قدم‌شان روی چشم؛ اما...

روزانه صدها نفر از مردمان جمهوری آذربایجان، به قصد بهره‌مندی از امکانات درمانی تبریز، مهمان این شهر می‌شوند. در خیابان‌های مرکزی تبریز اگر قدم بزنی، حضور این مهمانان را پررنگ‌تر از گذشته احساس می‌کنی؛ جمعیت قابل توجهی از مردان و زنانی که در پی طبیب، فرسنگ‌ها راه پیموده و رنج سفر متحمل شده‌اند، در مقابل مراکز درمانی تجمع کرده و گاه که از درمان فارغ می‌شوند، قدمی در شهر می‌زنند و تفرجی می‌کنند...

خواهران و برادران آذری ما، اما به سبب سال‌ها دوری از فضای ایران، شناخت درستی از آنچه در این سوی ارس رخ داده ندارند؛ این ناآشنایی را می‌شود در پاره‌ای از رفتارهای اجتماعیِ نامتعارف آنها ملاحظه کرد که مایه‌ی برخی واکنش‌ها در شهر شده است. آنچه این روزها بیش از هر رفتار دیگری از سوی بانوان آذری در تبریز جلوه‌گری می‌کند، پوشش‌های نامتعارف و نامناسب است که بسیار آزاردهنده می‌نماید. این در حالی‌ست که سطحی از بدحجابی در بخشی از بانوان تبریزی هم به چشم می‌خورد؛ اما گونه‌ی بدپوششی آذری‌های مهمان، به قدری زننده است که بدحجاب‌های تبریزی عملاً در حاشیه قرار می‌گیرند.

مهمانان عزیز آذری، بی‌آنکه تعمدی در تخفیف ارزش‌های اجتماعی ایرانیان داشته باشند، شده‌اند حاملان و منتشرکنندگان خرده‌فرهنگ‌های برجای مانده از دوره‌ی حاکمیت کمونیست‌ها. آنها قطعاً متوجه نیستند که پوشش رایج در کشور آنها، نسبتی با هنجارهای جامعه‌ی ایران ندارد؛ تاکیدم بر غیرتعمدی بودن هنجارشکنیِ توریست‌های درمان در تبریز، از آن روست که یقین دارم احدی از متولیان امور مرتبط با توریسم، کلمه‌ای در تبیین شرایط اجتماعی و فرهنگی کشورمان و حدود و ثغور هنجارهای اخلاقی و فرهنگی حاکم بر ایران به آنها نگفته‌! در آن سوی ارس هم که محاصره‌ی رسانه‌ای حاکم، اجازه‌ی ارائه‌ی تصویر روشنی از جمهوری اسلامی را به مردمانِ شیعه‌ی آذربایجان نمی دهد.

مقصود این نیست که با به راه انداختن برخی عکس‌العمل‌های کور، به تقابل با مهمان بپردازیم، اما کفِ انتظار این است که نهادهای مرتبط با امر توریسم _ از سفارت جمهوری اسلامی در باکو و متولیان گذرنامه گرفته تا مسئولین دانشگاه علوم پزشکی تبریز و مدیران میراث فرهنگی _ از انفعالِ مطلق خارج شده و به کمترین تکلیف خود در زیرمجموعه‌ی خود عمل نمایند. حق این است که از این دستگاه‌های پرتعداد، مطالبه کنیم که چه کرده‌اند در جهت انتقال ارزش‌های ایران اسلامی به هزاران توریست که صدها ساعت مهمان کشورمان هستند؛ اما عجالتاً از آن حق درمی‌گذریم و به درخواستِ پیش‌گیری از آسیب‌های حضور توریست‌های درمان، بسنده می‌کنیم!

البته می‌شود با این توجیه که «وضع حجاب خودمان فلان جور است و دختران خودمان بهمان تیپ» کلاً صورت مسئله را پاک کرد، اما نمی‌شود اثرات تدریجیِ عادی شدن قبح‌شکنی مهمانان را در تشدید رفتارهای هنجارشکنِ فرزندان خودمان نادیده گرفت.

ما مکلف به تکریم مهمان هستیم؛ بویژه که این مهمان، همسایه‌ی دیوار به دیوارِ مسلمان‌مان باشد، رسم اما این است که مهمان هم حریم میزبان را پاس بدارد...

