خوانده ولی گویا خود چیزی درنیافته؛ شاید از این رو باشد که دوپایش در یک کفش کرده که برای صدور حکم در باب مسائل دینی، فقط و فقط باید به حدیث رجوع کرد! ما در تاریخ خوانده‌ایم که اینان را «اخباریون» می نامند...

... + 17 رکعت

«سرمایه داری +17 رکعت» را شنیده اید لابد؛ عبارتی گویا و گَزنده که نشان از التقاط ِ شدید در مبانی اسلامی دارد. البته اگر سرمایه داری را یک شعار من درآوردی برای تخریب حریف یا همان «ثروتمند بودن» تصور نکنیم، آنگاه درخواهیم یافت که با چه موضوع دردآوری روبروییم. اسلام که آمد، سرمایه داران را به زحمت انداخت.

روح اسلامِ محمد(ص) با سرمایه داری در تضاد آشکار بود. پس محمد(ص) به جهاد برخاست و سرمایه دارانِ جاهل را به تسلیم واداشت. شمشیر اسلام را که بیخ گلوی خود دیدند، شهادتین را بر زبان جاری ساخته و پیشانی بر زمین ساییدند به نشانه ی «اسلام»؛ نماز خواندند تا در امان باشند. مُسلم شدند اما روحِ سرمایه داری بر جانشان حاکم بود. لعاب اسلام به این روح زدند تا حذف نشوند و نشدند...

... سرمایه داری زنده ماند. آن هم در دلِ جامعه ی اسلام آورده. سرمایه داران، هیچگاه عَلمِ مخالفت با مناسک اسلام را برنیافراشتند؛ بل، بیش از دیگران بدانها همت گماردند. حاجی شدند، نماز خواندند، ولیمه دادند، روضه خواندند، ریش گذاشتند، انگشتری بر دست کردند و دگمه را تا آخر بستند و... با این همه، اما سرمایه دار ماندند. همین ها، مرامِ «سرمایه داری+17 رکعت» را بنیاد نهادند، که پیروانش کم نیستند. 17 رکعت که هیچ؛ نوافل را هم بجا آوردند اما نخواستند به دینِ محمد(ص) درآیند! عجیب است؛ نه؟

**

می خواستم از «جاهلیت+17رکعت» بنویسم که نشد. می شود نوشت؟

**

پیشنهاد می کنم این نوشته را هم بخوانید: «از این ثروتمندان متنفریم»

جدال‌ با شيوخ‌ قدرت‌ و ثروت؛ ازمحمد(ص) تا حسين(ع)

محمد(ص) رسول شد؛ بـه ميـان مـردمان عصر جاهليـت آمـد؛ بـه آنهـا گفـت: «پــرسـتــش، مـخـصـوص خـداي يكتاست و بس.» آنها را از كرنش در برابر دست ساخته‌هاي خود بر حذر داشت.

خداوندانِ ثروت و قدرت، نان جهالتِ مردمان را مي‌خوردند. براي آنهـا مهـم نبـود كـه كدام «خدا» پرستش شود. آنها، مُشتي جاهل مي‌خواستند كه عرق جبينِ خود را به پاي «لات» و «هُبل» بريزند.

در آغاز، محمد(ص) را جدي نگرفتند؛ از اين رو كه تمام رسالت او را در پرستش خداي يكتا تصور مي‌كردند. چندي كه گذشت، اما ورق برگشت. مطالبات پروردگار محمد(ص) از بندگانش، بيش از آن پيام نخستين بود...

خداي يكتا، انگشت نهاده بود بر رگِ حيـات خداوندان ثروت و قدرت. تكاليف خداي محمد(ص)، زر و زورِ شيوخ عرب را نشانه رفته‌بود. پس مصافشان با محمد(ص) جـدي شد. قصد جانش كردند و چون به مقصود نرسيدند، به هجرتش از مكه، دل خوش داشتند. رسول(ص)، مهاجرِ مدينه شد و حالا مدينة النبي، مجمع بيچارگان‌ و زيردست و پاماندگان و بردگان بود. «مستضعفين» عصر جاهليت، بر گرد رسول(ص) حلقه زده بودند. اميدشان به خداي محمد(ص) بود تا مگر از بندِ بندگي خداوندان زر و زور رهايشان سازد.

خيزش مستضعفين، مكه را به تسخيرشان در آورد. شيوخ مكه، گريزي جز «تسليم» نـداشتند. پس، «اسلام» آوردند د رحاليكه «ايمان» در دل‌هايشان راه نيافت.

«ابـوسفيانِ اسلام آورده»، جانش را از محمد(ص) باز گرفت، در حالي كه حَقد و كينه‌ي محمد(ص) در دلش لانه كرده بود. او نمي‌توانست تمام شوكت استكباري‌اش را به يكباره ببازد؛ اسلام آورد تا سلسله‌ي خداوندانِ ثروت و قدرت را در دل اسلامِ محمد(ص) بنياد نهد. ابوسفيان، رَداي اسلام بر تن كرد تا زنده بماند و مرامش را نيز زنده بدارد.

او، رسم جاهلي را رنگ اسلام زد و به انتظار نشست تا روزي، دوباره بر صدر مردمان عرب بنشيند...

محمد(ص)، كه مناسبات جاهلي را درهم ريخته‌ و طرحي نو در انداخته‌بود، از سرنوشت اهل اسلام بيم داشت. او با چشم دل مي‌ديد كه ابوسفيان، هر آن در انديشه‌ي به زير كشيدن مستضعفين است. اما چه مي‌توانست كرد؛ جز اينكه هشدار دهد ‌و انذار نمايد... هشدار و انذارهايي كه كارگر نيفتاد.

ديري نگذشت كه آرزوي ابوسفيان تحقق يـافـت و اخلافش بر جايگاه رسول(ص) نشستند؛خليفه‌ي پيغامبر شدند؛ فتوا دادند؛ به نقل از رسول(ص) حديث روايت كردند...

***

و امروز در سال ۶۱‌ هجري، تنها پنجاه سال از كوچ محمد(ص) مي‌گذرد. يزيدِ ابوسفيان، بر مسند خلافت نبي تكيه زده و حكم مي‌راند. اسلام آورندگان، به خلافتِ چون يزيدي، سر و تن سپرده‌اند. در استحاله‌يجماعت سال۶۱ هـجـري هـمـيـن بـس كـه تشخيص تفاوت پيامبر(ص) با يزيد، براي آنها امري محال شده بود.

مناسبات جاهلي دوباره سر برآورده‌اند؛ اين بار، اما خبري از «لات» و «هُبل» و «عزّي» نيست. نام محمد بر مناره‌ها بلند است و همگان سجده بر پيشگاه خداي محمد(ص) مي‌كنند.

مستضعفين به زير كشيده شده و شيوخ ثروت و قدرت، ديگر بار به  شوكتِ پيشين دست يافته‌اند؛ درهم و دينار مي‌دهند و دينِ جماعتِ مُسلم را مي‌خرند.

زر و سيم مي‌دهند و فتواي قتل حسين(ع)‌ را از شيخِ زمان مي‌گيرند...

***

‌حسين(ع)، به همان دليلي شهيد شد كه پدرش علي(ع)؛ كه برادرش حسن(ع).

فرزندان حـسـيـن(ع) نـيـز چـنـان سـرنـوشـتـي يـافـتـنـد. محمد(ص)كه براي پايان دادن به جهالتِ مردمان و رهانیدنشان از بندِ خداوندان ثروت و قدرت، خون دل خورده بود، اكنون نظاره‌گرِ اقتدار جاهليت در لباس اسلام بود. و حسيـن(ع) كشته‌ي جهـالـتِ مردمان از يك سو و اقتـدارجـوييِ شيوخ زر و زور شد.

کلیشه ای به نام «حقیقت»

هر آنچه «تکرار» شود، خاصیت اصیل خود را از دست می دهد؛ از چشم ها می افتد؛ مبتذل می شود؛ قدرت تاثیرش را می بازد.

