از پول‌بازانِ بی‌ریش تا پول‌پاشانِ ریشو

حساسیت نسبت به جولانِ تاجران سیاست‌باز در تبریز، اتفاق مبارکی‌ست. این حساسیت، اگرچه با تاخیر برانگیخته شده، بازهم غنیمت است. این حساسیت اما نباید منحصر در یک تیپ از تاجران و پول‌بازان باشد. اگر دلیل حساسیت ما به این تیپ خاص از پول‌بازان، دست‌اندازی بی‌حساب و کتابشان به همه چیز و درنوردیدنِ مرزهای علم و فرهنگ و تربیت و... به پشتوانۀ پول است، دقیقاً با همین منطق، باید نسبت به سایرِ تیپ‌های پول‌باز هم حساس باشیم. ساده‌اندیشی‌ست که صرفاً تیپِ بی‌ریش و فُکلیِ تاجران را آفتِ جامعه بدانیم و تیپِ ریشو و متظاهر را به حال خود رها کنیم. این دو تیپ، دقیقاً دارند یک پروژه را پیش می‌برند: «پول‌مالی کردن همه‌چیز و همه‌کس»! بی‌ریش‌ها پشت دغدغه‌های شیک و شبه‌مدرن پنهان می‌شوند و ادای مصلحانِ روزاندیش را درمی‌آورند. ریشوها، نقاب شبه‌دینی به صورت می‌زنند و در مقام یک خیّرِ دست‌ودل باز، خاکِ دین و آیین و فرهنگ و ارزش‌ها و... را به توبره می‌برند. هر دو، پول می‌پاشند و اعتبار و احترام و منزلت می‌خرند. یکی محبوبِ سکولارها و تکنوکرات‌ها می‌شود و دیگری، صدرنشینِ مجالس دین‌مداران! امروز که فحش‌خورِ بی‌ریش‌ها و فکلی‌ها مَلس است، یادمان نرود که پول‌پاشانِ ریشو هم برادرانه! در حال گند زدن به داشته‌های اعتقادی و ایمانی ما هستند. هر دو را دریابیم.

شما هم شنیدید؟

دانشجویان #دانشگاه_سهند تبریز، در نشست خبری خود با موضوع گزارش وضعیت کارگران #شرکت_واحد_اتوبوسرانی_تبریز، فایل صوتی مصاحبه‌شان با مدیرعامل این شرکت را منتشر کردند؛ نمی‌دانم چه تعداد از مسئولان شهر، این پاسخ را شنیده‌اند، اما یقین دارم که حتی اگر هم می‌شنیدند، اتفاق خاصی نمی‌افتاد. مرادم از اتفاق خاص، چیزی در حد #آرزوی_مرگ است!
خیلی سخت‌گیرانه است؛ نه؟
مگر آقای مدیرعامل چه گفته که تاوانِ شنیدنش، آرزوی مرگ باشد؟
بخوانید:

🔹«وقتی کارگر، خودش راضی‌ست با ۷۰۰ هزار تومان حقوق ماهانه کار کند، آن‌وقت ما بیاییم به او بگوییم باید طبق قانون کار‌حقوق بگیری؟! او خودش می‌گوید من به ۷۰۰ هزار تومان راضی‌ام. بعد ما بیاییم به او بگوییم باید برای ۲ میلیون کار کنی؟! او خودش راضی‌ست.»

این حرف یعنی اینکه پول داریم ولی به کارگر نمی‌دهیم، چون کارگر را چه به این توقعات! همان ۷۰۰ هزار هم از سرش زیادی‌ست!
برای فهم عمقِ فاجعه، به یاد بیاورید که این حرف را یکی از مدیران #جمهوری_اسلامی زده.

🔸مدیرعامل سابق شرکت واحد تبریز هم، چند سال پیش، در پاسخ به اعتراض مشابه به دستمزدهای ناچیز کارگرانش گفته بود:
«این‌ها که امروز دستمزدشان ۵۰۰هزار تومان است، اغلبشان مستمری‌بگیران کمیته‌ی امداد و بهزیستی هستند که مستمری‌شان ۱۵۰هزار تومان بود. ما داریم بیشتر از کمیته و بهزیستی به اینها می‌دهیم. چرا می‌خواهید با اعتراضتان، نان این بیچاره‌ها را آجر کنید؟»
آن‌روز، این حرف‌ها را شنیدیم و دق نکردیم.
چرا باید دق می‌کردیم؟
چون مدیرعامل سابق، به سابقه‌ی جبهه و جنگ و خادم‌الشهدایی شهره بود!

🔸رونوشت به:
امام جمعه‌ی شریف
استاندار محترم
نمایندگان مجلس
اعضای شورای شهر
روحانیت
انقلابی‌ها
و...