160000000 فرصت فراموش‌شده

روزگاری، مهرماهِ دانش‌آموزان ایرانی، با دفترهایی پیوند خورده بود که دولت در اختیارشان می‌گذاشت؛ دفترهایی که اگرچه با معیارهای امروزی، جلوه‌ی بصری قابل اعتنایی نداشتند، اما حامل برخی ارزش‌های آن روزگار بودند. تعابیر و جملات هدفمند و معطوف به ارزش‌های جامعه‌ی ایرانی، حکایت از یک درک صحیح از فرصتی داشت که به واسطه‌ی میلیون‌ها جلد دفتر، ایجاد شده بود. به مرور، اما این عرصه‌ی استراتژیک، با تجدیدنظر در نوع نگاه به مسائل فرهنگی و غلبه‌ی محافظه‌کاری و سهل‌انگاری، از هرگونه نگاه انقلابی خالی شده و تمام فرصت‌های نهفته در آن، تقدیم تجارت‌پیشگان گردید. هم از این رو بود که میلیون‌ها جلد دفتر تحریر، که تمام سال را در خانه و مدرسه، همراه فرزندان‌مان بود، شد ویترینِ اباحی‌گری و بیگانه‌پروری.

تلوّن و تکثر حاکم بر این ویترین‌ها به قدری بالا بود که تمام منافذ و روزنه‌های زندگی فرزندان و حتی بزرگترهای ما را هدف گرفت. می‌شد نشانه‌های فرهنگی و اجتماعیِ معطوف به استحاله‌ی جامعه ی ایرانی را در تک‌تک این محصولات فرهنگی! به عریانی تمام دید. بدین ترتیب بود که 160 میلیون فرصت فرهنگی را بدون هیچ فکر و اندیشه و راهبردی، رها کردیم به حال خود و نشستیم پشت میز و شدیم تحلیل گر «جنگ نرم»!

جنگ نرمی که حالا دیگر برای بسیاری از نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی، ممرّی برای تداوم صدارت و ریاست و مفرّی برای اسقاط تکلیف و توجیهی برای تنبلی و بطالت شده است.

طرفه اینکه، همه شده‌ایم منتقد این وضعیت! همه می‌گوییم این چه وضعی است که بر بازار لوازم‌التحریر حاکم است؟ چرا کاری نمی‌شود؟! گویی دست و پای ما را بسته و انداخته‌اند در محبسی که توان رهایی نداریم!

این بود تا مجموعه‌هایی نظیر «ثنا و ثمین»، «ایام» و «روشنا» متولد شدند؛ آن هم درست در مقطعی که همه داشتند قاعده‌تراشی می‌کردند که «میل به ارزش‌های ملی و انقلابی، در جامعه فروکش کرده و دیگر نمی‌توان به نونهال و نوجوان و جوان این سرزمین، از نشانه‌ها و نمادها و حتی حقایق مرتبط با بوم و سرزمین خود سخن گفت...» این یعنی تثبیتِ خودکم‌بینی و تداوم تسلیم و استمرار محافظه‌کاری.

دفترهایی که اخیراً با طرح‌ها و نقوش ایرانی و اسلامی منتشر شده‌اند، با این پیش‌فرضِ محافظه‌کارانه به مقابله برخاست که ایرانی‌ها از داشته‌های تاریخی، فرهنگی، علمی و اعتقادی خود منقطع شده‌اند.

فرصتی که به این واسطه رونمایی شد، نشان داد که ما بیش از آنکه زخم‌خورده‌ی خدعه‌ی دشمن باشیم، مقهور رخوت و بطالت خود هستیم. برای تثبیت و تکثیر این ظرفیت ارزشمند، نباید از پای نشست. تجربه‌ای که در این مدت کوتاه نصیب شده، می‌تواند مبنای عمل ما باشد در عرصه‌های مشابه. یادمان باشد که فرهنگ‌عمومی را با نشست و برخاست‌های بی‌خاصیت و جلساتِ چُرت‌آلود نمی‌شود متحول کرد.

تَله‌‌ی جنسی برای رستگاری زیرپوستی!

تاملی در روش‌های جذب مخاطب در رسانه‌های به اصطلاح متعهد

رسانه‌های ما با استدلال‌های برآمده از به اصطلاح اتاق‌های فکرشان، به این نتیجه رسیده‌اند که موضوعات و سوژه‌هایی که مستقیماً به دین و آیین و انقلاب و شهدا و... مرتبط می‌شوند، برای مخاطب جذابیتی ندارد. برای همین دست به ابتکار زده و می‌کوشند تا این مفاهیم را «زیر پوستی» و «یواشکی» و بدون اینکه مخاطب متوجه مقصود و نیت‌شان شود، به خورد او بدهند!

