دریاچه در بالای عینالی؟

«مدیرعامل سازمان توسعه و عمران عون‌بن‌علی و پارک طبیعت شهرداری تبریز، از آغاز عملیات اجرایی «احداث دریاچه‌ی مصنوعی در ارتفاعات تفرجگاه عینالی» خبر داد»!

این خبر مهم، تحت‌الشعاع اخبار مذاکرات هسته‌ای قرار گرفت و چندان‌که باید دیده نشد. یک‌بار دیگر مرور بفرمایید:

«دریاچه‌ی مصنوعی؛ در ارتفاعات عینالی...»

عنایت فرمودید؟

خبر، مسرت‌بخش است و غرورانگیز. رویایِ «تبریز رویایی» با این عملیاتِ بزرگ، محقق می‌شود حتماً. تبریز، یک‌بار دیگر بر سر زبان‌ها خواهد افتاد. و تبریزی‌ها هم.

انصافاً اراده‌ی پولادینی می‌خواهد چنین عملیاتی. از پولادین هم آن‌وَرتَر حتی. شوخی نیست. قرار است دریاچه بسازند در بلندایِ یک کوه 2000 متری. یعنی همان زمین خاکیِ بالای کوه را تبدیل کنند به دریا! آنجا که آبی نیست. هست؟ قرار است آب ببرند آنجا؛ آب. آن هم نه یک بار؛ که همیشه.

چگونه؟ درست مانند دفعه‌ی پیش. سرسبزیِ کنونیِ عینالی، مگر قضاقورتکی است؟ هر روز، آنجا باران می‌بارانند! یعنی آب را از کیلومترها پایینتر از کوه،با چند واسطه، پمپاژ می‌کنند تا بالای کوه و بعد می‌ریزند زیر درختچه‌های عینالی.

این بار هم، همان تدبیر را به کار خواهند بست. آب را پمپاژ می‌کنند تا برسد به قله و بعد بریزند توی دریاچه؛ دریاچه ی عینالی!

از کجا؟

یعنی چه از کجا؟ این همه آب. آنچه فراوان است آب است و باز هم آب. هر کجا که ایستاده‌اید، زیرپایتان را بکَنید، به آب می‌رسید. کافی‌ست کمی بروید زیر زمین...

*

حال نزار دریاچه‌ی اورمیه هم نتوانست ما را بیدار کند و از تخیلاتِ هزینه‌بر و کُشنده و ویرانگر، رهایمان سازد. با همین نمایش‌ها، اقلیمِ خداوندی را به برهوت مبدل کرده‌ایم و دست بردار هم نیستیم. خلاقیتِ هر کسی برای خوشامدِ روسایش گل می‌کند، می‌رود سراغ «آب»؛ آبِ زبان‌بسته. دیروز، آبدار کردنِ نمایشی مهرانه‌رود و صحنه‌آرایی برای اغوای مردمِ ساده‌دل و امروز، گافِ بزرگِ احداث دریاچه‌ی مصنوعیِ بر فراز عینالی. نه اینکه آقایان نتوانند چنین کنند. می‌توانند. حتماً هم می‌توانند. پول که دارند. تصمیم هم که با خودشان است. عقل کل هم که تشریف دارند. رسانه هم که در خدمتشان است دربست. چه کم دارند مگر؟ یک جو انصاف. انصاف؟ بله. انصاف؛ برای پاسخ به این پرسش‌ها:

این حجم عظیم آبِ دائمی را از کدام منبع می‌آورید؟

با چه ضرورتی؟ با کدام احساس تکلیف و اولویت؟

با کدام عقلِ محاسبه‌گر، به این نتیجه رسیدید که تبریز، الان، در بحرانی‌ترین شرایط آبی، نیاز به دریاچه، آن هم در بالای کوه دارد؟

آیا می‌خواهید بدیلی برای دریاچه‌ی مرحومِ اورمیه بسازید؟

*

«عقل مدرن، دچار سفاهت شده». این را یکی از جامعه‌شناسان پست مدرن گفته. و نه بنده‌ی ناقابلِ ناقِل. مخاطبش هم شخص خاصی نیست. روح حاکم بر دوره‌ی ما را مراد کرده.