مرغِ همسایه


اخیراً برای حل مسئلۂ حاشیه‌نشینی در تبریز، ایده‌ای مطرح می‌شود که نیازمند تأمل است. ایده این است: دولت، از اراضی ملی برای ساخت و ساز اختصاص دهد. یک شرکت ساختمانی از ترکیه بیاید و در تبریز ساخت و ساز کند. بخشی از مسکن‌های تولیدشده را خود بردارد و بخشی دیگر را برای جابجایی حاشیه‌نشین‌ها در اختیار دولت و شهرداری قرار دهد.

این ایده، زیر پوشش «جذب سرمایه‌گذاری خارجی» طرح می شود و طرفدارانی هم در بین مسئولان اجرایی دارد. شهردار و جمعی از اعضای شورای شهر تبریز از اعلام آمادگی یک شرکت خبر می‌دهند. مدیرکل راه و شهرسازی استان هم از شرکت دیگری که آن هم ترکیه‌ای‌ست حرف می‌زند.
به نظر می‌رسد با توجه به گرایش شدید مسئولان به چنین ایده‌ای، دیر یا زود بالاخره یک شرکت ترکیه‌ای وارد تبریز شود تا ساخت و ساز کند!
فارغ از همۂ جوانب فنی و مالی و... سئوالی که باید پاسخ داده شود این است که اساساً چرا چنین پروژه‌هایی را نمی‌‌توان به شرکت‌های ایرانی واگذار کرد؟ توان مهندسی‌اش را ندارند یا سرمایه‌اش را؟
اگر خارجی‌ها مزیت‌های اختصاصی دارند آن مزیت‌ها چیست؟
کارشناسان و ناظران و رسانه‌ها، نباید از کنار این ایده به سادگی عبور کنند.

کمونیست‌ها!

فاز اخیرِ گروهی منتسب به حزب‌الله، هجومِ کور و کودکانه و مضحک است به #عدالتخواهی؛ چگونه؟ با پیش کشیدن مفاهیمی مانند مارکسیسم و کمونیسم و این جور چیزها! [اگر چه حتی تفاوت کمونیسم و کمونیست را ندانند]

این ذهن‌های نارَس، که از همۀ دنیای مفاهیم سیاسی جز #کمونیسم را نشنیده‌اند و فکر می‌کنند با استعمالِ راه‌به‌راهِ این‌جور مفاهیم خواهند توانست بی‌مایگی و بی‌سوادی خود را رنگ کنند، ناتوان از فهم عدالتخواهی، برای تظاهر به چیزدانی، هر ندای عدالتخواهانه‌ای را به کمونیسم نسبت می‌دهند و ساده‌لوحانه، هر منتقدِ اشرافیتی را کمونیست می‌نامند!
اینها برای جا انداختن برچسب ناشیانۀ کمونیسم، نقد به روحانیت را هم پیش می‌‌کشند تا سوژۂ خود را هرچه بیشتر تحت فشار قرار دهند. می‌گویند نقد فلان روحانیِ اهل تجمل، نشانۀ گرایش فرقانی است. و طُرفه اینکه هیچ تمایزی هم میان کمونیسم و اندیشۀ فرقانی قائل نیستند...
بیچاره‌های بی‌چاره، که روزگاری تبدیل شده بودند به ربات‌های بی‌مغزِ افشاگرِ این‌ و‌ آن و از قِبل به اصطلاح افشاگری، از مُشتی آدم پوچ باج می‌ستاندند، حالا هوای اندیشه‌ورزی کرده‌اند و ساده‌ترین راه برای باسوادنمایی، چپاندن چندتا اصطلاح مانند کمونیسم و فرقانیسم، در متن‌های بی‌سروته‌شان است.
بیچاره‌تر از این‌ها، واژگان و مفاهیمی هستند که توسط این جماعت، استثمار می‌شوند.

جنابعالی؟!

آقازادۂ یکی از مهمانان برنامۂ تلویزیونی #مطالبه همراهش بود.
برنامه که تمام شد، رو به من گفت: «می‌توانم انتقادی از #شما بکنم؟»
گفتم: «بفرمایید...»
گفت: «شما چرا مهمانتان را با ضمیر شما خطاب می‌کنید؟ چرا از عبارت #جنابعالی استفاده نمی‌کنید؟ البته این انتقاد به‌خاطر پدر خودم نیست ها...»
گفتم: «به چند دلیل؛ اولاً شما، ضمیر جمع است و کاملاً محترمانه. ثانیاً در یک گفتگوی یک‌ساعتۂ چالشی امکان کنترل این قبیل مستحبات نیست. ثالثاً معتقدم اگر من به ایشان جنابعالی بگویم، ایشان هم باید بنده را جنابعالی خطاب کند. رابعاً ملت و مملکت و انقلاب، با هزار و یک مسئله درگیر است آن وقت شماها در قید الفاظ و تشریفات کلامی گرفتارید؟»
نمی‌دانم آن بنده خدا از استدلالم قانع شد یا نه، اما یقین دارم که بخش مهمی از فکر و خیال و ذهن و دل مدیران و صاحب‌منصبان را چنین مشغله‌های پوچ و پوکی اشغال کرده.
گرفتارند و گرفتارمان کرده‌اند.

