«تحریم که چیزی نیست»!

«تحقیر و تخفیف تحریم» حسابی پرطرفدار شده این روزها. حتی جماعتی که راهی به اندرون نظام دارند نیز اصرار دارند که «تحریم که چیزی نیست».

تحقیر تحریم، دو نتیجه به دست می‌دهد:

1. نظام _ از صدر تا ذیلش _ بی‌تدبیر است؛ بنابراین عرضه‌ی مدیریت ندارد

2. دشمن کوچک است و حقیر؛ بنابراین ادعای قدرتمندی نظام با وجود یک دشمن ضعیف، توهّمی بیش نیست.

قبایل سیاسی، البته خیال می‌کنند که با این حربه، دارند دولتِ مستقر را که دل خوشی از آن ندارند بی‌آبرو می‌کنند، اما در حقیقت دارند تمام ادعاهای شعاررنگ خود را بی‌اعتبار می‌کنند.

اینکه از یک سو مدام فریاد بزنیم انقلاب اسلامی همه‌ی دنیا را در مقابل خود دارد و با اقتدار، با همه‌ی قدرت‌های دنیا در حال مصاف است، چه نسبتی با «تحقیر دشمن و تدابیرش» دارد؟

اگر دشمن چیزی نیست، پس ما هم چیزی نیستیم. اگر می‌گوییم انقلاب اسلامی قدرتمند و موثر است، به خاطر وجود رقیب و دشمن بزرگش است. وگرنه زمین زدن حریف ضعیف و ناتوان که فضیلتی برای یک موجود پرتوان محسوب نمی‌شود.

تحریم‌های شکننده‌ای که صرفاً برای متوقف کردن انقلاب اسلامی تدارک دیده شده، تا امروز به واسطه‌ی مقاومت مثال‌زدنی ایرانی‌ها بی‌اثر مانده؛ این یعنی اینکه دشمن قوی است و ما هم قوی. حملات دشمن گسترده و ویرانگر است، مقاومت ما هم اعجاب‌آور.

نخستین تاثیر تحریم، «اعتراف به ناکارآمدی و بی‌تدبیری نظام» است؛ تحریم‌کنندگان، له‌له می‌زنند برای شنیدن چنین اعترافی. و این اعتراف دارد از زبانِ مُشتی سیاست‌زده که هیچ اصلی جز بی‌آبرو کردن رقیب سیاسی‌شان نمی‌شناسند، جاری می‌شود. در توجیهی مضحک هم تلاش می‌کند این جماعت، تا دولت را عنصری جدای از نظام جلوه دهد! که یعنی نظام باتدبیر است و دولت بی‌تدبیر! بلاهت تا این اندازه، فقط از کسانی برمی‌آید که منتهای آمال‌شان، اثبات اشتباهِ مردم در انتخاب سال 88 است!

«ایمان ساندویچی» به «توبه‌ی ساندویچی» می‌انجامد

از جمله هدایای مدرنیته برای ما، «برخورد ساندویچی» با همه چیز است... این برخورد، دقیقاً ریشه در عنصری به نام «سرعت» دارد که ذاتی مدرنیته است. اقتضای قهری زندگی مدرن، حذف «اضافات» و «تسریع در زندگی کردن» است؛ باید همه چیز را «خلاصه» کرد تا عقب نماند. تمام اجزای زندگی مدرن، متناسب با خودش تنظیم می‌شود؛ از خور و خواب و تفریح گرفته تا کار کردن، عشق ورزیدن، ابراز محبت و حتی عبادت، «ساندویچ‌یزه» می‌شوند. [عشق ساندویچی، خواب ساندویچی، عبادت ساندویچی، محبت ساندویچی، غذای ساندویچی و در یک کلام؛ زندگی ساندویچی].

حتی «تفکر» و «اندیشیدن» هم ساندویچی می‌شود و ما را از «تامل» و «تدبّر» و «تعمّق» بازمی‌دارد. کتاب را به همین خاطر پس می‌زنیم، کتاب هم اگر بخوانیم، ترجیح می‌دهیم، مختصر و کوچولو باشد!

خلاصه، فرمولِ «زود بدهید می‌خواهم بروم» در جای جای زندگی‌مان جریان دارد.

در برخورد با پیشامدها تحت تاثیر این فرمول، زود از کوره درمی‌رویم. با اولین علائمِ خفیفِ یک رویداد، تا آخرش را می‌رویم و پرونده را هم می‌بندیم.

«زودباوری» نیز شاید از ثمرات «تفکر ساندویچی» باشد؛ اولین خبر، درست‌ترین است!

همه‌ی وقایع را «یک لایه» و «ساده» می‌پنداریم که می‌توان در یک چشم بر هم زدن، سر از ابتدا و انتهایشان درآورد.

ما اصرار داریم که حتماً «قضاوت تامّ و تمام» آن هم در سریع‌ترین زمان ممکن، نسبت به هر پیشامدی داشته باشیم. و این قضاوت تام و تمام و سریع، در بسیاری صحنه‌ها، موثر نمی‌افتد؛ چرا که هر لحظه می‌توان با وجوه ناشناخته‌ای از وقایع روبرو شد. در این صورت، تکلیف کسانی که به صورت «ساندویچی» تحلیل کرده و پرونده را برای خود مختومه اعلام کرده‌اند، چه می‌تواند باشد؟ آیا جز «سردرگمی» و «تحیّر»؟

مناسبات ایمانی‌مان ساندویچیستی شده؛ ورود و خروج‌مان به وادی سیاست و حب و بغض‌های‌مان نیز تابعی از همین مدل است. توبه‌های سیاسیِ ساندویچی، این روزها بسیار مُد شده... این توبه‌های ساندویچی، دقیقاً محصول ایمان‌آوردن‌های ساندویچی است. نه آن ایمان راستین بود و نه این توبه.