این شده «استراتژی» رسانه‌های ما در این سال‌ها. بر اساس همین استراتژی است که برنامه‌ی ویژه‌ی ماه رمضان را می‌دهند دست کسی که شلوار «بادمجانی» می‌پوشد و البته سعی می‌کند مفاهیمی مانند «اخلاق» و «مروت» و «گذشت» و... را بدون برجسته کردن و تکرار حتی یک آیه و روایت چنان هنرمندانه و زیرپوستی به مردم بباوراند که کسی مقاومتی نکند در برابرش! یا بر همین مبناست که شخصیت‌های به اصطلاح مذهبی فیلم‌ها را از ستاره‌های چشم آبی و خوش بر و رو انتخاب می‌کنند تا مردم ضمن اینکه جذب تیپ آنها می‌شوند، بدون اینکه بفهمند شعائر دینی را هم درونی کنند!

فرض تثبیت‌شده‌ی رسانه‌های ما این است که دین و انقلاب و مفاهیم برآمده از آنها «جذابیت» ندارند و برای رسانه‌ای کردن آنها، حتماً باید آغشته به جذابیت‌های دیگری کردشان تا راحت‌الحلقوم شود برای ملت. «زردنگاریِ دینی» بدینگونه متولد شده است.

شاید در تداوم این «زردنگاری متعهدانه»! است که پایگاه‌های خبری اینترنتی، حتماً بخش قابل توجهی از عناوین خود را به تیترهای فریبنده‌ی آغشته به جذابیت‌های جنسی می‌کنند. اسمش را می‌شود نوعی «تله‌گذاری جنسی» گذاشت برای جذب مخاطب... شنیده‌ایم از این قماش که در توجیه زردنگاری‌های تهوع‌آور خود می‌گویند: «ما با این وسیله، هزاران مخاطب را می‌کشانیم به سایت خود و آنجا با مطالبی از دین و انقلاب و شهدا مواجه‌شان می‌کنیم؛ با این حربه، آنها را متحول می‌کنیم»! به تعبیری گلشیفته و گلزار و بروفه را طعمه می‌گذارند تا پای جماعت را باز کنند به معرفت‌آباد خود و ناگهان آنها را در مقابل امام حسین(ع) و علامه طباطبایی و باکری و... قرار دهند و در یک چشم برهم‌زدنی، مخاطب را ناخواسته و زیرپوستی مومن و رستگار کنند!

با همین دستاویز است که می‌بینیم روزانه صدها و صدها عنوان خبر ریز و درشت با طعم ابتذال و سکس در سایت‌های به اصطلاح فرهنگیِ متعلق به متدینین منتشر می‌شود و بعد هم همین جماعت پز می‌دهند که تعداد بازدیدهای روزانه‌ی ما به صدها هزار نفر می‌رسد!

*

رهبر انقلاب در دیدار با مسئولان صدا و سیما در ۱۱ آذرماه ۱۳۸۳ در نقد روش‌های جذب مخاطب در صدا و سیما بیان می‌کنند که خواندش خالی از لطف نیست.

«مرحوم سیدقطب جریانى را در یکى از کتابهایش مى‏نویسد، که من پیش از انقلاب آن کتاب را ترجمه کردم. مى‏گوید به یکى از شهرهاى امریکا رفتم و دیدم دم درِ یک کلیسا اطلاعیه‌‏اى نصب کرده‏‌اند: «امشب یک برنامه‏‌ی رقص و شادى و شام سبک و موسیقى اجرا مى‌شود»! تعجب کردم که کلیسا به چه مناسبت اینها را اعلام کرده!

می‌نویسد: کنجکاو شدم در آن ساعتِ معین بروم ببینم چه خبر است. دیدم بله، یک سالن رقص در کنار سالن کلیساست؛ زوج‌هاى جوان می‌آیند و می‌رقصند؛ موسیقی‌هاى محرک و شهوانى هم پخش می‌‏شود! افرادِ یک‏ خرده مسن‏‌تر هم کنار نشسته‏‌اند و تماشا می‌کنند و از نگاه کردن لذت می‌برند! کشیش هم اواخر شب روى سن ظاهر شد و با رفتار خیلى آرام و ملایم رفت نور چراغها را تنظیم کرد!

می‌‌گوید فردا رفتم سراغ کشیش؛ گفتم شما کشیش هستید یا کاباره‏‌دار؟! این‏جا کلیساست یا سالن رقص؟! کشیش گفت من به این وسیله می‌خواهم جوانها را به کلیسا جذب کنم! این‏طورى می‌شود جوان‌ها را به کلیسا جذب کرد؟! جوان‌ها به کلیسا جذب نشدند، بلکه به سالن رقصِ متعلق به کلیسا جذب شدند! سالن رقصِ متعلق به کلیسا مگر امتیازى دارد؟

اگر بناست فیلم یا برنامه‏‌اى پخش شود و تأثیر سوئى بگذارد، چه فرقى می‌کند که من پخش کنم یا رقیب من؛ در هر دو صورت بد است؛ پس چرا من پخش کنم؟ به نظر من این منطق مهمى است و باید به آن توجه داشت.»