پیامبرانِ جدیدِ سرمایه!

تبریز را هم پیامبرانِ جدیدِ سرمایه می‌گردانند.
شهر، رامِ آنهاست. باقیِ آدم‌هایی هم که خلعتی بر تن دارند و بر مسندی نشسته‌اند، بدانند یا ندانند، مستقیم یا غیرمستقیم، دارند در میدان آنها و برای آنها بازی می‌کنند.
همه‌جا، مصالحِ مطلوب آنها مراعات می‌شود. چون سرمایه دارند!
رسانه‌ها را به انحطاط کشانده‌اند.
لشکری از جوان‌های جویای نام و نان را به خدمت گرفته‌اند تا نقش شعبان بی‌مخ‌هایِ پشتِ کامپیوترنشین را برایشان بازی کنند.
بندگان زرخریدی دارند که حاضرند برای تأمین و تضمینِ مطامعِ اربابانشان، هر پرده‌ای را بدرند و هر حریمی را خدشه‌دار کنند و هر حقی را پایمال.
درگیری و ناسازگاری با این پیامبرانِ کذایی، بزرگترین تکلیف خداپرستان است!
کجاست حزب‌اللهِ بی‌لکنتِ معامله‌ناپذیرِ حق‌مدارِ عافیت‌ستیزِ شهادت‌طلب؟

فسادِ پارتی و فساد چارتی!

چه فرقی می‌کند فلان مدیر شهری در پارتی شبانه بوده باشد یا بهمان زرسالار در ویلایش بساط رقص برپا کرده باشد؟!
وقتی فساد ناشی از مدیریتِ بی‌حساب‌وکتابِ همین قماش تا خرخرۂ شهر بالا آمد و دامن دهها مدیر و عضو شورا را گرفت و فریادی از جایی بلند نشد، چه جای مرثیه‌سرایی برای بزم‌گردی و شب‌نشینی؟
شاخک‌ها همچنان به پشت پرده حساس‌تر است تا روی پرده. همچنان مسئلۂ بزم و عیش و طرب، بزرگتر و ویرانگرتر از هر مسئله‌‌ای، حتی مناسبات فسادزا تصور می‌شود.
کاش یک‌صدمِ این آه‌و‌فغان‌هایی که برای پارتی و مجلس رقص بلند شده، برای مادرفسادهای چارتی و آشکار بلند می‌شد.
اگر حتی دغدغۂ اخلاق داریم باز هم باید با چشمه‌های فساد و روابط فسادزا بجنگیم.
تبانی و منصب‌فروشی و بسط قدرت و سلطه و در یک کلام «شهوت قدرت» است که تمام مرزهای اخلاق فردی و اجتماعی را فرومی‌پاشد.
وقتی چنین جابجاییِ نابجایی در مراتب فساد رخ داده، بدیهی‌ست که  می‌شود دهان ظاهربینان را با چند میلی‌متر ته‌ریش و یک چفیه بست!

🔻پی‌نوشت:
نگویند که ما داریم فساد اخلاقی را کوچک می‌شماریم، که پاسخش روشن‌تر از روز است.

جام زهر و جنگی که نیست!

تردیدی در تلخ بودنِ #زهر نیست. خاصیت زهر، همین است.
اما تلخی، تنها یک وجه از #جام_زهر است. آن وجه دیگر، گشایشی‌ست که قرار است از پسِ سر کشیدن جام روی دهد. آنکه این تلخی را به جان می‌خرد، مقصود بزرگی دارد. به بعد از خود می‌اندیشد و بقای آنچه بخاطرش‌ حاضر است حتی زهر نوش کند!
آن یگانه‌مَرد، ۲۹ تیر ۱۳۶۷ اعلام کرد که جام زهر را سر می‌کشم و قطعنامه را می‌پذیرم. این اما تنها یک فصل از آن پیام بلندبالاست. آن مرد، آن پیام را ننوشت که فقط بگوید می‌خواهد جام زهر سر بکشد. او‌ حرف مهمتری داشت که بسیار فربه‌تر و پرحجم‌تر از جام‌زهر بدان پرداخته‌ است.
ما اما سالهاست که در مرثیه‌ی تلخیِ جام زهر متوقف مانده‌ایم.
هر بار و هر سال، آنچه از قطعنامه می‌شنویم صرفاً قصه‌ی جام زهر است و کشفِ آنکه/آنانکه جام را به مرادمان تحمیل کرد!
امروز زیر آوارِ روایت‌های کاذب و صادق از حواشی جام زهر گرفتار مانده‌ایم.
و آنچه از آن خبری نیست «و اما بعد» است.
از منشور اعجازآمیزِ #اسلام_ناب و #اسلام_امریکایی. از آغازِ #جنگ_فقر_و_غنا.
از تداوم‌ مبارزه و از ضرورت آمادگی برای مواجهه‌ی جانانه‌ی #استضعاف و #استکبار‌.
سوگواریِ مدام برای جام زهر و برپایی بساط‌ مکرر از سوی جناحین جنگ تحمیلی برای افشای نقش طرف مقابل در تحمیل جام به امام، نقش همان طبل‌های کَر کننده را بازی می‌کند که نمی‌گذارد صدای درخواستِ امام به گوش امت برسد. پشت گوش انداختن نقشه‌ی مبارزه‌ی حقیقی و میدان‌های ترک‌شده، تنها ثمره‌ی بساط جام‌سرایی بوده است.