لازم نیست اقتصادخوانده باشیم تا قانون عرضه و تقاضا را بدانیم؛ عَرضه ی بیشتر، تقاضای کمتر و افت «قیمت» را به دنبال دارد و بر عکس.

همین تلویزیون خودمان، که ید طولایی در قباحت زدایی از تکیه کلام های ناپسند دارد، ابزارش چه بوده؟ «تکرار» و باز هم تکرار. آنقدر بعضی کلمات و جملات را گفتند و گفتند تا آنها را تبدیل به بخشی از فرهنگ عامیانه کردند. مثلاً همین جمله ی «حالشو می گیرم»، به واسطه ی هنرمندی طنازان تلویزیون، حتی تبدیل به تکیه کلام اهالی فرهنگ هم شد؛ بی آنکه کسی در معنای حقیقی اش دقیق شود.

روش های زندگی اشرافی و مسرفانه، فقط و فقط با «تکرار» در رسانه ها تبدیل به «حق مسلّم» بعضی شهروندان شدند؛ به گونه ای که امروز باید جمعیت کثیری کار کنند و عرق بریزند و بسوزند، تا جمعیتی قلیل از این «حق مسلّم» بهره مند شوند.

فنّ تکرار، فقط در قباحت زدایی از زشتی ها و پلشتی ها کاربرد ندارد. با این فنّ، می توان زیبایی ها را هم به تعطیلی کشاند و خوبی ها را تبدیل به خاکستر کرد؛ و ما در این عرصه نیز سابقه ی درخشانی داریم!

لطفاً نظاره ای به اطراف خود داشته باشید؛ چه می بینید؟ آیا جز «تبلیغ» زیبایی و نیکی و خوبی؟ همه ی در و دیوار شهر و بالا و پایین کوی و برزن، مزیّن و منقّش! به زیبایی هاست. اینطور نیست؟ ولی آیا کسی می تواند ادعا کند که نیکی، سکه ی رایج شهرماست؟ چه رمزی در این ماجراست؟ از یک سو، با «بمباران» تبلیغ نیکی مواجهیم و از دیگر سو، با قحطی آن.

متولیان تزریق مکارم اخلاق به رگ جامعه، تمام سرمایه و همّ خود را بر تولید و عَرضه ی انبوهِ خوبی ها نهاده اند و گمان شان نیز چنین است که بدین وسیله دارند به تکلیف الهی خود عمل می کنند. از بام تا شام، چشم و گوش مان با مجموعه ای از الفاظِ زیبای تکراری روبروست. سیما و صدای ملی هم در خدمت این تکرار است. از هر فرصتی برای افزودن بر دفعات این تکرار بهره می جویند؛ هر چه بیشتر، بهتر.

آیا دقت کرده ایم که در اثر این تکرارهای بی حساب و کتاب، چه «حقیقت»هایی تبدیل به «کلیشه»های بی ارج و قیمت شده اند؟ حقیقت هایی که هیچ تردیدی در راستی آنها نیست ولی به واسطه ی استعمال مکرر، از جایگاه اصیل خود تنزل یافته و بی اثر شده اند و دیگر کسی باور نمی کند که اینها «حقیقت»اند. حالا دیگر زورمان به این نمی رسد که به نسل نو بقبولانیم که «هر آنچه کلیشه شد، لزوماً به این معنی نیست که وجود ندارد»؛ نمی توانیم، آنها هم نمی پذیرند. ذائقه شان، همه ی کلیشه ها را پس می زند. حتی اگر آن کلیشه، حقیقی ترین پدیده باشد.

خواص نیز دست از کلیشه سازی برنمی دارند. هر کس در گوشه ای از سرزمین، بساطی پهن کرده و به زعم خود به ترویج حقیقت مشغول است.

مقدسات دینی را بنگرید. می بینید چگونه از تاثیر عمیق شان کاسته شده؟ دلیلش چیست؟ آیا جز تکرارزدگیِ بی قواره؟ بله؛ حرفی در این نیست که باید شعائر دینی را ترویج و تبلیغ کرد. ولی وقتی هر کس _با هر قد و قواره ای _ وارد میدان شده و تعدادی لفظ مقدس را بر زبان آویزان می کند، چرا نباید شاهد باقی ماندن مجسمه هایی از مقدسات باشیم؟ مجسمه هایی که زینت میادین شهرهاست.

آموزه های عمیق دینی، وقتی به تکرار مبتلا شدند، هیچ توفیری با نسخه های عرفانی مدرن نخواهند داشت.

حاشیه هایی بر آنچه قیام عاشورا می نامیمش/2

حسینیه رقیب مسجد

+

رقابت می کنیم مثل فوتبال! 

+

بی خیال همه چیز

+

«شاه، سلطان، ارباب» به جاي امام

 

ادامه نوشته

ما حسین(ع) را اشتباه گرفته ایم

 

نگرانی از به انحراف کشیده شدن عزاداری ایام محرم، همه را دست به کار کرده است. همه دارند نصیحت می کنند و هشدار می دهند که مراقب «نحوه»ی عزاداری ها باشید. «شکل» عزاداری ها نباید باعث «وهن» اهل بیت باشد؛ از «حرکات» ناپسند، در جریان عزاداری ها پرهیز کنید. «دشمنان» دارند «سوء استفاده» می کنند؛ «صحنه»های زشت در عزاداری ها، سوژه ی رسانه های مخالف اسلام می شود.

 

ادامه نوشته

حاشیه هایی بر آنچه «قیام عاشورا» می نامیمش/1

حسین را به جنگ حسین(ع) آورده اند

 

می خواهند حسین(ع) را بر زمین بزنند. اما زورشان نمی رسد. پس دست به دامن دوستداران حسین می شوند. چنان هنرمندانه عمل می کنند که هیچ کس نمی تواند تردیدی در اصالتش کند. می تراشند و می سازند و به نام حسین به خورد جماعت می دهند. نشانی اشتباه به مردم می دهند تا هم حسین را تبلیغ کنند و هم آنها را به دور خودشان چرخانده و آخر سر هم سر از ناکجاباد درآورند. از همین روست که امروز شاهد دهها حسین هستیم. هر کس برای خود مجموعه ای از بافته های بی بنیان ترتیب داده و به جمع حسینیان پیوسته است. به تعداد هر عاشق، حسین داریم. و با حسرت بدنبال یافتن اویی هستیم که در سال 61 هجری جان بر کف به مصاف خط انحراف رفت و سخت بی آبرویشان ساخت.

 

 

تجسم و تصوير به جاي حقايق تاريخ ساز

ما را به ديار خيال و اوهام رهنمون ساخته اند و از وادي «حقيقت» دور. همچون کودکانِ نابالغ، ما را بازي مي دهند. راستش را بخواهيد ما را بت پرست ساخته اند! آري بت پرست. بي آنکه خود بدانيم، تمام حقايق معرفتي مان را «مجسمه» و «تصوير» کرده و پيش رويمان نهاده اند تا با آنها مشغول باشيم. مي گوييم علي بن ابيطالب، بلافاصله مردي قوي هيکل را با شمشيري وحشتناک بدست و لباسي از حرير و ابريشم بر تن نشانمان مي دهند و مي گويند همين است که مي  بينيد. از حسين بن علي مي پرسيم، بلادرنگ تصوير مردي را نشان مي دهند که حسابي به خودش رسيده و البته به خاطر کاري که کرده در حال گريستن است. نشاني هر که را مي پرسيم، فقط «تصوير»ش را مي يابيم و از «آنچه کرده» و «آنچه گفته» خبري نيست. دقيقاً همان کاري که با الهام از يونان باستان در ديار فرنگ کرده و براي هرکدام از صفات انساني مجسمه اي بنا کرده و او را مي پرستند. مجسمه ي آزادي، الهه ي زيبايي، الهه ي خير، الهه ي شر، الهه ي قدرت و ...

