كاري به كار خدا نداشته باشيد!
اينكه هوا گرم است يا سرد، مشيت و خواست الهي است و ما حق اعتراض به اين رويه را نداريم. اينكه در نقطهاي از زمين كوهي بلند سربرافراشته و در جايي ديگر درهاي عميق شكل گرفته، اين هم خواست پروردگار بوده و پرسش از چرايي اين مسئله به كفر ميانجامد! اينكه منطقهاي در كشور ما كوهستاني است و منطقهاي ديگر كويري، اين هم اقتضاي خواست و اراده الهي بوده است و...
يكي از اهالي جامعه خودمان با چيدن اين صغري و كبريها به اين نتيجه رسيد كه «اينكه يكي ثروتمند است و از تمامي نعمات دنيوي بهرهمند، و ديگري در حضيض فلاكت، اين بر اساس خواست، مشيت، تقدير و اراده الهي بوده است و ما موظف به تبعيت از اين اوضاع هستيم.»
ايشان با بهرهگيري از اين متد، ثروتاندوزي و رفاه عدهاي از اهالي جامعه و در مقابل، فقر و تنگدستي عدهاي ديگر را به قضاي الهي گره ميزند و بدين ترتيب مهر سكوت بر دهان هر معترضي ميكوبد. بر اساس اين منطق است كه «عدالتخواهي» يعني كشك و علي(ع) و حكايت عدالت او يعني افسانه. تراشيدن اين منطق كار كوچكي نيست. بواسطه همين شيوه است كه تاريخ شاهد تسليم بيقيد و شرط فقرا در برابر اغنيا است. چرا كه فقرا همواره مؤمنتر از اغنيا بودهاند پس بيش از آنها نيز مقيد به خواست الهي! هستند. همين منطق توانسته است اين فكر خداپسند را در مخيله مستضعفين فرو كند كه «اگر خدا ميخواست به ما هم ميداد».
وقتي مستضعفين با چشمان خود مشاهده مينمايند كه بر دروازه عمارتي مجلل و چشمگير، حك شده است كه «هذا من فضل ربي»، ناخودآگاه، خدا و مشيت او را به ياد ميآورند و اين يعني تعليم معارف دين! وقتي خداوند از «فضل» خود به بعضيها عنايت ميفرمايد، چرا ما چشم ديدنش را نداشته باشيم. اگر يكي از اهالي همين شهر خودمان با عنايت خدا! توانسته است عمارتي باشكوه را در فلان نقطه شهر برپا كرده و در بهمان نقطه شهر نيز بساطي ديگر و... كجايش ايراد دارد؟ همه ميتوانند داشته باشند به شرطي كه خدا بخواهد!
آري اين است رويه غالب براي توجيه جامعه طبقاتي ما و ما نيز محكوم به پذيرفتن اين خذعبلات هستيم. چرا كه اگر نپذيريم از مرز «ايمان» خارج شدهايم. بر اين اساس، تنها چيزي كه در جامعه ما فاقد ارزش تلقي ميشود، كار و تلاش و عرق جبين است.
آنهايي كه بيشترين انرژي را بكار مي گيرند، كمترين بهرهمندي را از منابع مادي دنيا دارند و در مقابل نيز، خيل كثيري وجود دارند كه با يافتن كورهراههاي ايجاد شده توسط نظام اداري مالي كشور، ثروتي برپا كرده و در رفاه و عيش به سر ميبرند و در مقابل هر معترض يا منتقدي «تفضل» خدا را پيش ميكشند. در حاليكه معارف اسلامي به روشني حكايت از اين دارند كه خداوند حاكمان را موظف به رسيدگي به احوال فقرا كرده و براي جلوگيري از دست به دست شدن ثروت در حلقه عدهاي معدود، نظامات گوناگون مالي را ترتيب داده است. حال چگونه اين خدا ميتواند به فقر و فلاكت عدهاي از بندگانش رضايت دهد؟!
اين تناقض آشكار در معادلات اجتماعي اين سرزمين، بازخوردهاي متعددي در عرصه فرهنگ، اقتصاد و اجتماع به همراه دارد. افرادي كه به برخي بزهكاريها روي ميآورند، تحت تاثير اين فضاي ناعادلانه اقدام به ارتكاب جرم ميكنند. تلاشهاي طاقتفرسايي كه يك كارگر براي تامين حداقل معاش صورت ميدهد، آنچنان سخت است كه بعد از چند صباحي، جسمي عليل و درمانده را مقابل چشم قرار ميدهد كه منتظر فرا رسيدن موت است. ملاحظه اين وضعيت به قدر كافي تحريكآميز بوده و ميتواند انگيزه بسياري از دستدرازيها نيز باشد.
وقتي در جامعهاي دارا بودن برخي امكانات زندگي، اعم از مسكن، خودرو، درآمد كافي و... فضيلت شمرده ميشود و در عين حال، شرايط برابر براي كسب اين امكانات براي همگان فراهم نميآيد بديهي است كه در چنين شرايطي، عدهاي از محرومين براي دستيابي به اين مطلوب ها در انديشه مسيرهاي نامتعارف باشند و اين عده قرباني همان بيعدالتي ميشوند. اوضاع زماني بدتر ميشود كه اندكي نيز لعاب دينمدارنه به «بيعدالتي» حاكم بزنيم. در اينصورت است كه موانع اخلاقي ناشي از دينداري نيز كاركرد خود را خواهند باخت.
ما بايد از بستن تهمت به خداوند بپرهيزيم. بيلياقتي و زيادهخواهي عدهاي را به حساب تقدير الهي نگذاريم. عطش ثروتاندوزي را در جامعه بايد به عنوان خطر بزرگ باور كرده و براي فرونشاندن آن تلاش كرد. بايد بپذيريم كه جهت جريان جامعه به سمت عدالت نيست و در شرايطي كه صداي شكستن استخوانهاي عدهاي به گوش ميرسد، خود را با ملغمهاي از متدهاي رنگارنگ مشغول نسازيم. همچنين يادمان باشد كه «كاري به كار خدا نداشته باشيم!»