مرثیه‌سرایی برای جام زهر را وانهید و میدان مبارزه‌ی اصلی را دریابید.

الوعده وفا، حاج آقا

دو هفته پیش بود که رئیس کل دادگستری آذربایجان‌شرقی، در برنامۀ تلویزیونی #مطالبه (شبکۀ سهند) از نهایی شدن آرای پروندۀ فساد در شورا و شهرداری تبریز خبر داد. حجت‌الاسلام مظفری، گفت که احکامِ صادره برای اِعمال، به واحد اجرای احکام ابلاغ شده و وعده داد که به زودی متن نهایی احکام دادگاه مذکور منتشر می‌شود. این وعده، همچنان معلق مانده و همچنان، خبری از اعلام رسمی و انتشار عمومی نتیجۀ دادگاه نیست. این در حالی‌ست که احکامِ مذکور نهایی شده و به گفتۀ رئیس دادگستری استان، منعی برای اعلام عمومی جزئیات آن وجود ندارد.
خسارات مادی و معنویِ ناشی از فسادِ مذکور، به قدری قابل توجه است که نمی‌توان به راحتی از آن چشم‌پوشی کرد. سرمایۀ اعتقادی و اجتماعیِ جمهوری اسلامی در پیِ چنین فسادهایی به شدت دچار فرسایش می‌شود. فرسایشی که ترمیم آن، سالها زمان می‌برد. با این وصف، اعلام نتیجۀ محاکمه و تنبیه عاملانِ این سرمایه‌سوزی، کمترین کاری‌ست که دستگاه قضایی استان می‌تواند انجام دهد.
مردم منتظرند تا فرجامِ کار را از زبان مسئولان قضایی استان بشنوند.

«خورۀ» سیاست‌زدگی!

تاملی در یک مستندِ سیاسی

بی‌اعتنایی به پدیده‌های اجتماعی، خسارت‌بار است؛ اما خسارت‌بارتر از بی‌اعتنایی، بداعتنایی است؛ بداعتنایی یعنی ارائه و اشاعۀ تحلیل‌های تخدیری از پدیده‌ها. بداعتنایی، به‌صورت آگاهانه، فهم درست از مسائل اجتماعی را به تأخیر می‌اندازد و به انحراف می‌کشاند.

اعتراضات دی‌ماه 96، از آن دست پدیده‌هایی است که با سکوت مطلقِ نیروهای انقلاب مواجه شد. تحلیل‌های نصفه‌و‌نیمه و میان‌مایه‌ای هم که منتشر شد، نوعاً کارکردی یک‌بارمصرف داشتند. حالا چند ماه پس از واقعه، مستند «خوره» با ادعای تحلیل و تبیین آن اعتراضات تولید شده است. انتشار خبر تولید این مستند، این نوید را می‌داد که دوستداران انقلاب، سرانجام از فازِ بی‌اعتنایی عبور کرده‌اند و با رویکردی «عدالت‌خواهانه»، اعتراضات سال 96 را به‌عنوان یک «مسئله» مورد توجه قرار داده‌اند. این امیدواری اما دیری نپایید. چراکه «خوره» نشان داد اساساً مسئله‌اش «عدالت» نبوده است.
مستند، با تصاویری کوتاه از مردمی مستأصل و گرفتار شروع می‌شود که دارند از بیکاری، فقر، تنگدستی و... می‌نالند. اما خیلی زود این‌ها را وانهاده و می‌رود سراغِ میدان اصلی تحلیلش؛ امنیت و سیاست. بخش اصلی مستند را مرور برجام و وعده‌های دولت، تدارک منافقین برای ایجاد ناآرامی در کشور، طراحی‌های امریکا و آتش بیاریِ سعودی شکل می‌دهد. این تکه‌ها به شکلی کاملاً ابتدایی کنار هم چیده شده است تا بگوید:
1. نارضایتی مردم، ریشه در عوارض تحریم‌هاست.
2. دولت روحانی وعدۀ پوچ داد و نتوانست تحریم‌ها را با برجام بردارد.
3. اعتراضِ مردم، مطلوب امریکا و سعودی و منافقین است.
4. نباید با اعتراض، آب به آسیاب دشمن ریخت.
این همان است که ما بداعتنایی می‌نامیمش. در این چینشِ سطحی، آنچه غلبه دارد «سیاست‌زدگی» و «امنیت‌گرایی» است. سیاست‌زدگی یعنی از آب گل‌آلودِ اعتراض‌ها، ماهیِ انتقام از رقیب سیاسی گرفتن! این البته به این معنا نیست که دولتِ نوسرمایه‌دار، نقشی در بروز و تشدید نارضایتی‌ها ندارد. مسئله این است که چنین دولتی را از چه منظری باید مورد نقد قرار داد. از منظرِ توسعه‌گرایی عدالت‌ستیزانه‌اش یا به‌عنوان یک رقیب سیاسیِ ناکارآمد که باید جای خودش را به دولتِ مطلوبِ من بدهد؟! سیاست‌زدگی، یعنی اثبات بی‌عرضگی دولت مستقر، با هوایِ اثباتِ مطلوبیتِ گزینۀ خودت در انتخاباتِ گذشته و متقاعد کردن مردم به اینکه اشتباه کرده‌اند! برای سیاست‌زده‌ها، عدالت هیچ‌گاه اصالت نداشته است.
«خوره» پس از متلک انداختن به دولت مستقر، می‌رود سراغ فاز اصلی تحلیلش. خوره، بیکاری، فقر و رکود را خوره می‌داند؛ نه ازآن‌رو که ضدعدالت هستند، بلکه ازآن‌رو که «ضدامنیت»اند؛ بیکاری بد است چون امنیت را تهدید می‌کند، فقر بد است چون امنیت را به‌هم می‌زند، رکود بد است چون ضدامنیت است! به‌این‌ترتیب، همۀ بسترها و زمینه‌ها و عوامل اصلی بروز نارضایتی اجتماعی را رها می‌کند و به پیامدهای امنیتی‌اش می‌پردازد. یعنی اگر فرآیند توسعۀ نارضایتی‌ها تا رسیدن به نقطۀ آشوب و شورش، چندماه طول کشیده باشد و شکل‌های مسالمت‌آمیز و سالمی را نیز تجربه کرده باشد، در تحلیل ما جایی ندارد، اما به‌محض اینکه به نقطۀ جوش رسید و وسوسۀ خناسان را برانگیخت، احساس تکلیف می‌کنیم که وارد میدان شویم و مردم را از اعتراض بر حذر داریم!