 

مبارزه با تبعيض نژادی

 

يكي از برجستگان قوم، در يكي از مجالس رسمي، از خرافه‏زدايي در مراسم عزاداري سخن مي‏گفت و به شدت به كساني كه داستان‏هاي غيرمستند نقل مي‏كنند معترض بود. ايشان همچنين به درسهاي عاشورا و حضرت اباعبداله(ع) اشاره فرموده و يكي از موارد قابل توجه در ميان اين درس‏ها را «درس مبارزه با تبعيض نژادي» توسط امام حسين(ع) عنوان كرد. سپس براي اثبات اين موضوع، به جرياني در روز عاشورا اشاره نمود تا سيره عملي حسين(ع) را در برخورد با «آپارتايد» نشان دهد:

«امام حسين(ع) ميان فرزندش علي اكبر و غلام سياه تفاوتي نمي‏گذاشت. در صحنه جنگ عاشورا، كه علي اكبر بر زمين افتاده بود،‌ اباعبداله(ع) بر بالين فرزندش حاضر شده وسرش را بر زانوي خويش نهاد و صورتش را بوسيد. اين صحنه را، غلام سياهي،كه اتفاقاً از سربازان حسيني و در حال شهادت بود، ملاحظه كرده و آرزو كرد که ای کاش امام حسين(ع) با او نيز چنين برخوردي نمايد. در همين حال اباعبداله(ع) را بر بالاي سر خود ديد... حسين(ع) سر غلام سياه را بر زانو نهاده و دست به آسمان گشود و از خداوند خواست تا او را «روسفيد» گرداند و در اين هنگام چهره غلام سياه، نوراني شده و سفيدپوست شده و به ديدار پروردگار شتافت.»

اين خطيب توانا، با نقل اين داستان در پي آن بود تا سيره امام حسين(ع) و اسلام را در برخورد با مسئله تبعيض نژادي برجسته سازد ولي با همين كار، به روشني نشان داد كه سياه پوست بودن، چيزي خوبي نيست و بهتر است آدمي سفيد پوست باشد. حتي خداوند نيز بندگان سفيدپوستش را بيشتر دوست دارد. يعني اگر مي‏خواهيد پيش خدا برويد يادتان باشد قبلاً سفيدپوست باشيد. بي‏ترديد با اين وضعيت، گامهاي بلندي در راستاي «خرافه‏زدايي» از حماسه عاشورا برداشته خواهد شد و ما خواهيم توانست چهره غبارگرفته اسلام را عيان سازيم!‏

«دینداری» با توزیع فله ای «نماد»ها

 در چنین جامعه ای است که برای اعتراض به یک سخن ساده و یا یک حرکت کوچک مثلاً غیراخلاقی از جانب یک مقام مسئول در فلان سفر خارجی، «کفن پوش» می شوند ولی در برابر انحراف از اساسی ترین مبانی اسلام و انقلاب، حتی بیانیه نیز صادر نمی شود. در سایه رویکرد «ظاهرگرایانه» است که همواره برای مردم ایران، «حاشیه» مهمتر و جذاب تر از «متن» است. حاشیه دینداری، حاشیه اقتصاد، حاشیه سیاست، حاشیه ورزش و... بسیار حیاتی تر از متن آنهاست.

 

ادامه نوشته

                       روحانیونی که دوست دارند کارمند باشند

 

 

 

ادامه نوشته

پیش به سوی ماتریالیسم دینی

یک کیلو «اخلاق»، چند متر «تقوا»!

همه چیز در این جامعه «فرمولیزه» شده است. حتی «اخلاق» هم. برای اخلاق هم کتابچه در می آید و نمودار فراز و نشیب برایش رسم می شود. «خوبی» یا «بدی» به محک اعداد و ارقام سنجیده شده و «نیکی» و «پلیدی» با «کیلوگرم» وزن می شود. «تقوا» به «متر» محاسبه می شود! برای هر عملی، «برنامه سین» نوشته می شود. همانگونه که در پادگان های نظامی برای جزئی ترین حرکات و فعالیت های سربازان آموزشی تکلیف می شود. برای «خوب بودن» یا «بد بودن» زمان اختصاصی و البته محدود در نظر گرفته می شود. همانگونه که ما در محرم و رمضان سعی می کنیم خوب باشیم یا خوب بنمایانیم و باقی فرصت ها هیچ. 

ادامه نوشته

                         حاشيه هايي بر آنچه قيام عاشورا مي شناسيمش

                          حسین را به جنگ حسین(ع) آورده اند

 

می خواهند حسین(ع) را بر زمین بزنند. اما زورشان نمی رسد. پس دست به دامن دوستداران حسین می شوند. چنان هنرمندانه عمل می کنند که هیچ کس نمی تواند تردیدی در اصالتش کند. می تراشند و می سازند و به نام حسین به خورد جماعت می دهند. نشانی اشتباه به مردم می دهند تا هم حسین را تبلیغ کنند و هم آنها را به دور خودشان چرخانده و آخر سر هم سر از ناکجاباد درآورند. از همین روست که امروز شاهد دهها حسین هستیم. هر کس برای خود مجموعه ای از بافته های بی بنیان ترتیب داده و به جمع حسینیان پیوسته است. به تعداد هر عاشق، حسین داریم. و با حسرت بدنبال یافتن اویی هستیم که در سال 61 هجری جان بر کف و عزیز به مصاف خط انحراف رفت و سخت بی آبرویشان ساخت.

 

                            تجسم و تصوير به جاي حقايق تاريخ ساز

ما را به ديار خيال و اوهام رهنمون ساخته اند و از وادي «حقيقت» دور. همچون کودکانِ نابالغ، ما را بازي مي دهند. راستش را بخواهيد ما را بت پرست ساخته اند! آري بت پرست. بي آنکه خود بدانيم، تمام حقايق معرفتي مان را «مجسمه» و «تصوير» کرده و پيش رويمان نهاده اند تا با آنها مشغول باشيم. مي گوييم علي بن ابيطالب، بلافاصله مردي قوي هيکل را با شمشيري وحشتناک بدست و لباسي از حرير و ابريشم بر تن نشانمان مي دهند و مي گويند همين است که مي  بينيد. از حسين بن علي مي پرسيم، بلادرنگ تصوير مردي را نشان مي دهند که حسابي به خودش رسيده و البته به خاطر کاري که کرده در حال گريستن است. نشاني هر که را مي پرسيم، فقط «تصوير»ش را مي يابيم و از «آنچه کرده» و «آنچه گفته» خبري نيست. دقيقاً همان کاري که با الهام از يونان باستان در ديار فرنگ کرده و براي هرکدام از صفات انساني مجسمه اي بنا کرده و او را مي پرستند. مجسمه ي آزادي، الهه ي زيبايي، الهه ي خير، الهه ي شر، الهه ي قدرت و ...

 

                                       حسينيه، رقيب مسجد

حسين مال همه است. همه حق دارند از ساحت او بهره ببرند. من دوست دارم مستقل باشم و هرگونه که دلم خواست براي «آقايم» عزاداري کنم. بنده اهل مسجد و اين حرفها نيستم. اصولاً از مسجد خوشم نمي آيد ولي چه کنم که عشق «اربابم» ديوانه کرده مرا! مملکت همه که به اين آزادي. دست به کار مي شويم و داربستي در کنار کوچه و گذرگاه جماعت برپا مي کنيم و به عشق «سرورمان» تا نيمه هاي شب فرياد و ضجه مي زنيم. بيخ گوش ما هم «مسجد امام حسين(ع)» در سکوت مطلق با خودش خلوت کرده است.

جريان بدعت آميزي که هر روز در حال گسترش است و مسئولين متفکر ما به خيال اينکه حرکت هاي مردمي در حال تقويت اند، نتيجه منطقي اش اين مي شود که «راه حسين(ع) از راه خدا جداست»! حسين(ع) کار خودش را مي کند و خدا نيز کار خود را. ولي مي بينيد که طرفداران حسين(ع) از طرفداران خدا پرشمارترند! مسجد براي «عبادت» است و جاي عابدان و حسينيه براي «شفاعت» است و جاي «عاشقان» و اين دو در يک اقليم نگنجند.

 

                                   رقابت مي کنيم مثل فوتبال!

