کمونیست‌ها!

فاز اخیرِ گروهی منتسب به حزب‌الله، هجومِ کور و کودکانه و مضحک است به #عدالتخواهی؛ چگونه؟ با پیش کشیدن مفاهیمی مانند مارکسیسم و کمونیسم و این جور چیزها! [اگر چه حتی تفاوت کمونیسم و کمونیست را ندانند]

این ذهن‌های نارَس، که از همۀ دنیای مفاهیم سیاسی جز #کمونیسم را نشنیده‌اند و فکر می‌کنند با استعمالِ راه‌به‌راهِ این‌جور مفاهیم خواهند توانست بی‌مایگی و بی‌سوادی خود را رنگ کنند، ناتوان از فهم عدالتخواهی، برای تظاهر به چیزدانی، هر ندای عدالتخواهانه‌ای را به کمونیسم نسبت می‌دهند و ساده‌لوحانه، هر منتقدِ اشرافیتی را کمونیست می‌نامند!
اینها برای جا انداختن برچسب ناشیانۀ کمونیسم، نقد به روحانیت را هم پیش می‌‌کشند تا سوژۂ خود را هرچه بیشتر تحت فشار قرار دهند. می‌گویند نقد فلان روحانیِ اهل تجمل، نشانۀ گرایش فرقانی است. و طُرفه اینکه هیچ تمایزی هم میان کمونیسم و اندیشۀ فرقانی قائل نیستند...
بیچاره‌های بی‌چاره، که روزگاری تبدیل شده بودند به ربات‌های بی‌مغزِ افشاگرِ این‌ و‌ آن و از قِبل به اصطلاح افشاگری، از مُشتی آدم پوچ باج می‌ستاندند، حالا هوای اندیشه‌ورزی کرده‌اند و ساده‌ترین راه برای باسوادنمایی، چپاندن چندتا اصطلاح مانند کمونیسم و فرقانیسم، در متن‌های بی‌سروته‌شان است.
بیچاره‌تر از این‌ها، واژگان و مفاهیمی هستند که توسط این جماعت، استثمار می‌شوند.

جنابعالی؟!

آقازادۂ یکی از مهمانان برنامۂ تلویزیونی #مطالبه همراهش بود.
برنامه که تمام شد، رو به من گفت: «می‌توانم انتقادی از #شما بکنم؟»
گفتم: «بفرمایید...»
گفت: «شما چرا مهمانتان را با ضمیر شما خطاب می‌کنید؟ چرا از عبارت #جنابعالی استفاده نمی‌کنید؟ البته این انتقاد به‌خاطر پدر خودم نیست ها...»
گفتم: «به چند دلیل؛ اولاً شما، ضمیر جمع است و کاملاً محترمانه. ثانیاً در یک گفتگوی یک‌ساعتۂ چالشی امکان کنترل این قبیل مستحبات نیست. ثالثاً معتقدم اگر من به ایشان جنابعالی بگویم، ایشان هم باید بنده را جنابعالی خطاب کند. رابعاً ملت و مملکت و انقلاب، با هزار و یک مسئله درگیر است آن وقت شماها در قید الفاظ و تشریفات کلامی گرفتارید؟»
نمی‌دانم آن بنده خدا از استدلالم قانع شد یا نه، اما یقین دارم که بخش مهمی از فکر و خیال و ذهن و دل مدیران و صاحب‌منصبان را چنین مشغله‌های پوچ و پوکی اشغال کرده.
گرفتارند و گرفتارمان کرده‌اند.

پیامبرانِ جدیدِ سرمایه!