بله؛ خوره راست می‌گوید. منافقین و شاهچی‌ها و بن سلمان و ترامپ و همۀ اراذل‌واوباش زمانه، وارد میدان شدند تا از فرصتِ اعتراضات، به نفع نیات پلید خود بهره ‌جویند. شکی در این نیست. اما آیا همۀ ماجرای اعتراضات، همین بود؟ چرا با «پیش از آشوب» کاری نداریم؟ تحلیل ما از وضعیتِ مرحلۀ «پیش از آشوب» چیست؟ با این توضیح که این مرحله، ماه‌ها به درازا کشیده بود.
خوره، وقتی اصالت امنیت را پیش می‌کشد و چیزی از عدالت نمی‌گوید، عملاً دارد «ارزشِ مطلقِ عدالت» را فرع بر قدرت و امنیت می‌گیرد. این یعنی قائل بودن به تزاحم عدالت با امنیت. درستش این است که بگوییم «امنیت زمانی مخدوش می‌شود که عدالت نباشد.» خوره، اگر دغدغۀ امنیت دارد باید قبل از هر چیز به بی‌عدالتی بتازد. اعتراض به بی‌عدالتی هم فراتر و عمیق‌تر و خالصانه‌تر از این است که به رقیب سیاسی‌ات متلک بیندازی که دیدی فلان وعده را دادی و عمل نکردی!
خوره، با رویکردِ سیاست‌زده‌اش، مسیرِ مهم و راهبردیِ «تبیینِ اعتراضات اجتماعی» را به انحراف می‌کشاند. اشاعۀ چنین رویکردهایی، ساده‌اندیشان را تخدیر می‌کند.
خوره را اگر مجموعه‌ای بی‌ارتباط با نظام می‌ساخت، بر او حرجی نبود. اما وقتی موسسه‌ای منتسب به انقلاب، چنین رویکردی را تئوریزه می‌کند، باید نگران شد...

خدمت، قدرت!

پس از ناکامی‌های مکرر سیاسی، طیفی از انقلابی‌ها، به نشانهٔ تنبّه، اعلام تغییر رویکرد کردند. آنها اعلام کردند که «ما اشتباه کرده‌ایم؛ باید به #خدمت_اجتماعی رو بیاوریم.»
برخی با این تصور که بالاخره این دسته، از سیاست‌زدگی توبه کرده‌اند، امیدوارانه به آنها ملحق شده‌اند.
غافل از اینکه، شعار «خدمت اجتماعی» همچنان ذیل سیاست و به عنوان ابزار و واسطه‌ای برای جلب رأی مردم معنا می‌شود.
می‌گویند باید به مردم خدمت کنیم #تا در موعد انتخابات به آدم‌های ما رأی دهند!
این یعنی سوداگری. و مردم چنین تاکتیکی را زود تشخیص می‌دهند و طراحانش را پس می‌زنند.
خدمت برای خدمت است که برکت دارد و نه خدمت برای قدرت!
روشن است که فرجام چنین تاکتیکی، بازهم دستِ ردّ مردم خواهد بود.