عرصه ي دينمداري را را ميدان تاخت و تاز و روکم کني کرده ايم. حسين را وسيله اي مي دانيم براي جلب مخاطب براي حضرت خودمان. حسابي کيف مي کنيم وقتي مي بينيم ابتدا و انتهاي صف مريدان ما _ و نه مريدان حسين _ ناپيداست. عقده هاي حقارت خود را در اين ايام ترميم مي کنيم. بازهم گلي به جمال حسين(ع) که به کار عده اي آمد. وعده و وعيد مي دهيم براي قاپيدن اعضاي فلان هيئت. تطميع مي کنيم فلان مداح پرآوازه را براي پيوستن به «جمع معنوي» خودمان. حتي اگر لازم شد آدم اجير مي کنيم تا گوش فلاني را بپيچانند و از ميدان بدرش کنند. هر چه باشد اينجا ميدان مسابقه است. بميرم برايت يا اباالفضل که خبري از «ايثار»ت نيست.

 

                                         بي خيال همه چيز

حسين(ع) براي بسامان ساختن جامعه بشري، عصيان کرد و تکليف مردمان تمام اعصار بعد از خود را در قبال پيشامدها روشن نمود. اساساً آنکه دور و بر حسين(ع) مي پلکد، نمي تواند بي خيال همه چيز باشد. ولي چنان کرده اند که اتفاقاً همينان، بي خيال ترين و سرخورده ترين هستند. _ البته روشن است که حسين داريم تا حسين(ع)_ به آنچه در اطرافشان مي گذرد وقعي نمي نهند. از فهم آنچه در جامعه شان روي مي دهد بيزارند. چشمان خود را بر هر چه رنگ بي عدالتي دارد بسته اند. همچون دراويش، سر به لاک خود دارند و با ذکر معشوق، از خود بيخود مي شوند. مي گويند «ما را به کار جهان هيچ التفاتي نيست»! حسين براي ما کافي است! پيش روي اينان حتي اگر سر حسين(ع) را هم از تن جدا کنند، خواهند گفت که «بي خيال». «عشق حسين» کفايت مي کند!

 

                             «شاه، سلطان، ارباب» به جاي امام

تمام سمبل هاي جور، به دست خود مظلومان، زنده و جاويد مانده اند. واژه هايي که به يادگار مانده از دوران استثمار و بهره کشي و رعيت آزاري بودند، در يک حرکت هنرمندانه، آنچنان با ادبيات ديني ما عجين و همراه شده اند که ديگر کسي جرات نمي کند بگويد که «شاه و سلطان و ارباب» زيبنده حسين(ع) نيست. امروز بيش و پيش از آنکه حسين بين علي(ع) را امام بدانيم، شاه و اربابش مي شناسيم. شان امام کجا و رتبه نازل ارباب کجا؟ نگاه مي کني به دفتر تاريخ و به روشني ردپاي شاهان و سلاطين جائري را ،که منافقانه نام حسين(ع) مي بردند، مي بيني. آنها براي تطهير خود، از پاک ترين هاي روزگار بهره جستند و چنين شد که با دست و زبان خودمان، اجازه نداديم تا دل آزارترين واژه هاي تاريخ به فراموشي سپرده شوند.

تئاتر اسلامی، سینمای اسلامی، فوتبال اسلامی؛ مغلطه یا حقیقت

                                             نادانسته و از سر عادت و بر حسب مشهورات موجود، بر این پنداریم

                               که می خواهیم «جامعه مدرنِ اسلامی» بسازیم بی آنکه

                               نیازی به اندیشه در باب چیستی این جامعه آرمانی ببینیم.

                              خیال می کنیم با افزودن پسوند و پیشوند اسلامی یا مدرن

                          به پس و پیش واژگان، گام در مسیر «نوسازی اسلامی» نهاده ایم.

                           از این روست که بلافاصله پس از مواجهه با یک پدیده ذاتاً غربی،

                            لفظ «اسلامی» بدان می چسبانیم تا بشود «مدرن اسلامی».

                                  ولی کجاست چشم بینا و عقل حسابی که دریابد

             این دو مقوله از جنس هم نیستند که براحتی بتوان از ترکیبشان مقوله جدیدی ساخت...    

 

  حکایت سرگردانی ما ایرانیان در برزخ میان اسلام و مدرنیته تمامی ندارد و محدود و منحصر در ساحت اقتصاد نیست که اگر اینگونه بود شاید راه گریزی می یافتیم. این حیرانی، تمامی عرصه ها را در خود فرو برده و این واهمه نیز وجود دارد که شاید چندی دیگر، عرصه های انحصاری اسلام نیز به این سرگردانی مبتلا شده و مسلمین به نفع مدرنیته، در مرزهای اصیل اسلام هم عقب نشینی نمایند. سالهاست با مفهومی به نام «تجدد» _ که به غلط به مدرنیته ترجمه شده _ قرینو دمسازیم ولی هیچ از آن نمی دانیم و حتی نمی دانیم که چگونه میان او و دلبستگی های دینی مان به قضاوت بنشینیم. حتی بالاتر از آن، اساساً نمی دانیم که این دو مفهوم _ اسلام و مدرنیته _ از چه جنسی هستند و آیا در قواره هم اند که بخواهیم در کنار هم قرارشان دهیم!

  نادانسته و از سر عادت و بر حسب مشهورات موجود، بر این پنداریم که می خواهیم «جامعه مدرنِ اسلامی» بسازیم بی آنکه نیازی به اندیشه در باب چیستی این جامعه آرمانی ببینیم. خیال می کنیم با افزودن پسوند و پیشوند اسلامی یا مدرن به پس و پیش واژگان، گام در مسیر «نوسازی اسلامی» نهاده ایم. از این روست که بلافاصله پس از مواجهه با یک پدیده ذاتاً غربی، لفظ «اسلامی» بدان می چسبانیم تا بشود «مدرن اسلامی». ولی کجاست چشم بینا و عقل حسابی که دریابد این دو مقوله از جنس هم نیستند که براحتی بتوان از ترکیبشان مقوله جدیدی ساخت...

  «تئاتر اسلامی»، «سینمای اسلامی»، «فوتبال اسلامی»، «بانک اسلامی» و ... براستی چه کسی جرات دارد تا وزن و جنس اجزای این ترکیب ها را سنجیده و بر صحت آن تردید کند؟ می دانم که اینگونه سخن گفتن از مسلماتی نظیر آنچه ذکرشان رفت، به زعم کثیری از جماعت، فرو غلطیدن در دام تحجر پنداشته می شود، ولی آیا نمی توان یک پرسش کوچک نیز در این باب کرد؟! حرف این است که تکلیف ما _ ایرانیان مسلمان _ با این مقولات چیست؟ اگر مدعیان می گویند تکلیف روشن است، می پرسم چگونه؟ اگر روشن است پس درگیریها و چالش های ممتد و مستمر از بهرِ چیست؟ اگر می دانیم «تئاتر اسلامی» چیست، پس چرا جرات نمی کنیم مختصاتش را بیان کنیم. اگر خیلی شجاع و جسور باشیم می گوییم «تئاتر» با اسلام منافاتی ندارد ولی این که نشد راهبرد. اینکه بگوییم، اسلام با «سینما» منافاتی ندارد، به واقع حکم صادر کردن برای امر مباح است و دردی از جامعه هنری دوا نمی کند.

  همه می دانند که زایشگاه این پدیده ها «غرب مدرن» بوده و ما که امروز از تئاتر، سینما، فوتبال و ... سخن می گوییم، باید بدانیم که منظورمان دقیقاً همان است که در غرب زاده شده و الا در تاریخ اسلام سراغ نداریم که مسلمانانِ قدیم، سینما داشته باشند. سخن بر سر این نیست که سینما و تئاتر خوب اند یا بد _ که امروز نیک مطلق پنداشته می شوند _ بلکه مقصود این است که نسبت اسلام با این مقولات باید روشن شود و اگر روشن است به همان روشنی بیان شود.