براستی هَدم و تغییر کاربری باغات و زمین‌های کشاورزی و بلند کردن ساختمانهای بدترکیبِ تجاری برای فروش لاک و ماتیک و سپس، صرفِ میلیاردها تومان برای «احداث پارک و باغ» در کنار و گوشه‌ی شهر، سفاهت نیست؟!

اتلاف منابع آبی با نمایش‌های مضحکِ متظاهر به توسعه‌ی شهر، هر روز دارد بیشتر می‌شود. و هر روز هم حرفهای تکراری و آزاردهنده‌ی «مسئولین» از سر و روی شهر می‌بارد که «آب هست؛ ولی کم است».

پایان انقلابیگری؛ آغاز ارتجاع!

تاملی در یک قلبِ معنا

اصرار برای بازگرداندن جامعه‌ی ایران، به شرایط «پیشاانقلابی» به لطایف‌الحیل ادامه دارد؛ با رسمیت و صراحت. این تلاش و تقلای آشکار، از جانب «سیاست‌ورزانِ انقلاب‌کرده»، راهبری می‌شود. سیاست ورزانی که «علم سیاسیِ مدرن» را آموخته‌اند؛ با ولعِ هر چه تمام! خیلی هم جدی گرفته‌اند این «علم» را. یکی از نشانه‌های این جدیت، پای فشاریِ این سیاست‌ورزان بر محکماتِ علم مذکور است؛ از جمله، بر مرحله‌بندی ادوار حیات انقلاب‌ها؛ مرحله‌بندی غیرمنعطف و لایتغیر!

بر این اساس، اصرار دارند _ سیاست ورزان انقلاب کرده _ که انقلاب اسلامی را هم بر اساس همان محکماتِ علمی! تفسیر کنند. و این تفسیر، صرفاً یک قرائت نیست مانند قرائت‌های دیگر؛ «رسمیت» دارد. چون صاحبان این تفسیر، صاحبان قدرت نیز هستند؛ «قرائت رسمی».

با حساب‌وکتاب امثال «برینتون» دوره‌ی «ترمیدور» برای انقلاب اسلامی فرارسیده؛ دوره‌ی فرونشستن تب انقلاب و آغاز رجعت؛ «آغاز ارتجاع». دوره‌ی پایان تندروی و آرمان‌گرایی افراطی و استقرار عمل‌گرایی واقع‌بینانه!

همه‌ی این‌ها را خوب آموخته‌اند سیاست‌ورزان ما. خوب‌تر از صاحبانِ چنان نظریاتی. حتی اگر توده‌ی ملت، به چنان قالبی درنیایند، یعنی نخواهند که دربیایند، مرتجعین متجددنمای ما، آن‌ها را به غل و زنجیر بسته و با خود به آنجا خواهند برد.

بیخود نیست که انقلابی‌گری، امروز، در دهه‌ی چهارم انقلاب، در ملتهب‌ترین شرایط بین‌المللی، از سوی انقلابیونِ نشان‌دار، حرکتی بر مدار «احساساتِ» بی‌پشتوانه، «شعار»های بی‌ثمر و دور از «عقلانیت» معنا می‌شود... این، قطعاً «ارتجاع» است؛ ارتجاعِ اتوکشیده و شیک!

ارتجاع است، چون می‌کوشد، جامعه‌ی ایرانی را از «مسیرِ رفته»، که خود می‌گویند و فریاد می‌کشند که «مسیری درخشان» بوده و... بازگرداند! به کجا؟ به جایی که قبلاً بوده‌اند و از آن «ناراضی»! که این نارضایتی از وضع موجود آن روزگار، به حرکتشان واداشت و «پیش» رفتند و رسیدند به نقطه‌ی اکنون. حالا که این مسیرِ صعب را با غلبه بر انبوه مرارت‌ها، پیموده و به امروز رسیده‌اند و تثبیت شده‌اند، با رسمیت و البته «قدرت» فرمان ارتجاع صادر می‌کنند. با «شعارِ» اغواکننده‌ی «عقلانیت»! یعنی که ای ملتِ به‌اصطلاح انقلابی! این‌همه سال، عقلتان تعطیل بوده و سوار اسب احساسات بودید و حالا فصل عاقل شدن است.

این، قلبِ معناست. قلبِ معنای انقلابیگری. و چنین قلب معنایی، برای معقول نمایاندنِ ارتجاع، ضرورت دارد.