ما و روشنفکری مستضعف‌مآبانه!‌

هفتهی گذشته به همت دفتر مطالعات جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی، نشست چند روزهی فعالین فرهنگی جنوب کرمان در شهر جیرفت برگزار شد. به لطف دوستان، توفیق شد تا در خدمت برادران پاک و دوستداشتنی این دیار باشیم. درس‌ها و نکتههای فراوانی در این دیدارها نصیبم شد که هر کدام به قدر دهها کتاب، ارزشمندند.

از آن همه، به این چند کلمه بسنده میکنم و باقی را به تجربهی عینیتان وا میگذارم.

ماها همواره با نگاه روشنفکرانه [به آن معنا که با واقعیات زندگی تودهی مردم فاصله دارد] نسبت به مسائل مشکل داشتهایم. بویژه با کسانی که از پشت رایانه به تحلیل واقعیاتی همچون «فقر» و «استضعاف» میپردازند، سر ناسازگاری داریم. آنها را به باد انتقاد میگیریم که در چارچوب توهماتشان گرفتارند؛ از این رو از درک واقعیات جامعه عاجزند و...

واقعیت هم همین است البته. آنها که همهی انسانها و رویدادهای پیرامونی را از فیلتر شیشههای عینک دودیشان عبور میدهند، درد را هرگز تجربه نمیکنند؛ پس وقتی قرار باشد از استضعاف و مستضعفین سخن بگویند، فیلم بسازند یا کتاب بنویسند، بیعرضگی فقرا و مستضعفین را یگانه عامل بدبختیشان تصویر میکنند!

با این پیش زمینههای ذهنی بود که برای نخستین بار پای ما به منطقهای باز شد که در سالهای اخیر، فقط اسمش را در ردیف مناطق محروم شنیده بودیم و اینکه بسیاری از مردمانش لنگِ یک چهاردیواری برای پناه گرفتن از گرمای طاقتفرسا هستند...

من یکی قبل از ورود به آنجا، توهم برم داشته بود که «خب؛ اینها محروماند، ما هم که از محرومین همیشگی هستیم. پس من هم مثل یکی از اینها هستم...» اما خیلی زود دریافتم که این تصور، جز پنداری بیهوده نیست و آنچه از محرومیت و استضعاف دیده و شنیده‌ام، تنها یک از هزار است.

فهمیدم که ماها [منتقدین نگاه روشنفکرانه به مسائل جامعه] به گونه‌ی دیگری از روشنفکری مبتلا شده‌ایم که اختصاص به خودمان دارد. این بار دیگر خبری از روشنفکری اطو کشیده‌ی بی‌دردِ عافیتطلب نیست. بلکه این ماها هستیم که دچار این آفت شده‌ایم؛ همین ماهایی که تیغ تیزمان همواره بر گردن قماشِ ازخودراضیِ مغرورِ پرمدعاست.

آری؛ ما هم وقتی عادت کردیم که از احوال واقعی مستضعفین، فقط گزارش‌های تصویری‌اش را بر صفحه‌ی مونیتور و به مدد اینترنت پرسرعت تماشا کنیم، دچار همان روشنفکری عینک دودی‌ها شده‌ایم.

به خود گفتم، ماها که این همه ادعایمان می‌شود، اینقدر از حقیقت استضعاف دوریم، از آنها که اصولاً چون ما مدعی هم نیستند و صورت مسئله‌ای به نام «مستضعفین» هم برای‌شان موضوعیت ندارد، چه توقعی باید داشت؟! و چرا باید آنها را به باد انتقاد گرفت؟

امان از روشنفکریِ مستضعف‌مآبانه!‌ [بالاخره یافتمش؛روشنفکری مستضعف‌مآبانه!‌]

هم از آخور، هم از توبره

امروز دقيقاً همان زماني است كه بايستي تكليف خود را با اين مفاهيم روشن سازيم. بويژه كساني كه از جانب مردم تصدي امور را در مملكت بر عهده دارند بايد نسبت خود را با خاصيت‏هاي زندگي ديني معين كنند. بالاخره بايد بگويند كه آيا علي(ع) الگوي عملي براي سياستگزاري و عمل است يا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد پس اين توجيهات مسخره و تبصره‏هاي امتيازآور چيست؟ و اگر پاسخ منفي است همان بهتر كه هرگز نام او را بر زبان نياورند؟

 

لینک این مطلب در عدالتخانه

 

ادامه نوشته

وقتی «احقاق حق»، «گداپروری» نامیده می شود

 

 «گداپروری». این ترکیب زشت و مشمئزکننده را این روزها بسیار می شنویم. در فرهنگ لغات، در معنای «گدا» آمده است: «نادار، بینوا و کسی که وجه معاش خود را به رایگان از «دیگران» طلب می کند». پس «گداپروری» یعنی «پول مفتکی به کسی دادن». توجه می فرمایید که طلب از «دیگران» را گدایی می گویند.