  لابد به خاطر دارید که سینمای بعد از انقلاب چه فراز و نشیب سختی را پیموده تا به نقطه امروزی رسیده است. اگر مدیران فرهنگی جامعه ادعا می کنند که می فهمند «تئاتر اسلامی یا سینمای اسلامی» چه صیغه ای است، پس این همه برنامه نامتقارن و غیرمتوازن و متنافر در دوره های مختلف مدیریتی از کجا آمده اند؟ آیا همان فهمی که در دوره اصلاحات از سینما و تئاتر وجود داشت، امروز نیز همان وجود دارد؟ اگر اینگونه می بود، مدیر فرهنگی امروزی برای «پاکسازی» سینما و تئاتر تقلا نمی کرد. اگر مسیر مشخص است و جایگاه اسلام را در معادلات هنری می شناسند پس چه لزومی به شل کن و سفت کن های متوالی وجود دارد؟ اینکه می بینیم و یا می شنویم که فلان مدیر فرهنگی از پشت صحنه های غیراسلامی در تئاتر و سینما شکوه می کند، نشان از چه دارد؟ آیا براستی او نمی داند که برای ساخت یک فیلم و یا یک نمایش _ درخوشبینانه ترین حالت ممکن _ هیچ گریزی از رودررویی و تمرین دیالوگ توسط زن و مرد نامحرم نیست؟ چگونه می توان تئاتری ساخت که اعضایش با هم صمیمی نبوده و مدتها در کنار هم نباشند یا  دختر و پسر بازیگر چهره هم را نبینند؟

  عده ای در مواجهه با این پرسش ها به محصولات سینمایی حاوی مفاهیم دینی اشاره می کنند ولی آیا تمام سینما همین است؟ آیا اینکه چند بازیگر ریشو با ادبیات مودبانه مذهبی با هم برای هدفی مقدس به ایفای نقش بپردازند، نشانه سینمای اسلامی است؟ آری ممکن است در یک تئاتر یا یک فیلم سینمایی، با مضامین مذهبی و انسانهای مذهبی روبرو باشیم ولی هیچ تضمینی بر رعایت هماره دغدغه های دینی در آثار نمایشی وجود ندارد. البته این را نمی توان ایراد سینما دانست چرا که اساساً سینما برای بیان دغدغه های اسلامی! ایجاد نشده است... خود قضاوت کنید آیا جای آن ندارد که به این موضوع بیندیشیم؟

  اعتراف شجاعانه به اینکه «سینما، سینما ست» و لاغیر، ما را کمک خواهد کرد تا فارغ از دغدغه های ویرانگر، کلاه خود را قاضی کرده و مدتی را به اندیشه بگذرانیم تا شاید نسبت خود، اسلام و مدرنیته را دریابیم و آنگاه آگاهانه و عالمانه با دنیای مدرن و اقتضائاتش مواجه شویم تا بفهمیم که در این معادله چه می دهیم و چه می ستانیم.

شمه ای از فضیلتهای علی(ع) از زبان یک مرید سوخته!

در یک روز رمضانی در یکی از منبرهای پرمخاطب وسط شهر خطیب عارف در باب فضایل علی بن ابیطالب(ع) سخن می گفت. او ادعا می کرد که با تلاش وافری توانسته است تا بیش از هزار فضیلت علی(ع) را کشف! و در قالب یک کتاب گردآوری نماید که انشاءالله بزودی در اختیار شیعیان قرار خواهد گرفت. در ادامه هم برای آنکه بر حض حاضرین افزوده شود یکی از آن هزار فضیلت علی(ع) را برمی شمرد. او می گوید: علی(ع) افضل از حضرت یعقوب است. چرا؟ چون یعقوب با گرگ سخن گفته و علی(ع) با شیــر! جریان هم از این قرار است که پس از آنکه برادران یوسف او را در چاه انداختند برای انحراف ذهن یعقوب به وی گفتند که یوسف را گرگ خورده است. و یعقوب گرگ را فراخوانده و او را مورد سئوال قرار داد که چرا فرزندش را خورده در حالیکه مشهور است که علی(ع) در یکی از جریانات بسیار ناب! تاریخ اسلام با شیر بیشه سخن گفت...

نتیجه گیری فنی این بافندگی! نیز این می شود که چون شیــر از گرگ قوی تر است و علی(ع) توانسته با شیر سخن بگوید پس افضل از یعقوب است!!! البته کم نیستند چنین مزخرفاتی که به نام ذکر فضایل معصومین ورد زبان حرافان است. با شنیدن اینچنین خزعبلاتی، عرق شرم بر پیشانی هر شیعه زاده ای نقش می بندد. حیرت از این است که چگونه است که مقدس ترین تریبون ها در اختیار چنین اشخاصی قرار می گیرد و چگونه است که با این قبیل دروغ های آشکار هیچ برخوردی صورت نمی گیرد؟ و چگونه است که مردمانی که پای اینچنین صحبتهایی می نشینند، ککشان هم نمی گزد؟

هر چه مقــدس تر بهـــتر!

  انقلاب اسلامي مبداء نوين ورود مفاهيم مذهبي و مقدس به زندگي اجتماعي مردم ايران شد. گرچه پيش از آن نيز عناصر مذهبي بخش مهمي از تعاملات مردم محسوب مي شدند. اما اين بار شكل رسمي تري به خود گرفت و به اصطلاح "مذهبي بودن" به گفتمان معمول جامعه مبدل شد. پس از اين بود كه ورود مظاهر ديني و يا منتسب به دين به عرصه اجتماع سرعت بيشتري به خود گرفت. به يكباره نمادهاي مذهبي عموميت يافته و در جاي جاي جامعه نمود يافتند. در سال هاي نخست با تاثيرپذيري از فضاي آرمانگرايي انقلابي، جهت گيري اصلي بر محور آرمانها و تغييرات محتوايي در نظام زندگي قرار گرفت ليكن از مظاهر نيز غفلت نشد. مردم انقلابي، شديداً در پي مشاهده تاثيرات نظام اسلامي در عرصه اجتماع بودند. اما ديري نپائيد كه اين تناسب به هم خورد و توجه به ظواهر و پوسته، در معادلات منتهي به ساختن جامعه، ارجحيت يافت. هر چند در اين مقطع نيز رگه هايي از ميل به عملي ساختن الگوهاي اسلامي در بطن نظام مشاهده شد...

  بكارگيري افراطي مفاهيم و عناوين مقدس و منتسب به مذهب در جامعه امروز، ظاهراً نشان از اسلامي شدن نظام زندگي دارد ولي به واقع قوتش در همان سطح ظواهر است و بس.

  به اطراف خود كه بنگريم انبوهي از عناوين و نمادهاي مقدس را مشاهده مي كنيم كه در تلاش براي «اسلامي نماياندن» جامعه به كار گرفته شده اند بي آنكه آن روي سكه عيان باشد. در اين سالها ذهنيتي بر متوليان و مديران جامعه حاكم شده است مبني بر اينكه هر چه بكارگيري «مقدسات» بيشتر باشد، مردم نيز به همان نسبت «مسلمان تر» شده اند. بر اين اساس است كه مي بينيم با بدسليقگي تمام، الفاظ و نمادهاي مقدس ديني را بر هر جاي مناسب و نامناسب كوفته اند. خيلي هم مسرورند از اينكه در مسير ديني كردن زندگي مردم گام هاي مهمي برداشته اند.