تبریز را هم پیامبرانِ جدیدِ سرمایه می‌گردانند.
شهر، رامِ آنهاست. باقیِ آدم‌هایی هم که خلعتی بر تن دارند و بر مسندی نشسته‌اند، بدانند یا ندانند، مستقیم یا غیرمستقیم، دارند در میدان آنها و برای آنها بازی می‌کنند.
همه‌جا، مصالحِ مطلوب آنها مراعات می‌شود. چون سرمایه دارند!
رسانه‌ها را به انحطاط کشانده‌اند.
لشکری از جوان‌های جویای نام و نان را به خدمت گرفته‌اند تا نقش شعبان بی‌مخ‌هایِ پشتِ کامپیوترنشین را برایشان بازی کنند.
بندگان زرخریدی دارند که حاضرند برای تأمین و تضمینِ مطامعِ اربابانشان، هر پرده‌ای را بدرند و هر حریمی را خدشه‌دار کنند و هر حقی را پایمال.
درگیری و ناسازگاری با این پیامبرانِ کذایی، بزرگترین تکلیف خداپرستان است!
کجاست حزب‌اللهِ بی‌لکنتِ معامله‌ناپذیرِ حق‌مدارِ عافیت‌ستیزِ شهادت‌طلب؟

حوزۀ سکولار؟

بخشی از برخوردهای پرخاشگرانه با طرح مسئلۂ «حوزه، مرکز سکولاریسم» ناشی از برداشت عامیانه و سطحی از مقولۂ سکولاریسم است. سالهاست که در نشست‌و‌برخاست‌های شبه‌علمیِ متدینین و انقلابی‌ها، با ساده‌سازیِ مفهوم «سکولاریسم» صرفاً معنای برآمده از ادبیات مسیحی آن را (جدایی دین از سیاست) تکرار می‌کنند و جز این معنا، در ذهن عموم، چیزی رسوب نکرده است.
هم از این روست که وقتی گفته می‌شود حوزه هم می‌تواند سکولار باشد،  برنمی‌تابند و بر آن حمله می‌برند.
در تصور عامیانه، «حوزۂ سکولار» در برابرِ «حوزۂ سیاسی» قرار دارد و روشن است که حوزه‌های ایران، غیرسیاسی نیستند و از ابتدا تا انتهای سال، کنش‌های سیاسی از خود نشان می‌دهند! نشانه‌ها و نمادهای سیاسی، در حوزه‌ها موج می‌زند. موضع‌گیری‌های آشکار سیاسی از سوی بزرگان حوزه مشاهده می‌شود و...
بله؛ به این معنا، حوزه، سکولار نیست. اما مسئله این است که این تلقی از مفهوم سکولار، به همان اندازه سطحی و نابسنده ا‌ست که آن معنا از حوزۂ سیاسی و سیاست.
حسن رحیم‌پور، با طرح مجدد مسالۀ حوزۀ سکولار، به توسعۀ فهم ما از مفهوم سکولاریسم کمک کرده است.

فسادِ پارتی و فساد چارتی!

چه فرقی می‌کند فلان مدیر شهری در پارتی شبانه بوده باشد یا بهمان زرسالار در ویلایش بساط رقص برپا کرده باشد؟!
وقتی فساد ناشی از مدیریتِ بی‌حساب‌وکتابِ همین قماش تا خرخرۂ شهر بالا آمد و دامن دهها مدیر و عضو شورا را گرفت و فریادی از جایی بلند نشد، چه جای مرثیه‌سرایی برای بزم‌گردی و شب‌نشینی؟
شاخک‌ها همچنان به پشت پرده حساس‌تر است تا روی پرده. همچنان مسئلۂ بزم و عیش و طرب، بزرگتر و ویرانگرتر از هر مسئله‌‌ای، حتی مناسبات فسادزا تصور می‌شود.
کاش یک‌صدمِ این آه‌و‌فغان‌هایی که برای پارتی و مجلس رقص بلند شده، برای مادرفسادهای چارتی و آشکار بلند می‌شد.
اگر حتی دغدغۂ اخلاق داریم باز هم باید با چشمه‌های فساد و روابط فسادزا بجنگیم.
تبانی و منصب‌فروشی و بسط قدرت و سلطه و در یک کلام «شهوت قدرت» است که تمام مرزهای اخلاق فردی و اجتماعی را فرومی‌پاشد.
وقتی چنین جابجاییِ نابجایی در مراتب فساد رخ داده، بدیهی‌ست که  می‌شود دهان ظاهربینان را با چند میلی‌متر ته‌ریش و یک چفیه بست!

🔻پی‌نوشت:
نگویند که ما داریم فساد اخلاقی را کوچک می‌شماریم، که پاسخش روشن‌تر از روز است.