 

لينك اين مطلب در عدالتخانه

لینک این مطلب در بالاترین

لینک این مطلب در فضول اراکی

 

 

ادامه نوشته

كاري به كار خدا نداشته باشيد!

 

 

اينكه هوا گرم است يا سرد، مشيت و خواست الهي است و ما حق اعتراض به اين رويه را نداريم. اينكه در نقطه‏اي از زمين كوهي بلند سربرافراشته و در جايي ديگر دره‏اي عميق شكل گرفته، اين هم خواست پروردگار بوده و پرسش از چرايي اين مسئله به كفر مي‏انجامد! اينكه منطقه‏اي در كشور ما كوهستاني است و منطقه‏اي ديگر كويري، اين هم اقتضاي خواست و اراده الهي بوده است و...

 

 

لینک این مطلب در بالاترین

 

ادامه نوشته

سوء تفاهمي به نام «علي و عدالت اش»

 

نمي خواستم از علي بنويسم تا مبادا به اين كليشه هايي كه دامنگير همه شده _ حتي آنهايي كه مثلاً خيلي مي فهمند _ دامن زده باشم. اما از آنجايي كه همه ما به شدت «مناسبتي» هستيم و با «تقويم» و «اعدادش»، «بشين و پاشو» مي كنيم، مطمئنم كه اين روزها همه جا پر خواهد شد از نام علي و ايضاً «عدالت»اش. مي توان بخوبي تصور كرد كه تكيه كلام جماعت در اين روزها چه خواهد بود؛ «عدالت، با علي رفت»، «ما فقط شعار عدالت مي دهيم»، «اي كاش باز هم علي بود و عدالت را اجرا مي كرد» و از اين حرفها...

گريزي هم البته به امروز زده شده و احمدي نژاد را مورد «تفقد» قرار خواهند داد!

***

اين نوع برخورد با «علي» و «عدالت»اش، چندش آورترين قالبي است كه «همه» گرفتارش شده اند. نويسندگان براي «پز» دادن  و «خالي نبودن عريضه» و خطبا براي «اظهار فضل»، از «علي» مي گويند و «عدالت»اش. مردم نيز با شنيدن اين حرفها «لذت» مي برند و سري به علامت افسوس تكان مي دهند كه مثلاً نشان داده باشند «مي فهمند» علي چه مي گفت و چه ها كشيد!!

در چنين روزهايي، «همه» به شدت «آرمانگرا» مي شوند و يادشان مي افتد كه يك «علي»نامي بوده كه «كشته عدالتش شد».

بر اثر همين برخوردهاي مسخره است كه همه افتاده اند روي ريل «انتقاد از بي عدالتي» و حنجره مي درند كه چرا چنين شد و چنان نشد...

«همه» خيال مي كنند كه علي آمد و با يك «فوت» به جامعه اسلامي، همه جا را بهشت برين كرد و رفت! درست مانند «منجيان آسماني».

غالب جماعت، بر اثر همان خصلت «اسطوره بازي» چنين مي پندارند كه با حضور علي در راس حكومت، كارها به سامان رسيد و هيچ ملالي در جامعه اسلامي برجاي نماند.

***

اما تمام اين فعل و انفعالات، نقطه مشتركي دارند. و آن اينكه، «همه» اجراي عدالت را، هم «براي ديگران» مي خواهند و هم «از ديگران»! اساساً هيچ سهمي براي «خود» چه در «اجراي عدالت» و چه در «پذيرفتن اجراي عدالت» قائل نيستند.

همين جماعت هستند كه «لاف» علي مي زنند و فراموش كرده اند كه همان جماعتِ «مريد علي» بودند كه با علي چنان كردند.

روزي هجوم آوردند به در خانه علي و به او التماس كردند كه بيا و امير ما شو و چون تيزي تيغ عدالت را بر گردن احساس كردند، عطاي عدالت را به لقايش بخشيدند و تيزي بر علي كشيدند!

لابد حكايت آن مرد را شنيده ايد كه مثلاً مي خواست پهلوان شود و رفت سراغ «خالكوب» كه تصوير يك «شير غران» را بر بدنش حك كند! خالكوب، از دم شير شروع كرد. پهلوان، چون احساس درد كرد، پرسيد: الان داري كجاي شير را حك مي كني؟ و پاسخ شنيد كه: دمش را و پهلوان از فرط درد، گفت كه دمش را نخواستم و ... در انتهاي كار، اثري از تصوير شير بر پشت «پهلوان»  نبود!

جماعتِ عدالتخواهِ ما دچار «توهم» شده اند. «سوء تفاهمي» پيش آمده در موضوع «عدالت» و گويا، كم نيستند آنهايي كه اين «سوء تفاهم» و «توهم» را مي پسندند! بواقع «نانشان» در تداوم اين «سوء تفاهم» و «كج فهمي» است.