  در همین شهر تبريز، اسامي مشهورترين بيمارستانها را بنگريد. برای مثال پندار بر اين بوده است كه اگر نام امام خميني(ره) را بر متراكم ترين بيمارستان منطقه بنهند، نام امام(ره) را پرآوازه كرده و شخصيتش را ارج نهاده اند. غافل از اينكه روزانه تلخ ترين خاطرات هزاران نفر از مردم آذربايجان و استانهاي همجوار در همين بيمارستان رقم مي خورد. یعنی تا نام امام خميني(ره) به زبان آيد، بلافاصله مرگ و يا عليل شدن عزيزان بر پرده ذهن ظاهر مي شود و اين لابد خدمت بزرگ به امام خميني(ره) است!! چند قدم بالاتر بيمارستاني به نام شهيد قاضي طباطبايي قرار دارد كه محل تردد بيماران صعب العلاج سرطاني است و چگونه مي توان از مردمي كه به جنگ سرطان مي روند و غالباً مغلوب مي شوند انتظار داشت كه نام شهيد قاضي طباطبايي را با ماندگارترين لحظات زندگي خود قرين ببينند؟! بيمارستان شهيد مدني، بيمارستان شهدا، صندوق قرض الحسنه ثامن الائمه و ... اخيراً در يكي از خيابانهاي اصلي شهر تابلويي ديدم با اين متن: «کلینیک تخصصي ترك اعتياد باب الحوائج».

ادارات و سازمانهاي دولتي هم كه پيشتاز بكارگيري مقدسات هستند و لابد پيشتاز اعمال اسلامي!

  بر هر مجموعه دولتي كه وارد شويم، انبوهي از تصاوير امام(ره) و رهبر انقلاب و نوشتجات مذهبی را بر در و ديوار مشاهده مي كنيم كه به نامناسب ترين وجه، فضا را گرفته است. شايد به اين خيال كه جماعتي كه وارد سازمان مي شوند، امام(ره) و رهبر را بشناسند و یا ارتباطی معنوی با معصومین(ع) برقرار نمایند! ناگفته پيداست كه اگر عقلا بر مسند باشند، درمي يابند كه تاثير يك قاب عكس خوشرنگ با اندازه متناسب به مراتب بيشتر از دهها تصوير نامنتظم است.

  امروز كم نيستند افرادي كه گمان مي كنند هر چه بلندتر در بيخ گوش كسي فرياد بكشند، بهتر خواهد شنيد. و كم نيستند كساني كه خيال مي كنند هر چه استفاده از سمبل ها و نمادهاي مذهبي در كوي و برزن بيشتر باشد، اسلام نيز گسترش مي يابد!

  افراط و بدقوارگي در موضوع مقدسات، دلزدگي مفرطي نيز پديد مي آورد كه رشحاتي از اين وضعيت را در اطراف خود نظاره گر هستيم. اي كاش اسلام را بفهميم و آنگاه خواهيم ديد كه نسيم جانبخشش چگونه در دلها خواهد وزيد. 

عاشورا؛‌ مصونيت يا مسئوليت؟

«اي مردم، بزرگان، عبرت بگيريد از موعظه‏اي كه خداوند به اولياي خود در قرآن مي فرمايد. اگر شما خود را اولياي خدا مي‏دانيد و اگر دين داريد و مخاطب قرآن هستيد؛ پس بي تفاوت نمانيد و احساس تكليف كنيد. آيا نديده‏ايد كه خداوند در قرآن چندين بار به روحانيون مسيحي و يهودي به شدت، حمله فرموده و آنها را توبيخ كرده است؟! كه چرا مردان خدا در جامعه و در حكومت، بي عدالتي و فساد ديدند و سكوت كردند؟ چرا اعتراض و انتقاد نكردند و فرياد نكشيدند؟ ...

خداوند، علماي مسيحي، يهودي و روحانيون اديان قبل را چرا نكوهش كرد؟ ستمگراني جلوي چشم آنها فساد مي كردند و اينان مي‏ديدند و سكوت مي‏كردند و دم برنمي‏آوردند. بي‏طرف مي‏ايستادند و نگاه مي كردند. خداوند چنين كساني را كافر خوانده و توبيخ كرده كه چرا در برابر بي‏عدالتي و تبعيض و فساد در حكومت و جامعه اسلامي ساكت هستيد و همه چيز را توجيه و ماست‏مالي مي‏كنيد و رد مي‏شويد؟ چرا سكوت كرده ايد؟ اما مي دانم كه چرا نهي از منكر نمي كنيد و سازش كرده‏ايد. عده‏اي از شما مي‏خواهيد سبيلتان را چرب كنند و عده‏اي از شما هم مي‏ترسيد كه سبيلتان را دود بدهند. عده‏اي طمع داريد و سفره چرب مي خواهيد تا بخوريد و مي گوييد كه چرا خودمان را به زحمت بيندازيم و با نهي از منكر و انتقاد و اعتراض ريسك كنيم؟! فعلاً كه بساطمان رو به راه است و عده‏اي از شما نيز مي ترسيد... شما از سر ترس يا طمع سكوت كرده‏ايد و اعتراض نمي كنيد؛ اما مگر قرآن نمي خوانيد كه فرمود: «لا تخشو الناس و اخشون»؛ از مردم نترسيد. از حاكمان و صاحبان قدرت و ثروت نترسيد. از من بترسيد. آيا شما اين آيه را نديده‏ايد؟...

شما گروهي كه به آدم هاي خوب، مشهوريد و علماي دين، خوانده مي شويد، شما به خاطر خداست كه در نزد مردم، هيبت داريد و هم بزرگان و هم ضعفا از شما حساب مي برند و همه به نام دين به شما احترام مي گذارند و شما را بر خودشان ترجيح مي دهند، در حالي كه هيچ فضيلتي بر آنها نداريد و هيچ خدمتي به اين مردم نكرده ايد و مردم، مجاني براي شما احترام قائلند و شفاعت شما را مي پذيرند، شما به نام دين است كه اعتبار و نفوذ كلمه داريد، در خيابان‏ها مثل شاهان راه مي رويد و با هيبت و كبكبه رفت و آمد مي كنيد. به راستي چگونه به اين اعتبار و احترام اجتماعي رسيده ايد؟ فقط بدين علت كه مردم از شما توقع دارند كه به حق خدا قيام كنيد؛ اما شما اغلب موارد از انجام وظيفه و احقاق حق الهي كوتاهي كرده ايد و حق رهبران الهي را كوچك شمرده ايد. شما حق مستضعفان و طبقات محروم جامعه را تضييع كرديد. شما نسبت به حق ضعفا و محرومين كوتاه آمديد. اين حقوق را نديده گرفتيد و سكوت كرديد. اما هر چيز كه فكر مي كرديد حق خودتان است، مطالبه كرديد. شما هر جا حق ضعفا و مستضعفين بود، كوتاه آمديد و گفتيد كه انشاء الله خدا در آخرت جبران مي كند؛ اما هر جا منافع خودتان بود آن را به شدت مطالبه كرديد و محكم ايستاديد؛ چرا؟ ... مي بينيد كه پيمان هاي خدا در اين جامعه نقض مي شود و فرياد نمي زنيد؛ اما همين كه به يكي از ميثاق هاي پدرانتان بي حرمتي مي شود، داد مي زنيد. ميثاق خدا و پيامبر(ص) زيرپا گذاشته شده و شما آراميد، سكوت و توجيه مي كنيد. ميثاق پيامبر در اين جامعه تحقير شده است. لال ها، زمين گيران، كورها و فقرا و بيچاره ها در سرزمين ها و شهرهاي اسلامي بر روي زمين رها شده‏اند و بي‏پناهند. و كسي به اينها رحم نمي‏كند. شما به اين وظيفه الهي و ديني‏تان عمل نمي كنيد و وقتي كسي مثل من هم مي‏خواهد، عمل كند، كمكش نمي‏كنيد... » 

اين فرياد حسين بن علي(ع) است كه از حلقوم تاريخ بلند مي‏شود و گويي همين امروز است كه نداي دردآور پسر علي در كنار كوه منا، بزرگان، مفسران قرآن، علماي دين، نخبگان، روشنفكران و اصحاب پيامبر را خطاب قرار مي‏دهد.

اين گفتار و گفتارهاي مشابه سيدالشهداء(ع) به روشني بيان مي‏دارد كه بردن نام حسين(ع) هزينه‏بُر است. نمي‏توان پشت نام حسين(ع) پنهان شد و لايه‏اي از عافيت‏طلبي را بر گِرد «محبت» او كشيد. به واقع، بردن نام حسين(ع) نه تنها«مصونيت»آور نيست كه مسئوليت‏آفرين نيز هست.