اي كاش از «علي» و «عدالت»اش نگوييم. اينگونه شايد بر حجم «ريا» و «تظاهر» افزوده نگردد!

 

 

نبرد برای عدالت؛

روحانیون در کجا ایستاده اند؟

 

از اینجا هم می توانید بخوانید

در اینجا هم از این نوشته استفاده شده است

 

 

ادامه نوشته

عدالتخواهانی که لال شده اند!

وقتي هوا صاف بود، براي عدالت شعر مي سرودند، داستان مي ساختند، حنجره پاره مي كردند، پيراهن چاك مي نمودند، شب و روز از پای نمی نشستند، از این شهر به آن شهر در پی تبیین منشور عدالت و برشمردن مولفه های جامعه عدالت محور، در تکاپو بودند. «طرحی برای فردا» با محوریت عدالت ریخته می شد. همایش، جلسه و... هم که به وصف نمی آمد. خلاصه غوغایی به پا بود و سرانجام نیز این تحرکات نتیجه داد و جریان عدالتخواهی به توفیق سیاسی دست یافت. درست از همین زمان بود که ورق برگشت... 
  ****
هوا ابری شد. موانع آشکار شدند. درگیری ها به اوج رسید. گرد و خاک ناشی از این نزاع به آسمان بلند شد. با آن پیشینه درخشان، تصور بر این بود که بزودی فدائیان عدالت به میدان آمده و پشتیبان این طفل نارس خواهند بود. اما زهی خیال باطل! هیچ خبری از سینه چاکان عدالت نبود. نه شعری سروده شد. نه حنجره ای پاره گردید. نه همایشی برپا شد. نه از «طرحی برای امروز» خبری بود، نه از سخنرانی های آتشین و نه از فریادهای بلند و افشاگرانه ای که تا چندی پیش نقل محافل بودند... سکوت مطلق. اصلاً به روی خود هم نمی آوردند که روزی چنین فریاد و مطالبه ای داشتند.

براستی عدالتخواهان کجا رفتند؟ 
**** 
گروهی از جوانان نا آرام دیروز و فعالین جریان عدالتخواهی، چنین پنداشتند که کار تمام شد و خزیدند در مناصب دولتی و شدند مدیر روابط عمومی یا منشی دولتمردان. گویا ظرفیت اینان نیز بیش از این نبود و یا اینکه اساساً عدالت را در استقرار جناب خویش بر یک موقعیت اداری و دریافت حقوق و در یک کلمه «اشتغال» خود می دیدند. همین عده هستند که «آرمانگرایی» را «خیال پروری» جلوه داده اند. امروز دیگر هیچ نشانی از تحرکات آرمانخواهانه این دسته رویت نمی شود. 
**** 
گروهی دیگر بودند که به هوای درهم و دینار و برج و کرسی بر گرد عدالت جمع شده و با شم سیاسی قوی خود، توانستند پیش بینی کنند که نتیجه چه خواهد شد و شدند «عدالتخواه»! اما به محض آنکه تیزی عدالت را بیخ گوش خود احساس کردند، تیزی خود را آخته و شدند یکپا مخالف. اینان دریافتند که اگر قرار بر استقرار عدالت باشد، اولین عناصری خواهند بود که باید موضع خود را به دیگری واگذارند. پس عطای عدالت را به لقایش بخشیده و از سوراخ های از پیش تعبیه شده، گریز را بر ستیز ترجیح دادند. و برای آنکه «بزدل» و «بوقلمون» لقب نگیرند، تفسیر نوینی از عدالت ارائه کرده و فرمودند که «این آقایان اصلاً نمی دانند عدالت چیست». این دسته چشم به معادلات سیاسی سال آینده دارند تا شاید با امامزاده ای دیگر، حاجت روا شوند. 
**** 
گروهی هستند که آدمی را به حیرت وامی دارند. اندیشه گران و خطبایی که تا چندی پیش، جز «عدالت» چیزی بلد نبودند و امروز زبان در کامشان نمی چرخد. لال شده اند. اشعارشان بی وزن، قلم هاشان غلاف و قدم هاشان سست گردیده است. به چشم می بینند که عدالتخواهان، چگونه با فقر تئوریک مواجهند و ککشان نمی گزد. حتی حال ندارند نوشته ها و گفته های چند سال پیش خود را هم تکرار کنند. گویی آنهمه قیل و قال، برای بازارگرمی و جلب توجه بوده است. 
  **** 
می مانند قلیلی از وفاداران به گفتمان عدالتخواهی که چون پر کاهی در این وانفسا به این سو و آن سو می پرانندشان.
 

****

از این نوشته در نشانی های زیر هم استفاده شده است:

عدالت و عدالتخواهی در هوای صاف و ابری

http://www.adlroom.com/vdcg.39qrak9yypr4a.html

عدالتخوهان کجا رفته اند؟

 http://www.edalatkhahi.ir/002881.shtml