شهادت حسين(ع) كفاره گناهان ما نيست. 

 

 

كاري به كار خدا نداشته باشيد!

اينكه هوا گرم است يا سرد، مشيت و خواست الهي است و ما حق اعتراض به اين رويه را نداريم. اينكه در نقطه‏اي از زمين كوهي بلند سربرافراشته و در جايي ديگر دره‏اي عميق شكل گرفته، اين هم خواست پروردگار بوده و پرسش از چرايي اين مسئله به كفر مي‏انجامد! اينكه منطقه‏اي در كشور ما كوهستاني است و منطقه‏اي ديگر كويري، اين هم اقتضاي خواست و اراده الهي بوده است و...

يكي از اهالي جامعه خودمان با چيدن اين صغري و كبري‏ها به اين نتيجه رسيد كه «اينكه يكي ثروتمند است و از تمامي نعمات دنيوي بهره‏مند، و ديگري در حضيض فلاكت، اين بر اساس خواست، مشيت، تقدير و اراده الهي بوده است و ما موظف به تبعيت از اين اوضاع هستيم.»

ايشان با بهره‏گيري از اين متد، ثروت‏اندوزي و رفاه عده‏اي از اهالي جامعه و در مقابل فقر و تنگدستي عده‏اي ديگر را به قضاي الهي گره مي‏زند و بدين ترتيب مهر سكوت بر دهان هر معترضي مي‏كوبد. بر اساس اين منطق است كه «عدالتخواهي» يعني كشك و علي(ع) و حكايت عدالت او يعني افسانه. تراشيدن اين منطق كار كوچكي نيست. بواسطه همين شيوه است كه تاريخ شاهد تسليم بي‏قيد و شرط فقرا در برابر اغنيا است. چرا كه فقرا همواره مؤمن‏تر از اغنيا بوده‏اند پس بيش از آنها نيز مقيد به خواست الهي! هستند. همين منطق توانسته است اين فكر خداپسند را در مخيله مستضعفين فرو كند كه «اگر خدا مي‏خواست به ما هم مي‏داد».

وقتي مستضعفين با چشمان خود مشاهده مي‎نمايند كه بر دروازه عمارتي مجلل و چشم‏گير، حك شده است كه «هذا من فضل ربي»، ناخودآگاه خدا و مشيت او را به ياد مي‏آورند و اين يعني تعليم معارف دين! وقتي خداوند از «فضل» خود به بعضي‏ها عنايت مي‏فرمايد، چرا ما چشم ديدنش را نداشته باشيم. اگر يكي از اهالي همين شهر خودمان با عنايت خدا! توانسته است عمارتي باشكوه را در فلان نقطه شهر برپا كرده و در بهمان نقطه شهر نيز بساطي ديگر و ... كجايش ايراد دارد؟ همه مي‏توانند داشته باشند به شرطي كه خدا بخواهد!

آري اين است رويه غالب براي توجيه جامعه طبقاتي ما و ما نيز محكوم به پذيرفتن اين خذعبلات هستيم. چرا كه اگر نپذيريم از مرز «ايمان» خارج شده‏ايم. بر اين اساس، تنها چيزي كه در جامعه ما فاقد ارزش تلقي مي‏شود، كار و تلاش و عرق جبين است.

آنهايي كه بيشترين انرژي را مصروف مي‏كنند كمترين بهره‏مندي را از منابع مادي دنيا دارند و در مقابل نيز خيل كثيري وجود دارند كه با يافتن كوره‏راههاي ايجاد شده توسط نظام اداري مالي كشور، ثروتي برپا كرده و در رفاه و عيش به سر مي‏برند و در مقابل هر معترض يا منتقدي «تفضل» خدا را پيش مي‏كشند. در حاليكه از معارف اسلامي به روشني حكايت از اين دارند كه خداوند حاكمان را موظف به رسيدگي به احوال فقرا كرده و براي جلوگيري از دست به دست شدن ثروت در حيطه عده‏اي خاص، نظامات گوناگون مالي را ترتيب داده است. حال چگونه اين خدا مي‏تواند به فقر و فلاكت عده‏اي از بندگانش رضايت دهد؟!

اين تناقض آشكار در معادلات اجتماعي اين سرزمين، بازخوردهاي متعددي در عرصه فرهنگ، اقتصاد و اجتماع به همراه دارد. افرادي كه به برخي بزهكاري‏ها روي مي‏آورند، تحت تاثير اين فضاي ناعادلانه اقدام به ارتكاب جرم مي‏كنند. تلاش‏هاي طاقت‏فرسايي كه يك كارگر براي تامين حداقل معاش صورت مي‏دهد، آنچنان سخت است كه بعد از چند صباحي، جسمي عليل و درمانده را مقابل چشم قرار مي‏دهد كه منتظر فرا رسيدن موت است. ملاحظه اين وضعيت به قدر كافي تحريك‏آميز بوده و مي‏تواند انگيزه بسياري از دست‏درازي‏ها نيز باشد.

وقتي در جامعه‏اي دارا بودن برخي امكانات زندگي، اعم از مسكن، خودرو، درآمد كافي و... فضيلت شمرده مي‏شود و در عين حال شرايط مساوي براي كسب اين امكانات براي همگان فراهم نمي‏آيد بديهي است كه در چنين شرايطي، عده‏اي از محرومان براي دستيابي به آن مقصود در انديشه مسيرهاي نامتعارف باشند و اين عده قرباني همان بي‏عدالتي مي‏شوند. اوضاع زماني بدتر مي‏شود كه اندكي نيز لعاب دينمدارنه به «بي‏عدالتي» حاكم بزنيم. در اينصورت است كه موانع اخلاقي ناشي از دينداري نيز كاركرد خود را خواهند باخت.

ما بايد از بستن تهمت به خداوند بپرهيزيم. بي‏لياقتي و زياده‏خواهي عده‏اي را به حساب تقدير الهي نگذاريم. عطش ثروت‏اندوزي را در جامعه بايد به عنوان خطر بزرگ باور كرده و براي فرونشاندن آن تلاش كنيم. بايد بپذيريم كه جهت جريان جامعه به سمت عدالت نيست و در  شرايطي كه  صداي شكستن استخوان‏هاي عده‏اي به گوش مي‏رسد، خود را با ملغمه‏اي از متدهاي رنگارنگ مشغول نسازيم. همچنين يادمان باشد‏ كه «كاري به كار خدا نداشته باشيم!»

ای قوم به حج رفته!

در ايامي همچون محرم و رمضان با خود مي انديشيم چگونه است كه با وجود گستردگي مناسك ديني و شعائر مذهبي در ميان مردم، همواره با گيرهاي فراوان اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و حتي سياسي مواجه هستيم؟ بويژه وقتي مشاهده مي كنيم كه ساليانه صدها هزار نفر به زيارت خانه خدا مشرف مي شوند،‌آن هم با آن شرايط سخت و ضوابط ريزي كه براي حاجي شدن پيش بيني شده است، و پس از بازگشت ايشان از سفر حج هيچ تغييري در جامعه رخ نمي دهد، در چنین شرایطی تناقضي آشكار ميان «داشته»ها و «كرده»ها در ذهن ايجاد مي شود.براستي چرا اينگونه است؟ نكند ما نيز همچون مدرنيست هاي عصر روشنگري كه به «افسون زدايي» از جهان پرداختند، حركت مشابهي در قبال دارايي هاي مكتبي مان انجام داده ايم؟! چگونه ممكن است تعاليم مربوط به حج را دانسته باشيم و با فلسفه تمام حركات ريز و درشت آن آشنا باشيم و در عين حال اين حركت بزرگ نتواند آبي از آب را تكان دهد؟

اوضاع آنزمان خرابتر مي شود كه مسئول و صاحب منصبي براي چندمين بار «توفيق» تشرف مي يابد. كيست كه نداند امروز در اين مملكت آنچه وجود ندارد كار است و در اين وانفسا رها كردن يكماهه امور با توجيهات ماوراءطبيعي خيلي جالب مي شود. بعيد نيست در جمع اين صاحب منصبان، فردي باشد كه بيش از يك دهه در فلان شهر «افتخار خدمتگزاري» دارد. ناگفته پيداست كه اين جناب مي توانست در اين مدت زمان وجب به وجب شهر را زير و رو كرده و با تمام مردم آن حتي چندين بار ملاقات نموده و حداقل خود را مردمي جلوه دهد، اما هيچگاه چنين نكرده و شايد نام برخي خيابانهاي شهر نيز به گوشش نخورده باشد! حال اين جناب عزم سفر نموده و براي رهايي از «حصار تنگ» جامعه و اندكي نزديكي به حضرت ربوبي به ديار وحي مي رود و اصولاً به كسي مربوط نيست كه چرا مي رود. مهم آن است كه او مي رود و همه موظفيم حلالش كنيم و او مطمئن است كه هيچ حقي از «ناس» بر گرده اش نيست. چرا كه ميداند اگر به اندازه نخي كه با آن دگمه اي دوخته است حقي از ديگران با او باشد حجش مقبول نيست.

براستي كسي كه يكبار به آن ديار رفت و چيزي نگرفت چرا فكر مي كند كه در دفعات ديگر مي تواند گمشده اش را بازيابد؟ شايد بدنبال چيزي است كه در آنجا نيست و نشاني را اشتباه دريافت نموده است. اي كاش يكبار ديگر مقدمات حج را مرور كنيم. اي كاش يك لحظه بايستيم و مراد خدا را از وجوب حج بنگريم. آيا نمي توان سئوال نمود كه چرا همگان در موسم حج به ياد فقرا مي افتند؟ آنهم فقراي با شخصيت و خوش لباس و خوش مركَب! آن مسئولي كه درب اتاقش بخاطر «بررسي مشكلات مردم» به روي «مردم»! بسته است چرا مي انديشد كه مي تواند «حــاجي» باشد؟ آن صاحب سرمايه اي كه حاضر نيست به كسي «رمز و راز» ثروتمند شدنش را بازگويد، با چه اميدي راهي مي شود؟ آيا اين دسته از «حاجيان» صف طولاني «نيازمندان» و «مسكينان» و «ابن سبيلها» را زيارت نموده و از آنها حليت طلبيده اند؟ و آيا «سكونتگاه»هاي گِلين را كه به وزش ملايم بادي پاييزي بسته است، زيارت كرده اند؟ آيا همه حاجيان مفهوم «حق الناس» را براي خود حل كرده اند؟

خوب اشكالي ندارد. بروند. سفر بخير. «حجهم مقبول و سعيهم مشكور». آيا براي بعد از بازگشت خيالي انديشيده اند؟ يا شايد در همان لحظاتي كه طواف ميكنند به فكر نوبت بعدي هستند؟

نگارنده «حاجي» نيست و شايد به همين خاطر درنيابد كه «حاجي» شدن چه لذتي دارد و قطعاً درنمي يابد آن لحظه اي كه در پيشگاه رسول خدا ايستاده و با او حرف ميزني چه حالي به آدمي دست ميدهد! آنزمان كه روبروي گنبد سبز ايستاده و از «روزگار خوش» امت محمد(ص) برايش مي گويي قابل وصف نيست. در آن ساعتي كه كنار بقيع و مقابل مجاهدان صدراسلام، آنچه بر سر مسلمين آمده است را مرور ميكني چقدر شيرين است...

اي كاش يكي فرياد مي زد كه :

اي قومِ به حج رفته كجاييد كجاييد

معشوق همينجاست بياييد بياييد

وحدت شيعه و سني؛ مصلحت يا ضرورت

به موازات اتفاقات اخير در عراق و مطرح شدن مجدد «لزوم وحدت شيعه و سني»، پاره اي مباحث نيز در حاشيه اين راهبرد پيش آمد كه بار ديگر ضرورت واكاوي در مفهوم تشيع و تسنن را برجسته نمود. در شرايطي كه با برانگيخته شدن احساسات ديني مسلمانان، ميل به وحدت بيش از گذشته در مسلمين برانگيخته شده، عده اي ناآگاهانه و عده كثيري نيز تعمداً انگشت بر روي نقاط افتراق نهاده و به بهانه «نشر حقايق» وقايع تاريخي را بازخواني نموده و به آشفته تر شدن اوضاع دامن ميزنند. اين جريان در هر دو طيف «شيعيان» و «اهل تسنن» وجود دارد. بگونه اي كه جبهه اي دائمي در جامعه مسلمين گشوده شده است كه با اصرار زايدالوصفي همديگر را به دوري از اسلام راستين متهم ميكنند. طبيعي است كه از اين جدالها هيچ نصيبي عايد اسلام و مسلمين نشود همچنانكه در قرون گذشته نيز نشده است. بهترين شاهد براي اثبات اين مدعا، اضمحلال دو امپراتوري بزرگ اسلامي، صفويه و عثماني، در قرنهاي گذشته است. هر كدام از اين دو امپراتوري، با پيش كشيدن «شيعه بودن» يا «سني يودن» سالها باهم جنگيدند آنچنانكه در اثر اين جنگها هر دو دچار فرسايش شده و به غايت تضعيف شدند. اين زوال قدرت به قدري آشكار بود كه گروه كوچكي از افغانها توانستند حكومت مقتدر صفوي را به تسليم وادارند. از آن سو نيز امپراتوري گسترده عثماني با تجزيه روبرو شده و هر روز بخشي از سيطره خود را از دست داد و امروز كشوري كوچك به نام تركيه از آن به يادگار مانده است. بهره برداري دولتهاي تازه قدرت گرفته اروپايي از اين وضعيت، بسيار واضحتر از آن است كه نياز به استدلال تاريخي باشد. امروز در برخي محافل زمزمه هايي شنيده مي شود مبني بر اينكه تشيع و تسنن غيرقابل جمع اند و صحبت از وحدت شيعه و سني به منزله فراموش كردن ستمهايي است كه بر شيعيان شده است. بدين ترتيب، وحدت يعني كشك. دسته ای نیز با اکراه می پذیرند که همه چیز را نباید گفت و در نگاه اینان مصلحت تا حدی قابل مراعات است. اگر بپذيريم كه در هر دو مذهب، عناصري افراطي وجود دارند كه درك كاملي از شاكله اسلام ندارند، بايد اين را نيز بپذيريم كه همين افراد، اخلاف كساني هستند كه در طول تاريخ به بهانه هاي مختلف «شيعه كشي» و «سني كشي» راه انداخته اند. چه آن سلطان عثماني و چه آن پادشاه صفوي كه حضور شيعه را در مملكت سني و زندگي سني را در بلاد شيعي برنمي تافتند، هر دو آتش اين جريان را برافروخته تر ساخته اند. امروز نيز كه عده اي با «اجتهاد»هاي ساختگي و بي بنياد حاضر نيستند شرايط خطرناك و حساس جهان اسلام را درك كنند، دچار همان اشتباه تاريخي مي شوند. وقتي قضیه «حفظ اسلام» پيش مي آيد، بويژه آنكه همگان ميدانند که دشمن مشتركي در كمين نشسته تا شيعه و سني را به يك چوب ببندد، لاجرم هزينه هاي آن نيز بايد پرداخته شود. نميتوان هم داعيه اسلام داشت و هم بر اختلافات تاكيد داشت. مشخص است كه نفعي در اين حركت نهفته نيست. به زعم حقير، مقطع كنوني آوردگاه نهايي اسلام و تمدن خداگريز غرب است مع الاسف، هر اندازه كه در آنسوي ميدان تامل و تدبر و درايت مي بينيم، در اين سو غفلت و بي تدبيري و احساسات منفي بيداد مي كند. در چنین احوالی موضوع وحدت نه مصلحت که یک ضرورت است و بار دیگر رسالت علما در اين كشاكش بيش از پيش به چشم ميآيد. و تاریخ آماده ثبت نتیجه این رویارویی بزرگ و تعیین کننده است.