از روزی که تنپرور شدیم...
به یک معنا، نتیجهی انتخابات سال 84، مرهون تحرک و برانگیختگی هدفمند عدالتخواهان در سالهای پیش از 84 بود. آنچنانکه در یک سیر آرام و بیحاشیه، میوهی آن تحرک نظری و عملی را در سوم تیر 84 چیدند. بعد از آن بود که با تصورِ اتمامِ کار، عافیتطلبی و آسودهخاطری، بهتدریج بر عدالتخواهان غالب شد؛ به گونهای که هم عرصهی تولید فکر و نظر را وانهادند و هم در عرصهی عمل، همهی تکالیف را بارِ دولت کردند. اگر چه برخی حرکتهای نیمهجان و ناشی از دردمندی، از سوی برخی عدالتخواهان تداوم داشت، اما از آن فراگیری و شوریدگیِ پیشین، خبری نبود. برای مثال، در این سالها، تحریک و تهییج آنها برای واکنش و اعتراض به پدیدههای فسادآلود و مناسباتِ ضدعدالت، به سختی موثر واقع میشد و به تدریج، بیتفاوتیشان نسبت به این قبیل رویدادها، نهادینه شد.
اشباعشدگی عدالتخواهان در سالهای بعد از 84، آنها را تنبل و تنپرور بار آورد. این اشباعشدگی و تنپروریِ ضمیمهشده بر آن، به ایجاد گسست میان عامهی مردم و عدالتخواهان منجر شد؛ همان آفتی که در دورهی سازندگی و اصلاحات نیز بروز کرد و سوم تیر را موجب شد. عدالتخواهان در این هشت سال، نسبتی حداقلی با واقعیات زندگی عامهی مردم داشتند و بیشتر در حوزههایی ورود کردند که «خاص» و «نخبگانی» بود و نه «عام» و «مردمی». عدالتخواهان، که همواره جریان روشنفکری را متهم به دوری از مردم و فروافتادن در فضای نخبگانی متهم میکردند، حالا خود نیز به نوعی در این ورطه افتاده بودند!
حتی پرآوازهترین فکرسازانِ جریان عدالتخواه نیز در این هشت سال، چندان پرفروغ ظاهر نشدند. این در حالی بود که پیش از سال 84، با کمترین امکانات و با وجود نامساعد بودن فضای سیاسی کشور، سلسلهای قدرتمند و موثر برای تولید فکر سامان یافته بود که پربسامدترین جریان فکری کشور محسوب میشد. در آن سالها، شخصیتهای جبههی فرهنگی، مطالبهگرانِ اصلیِ عدالت بودند و این یعنی حرکت در دل مردم.
بیشترین همّ موثرین و فکرسازان انقلابی در این چند سال، معطوف به مسائلی حاشیهای و فاقد اولویت بود؛ مسائلی که عامهی مردم هیچ تصوری از اهمیت آنها نداشتند. بدنهی جریان عدالتخواهی نیز تحت تاثیر همین اولویتسازیِ مبهم، سقف آرمانهای خود را غلبه بر این قبیل مسائل تصور کردند. غافل از اینکه آنچه ایشان به عنوان «مسئله»ی انقلاب میشناسند، اصولاً در نزد مردم ضریبی ندارد. انرژیای که در این مسیر تلف شد، میتوانست ضمن پیش بردن اولویتهای انقلاب اسلامی، مردم را نیز همراه خود سازد، که چنین نشد!
...موقعیتِ پیش رو، میتواند دورهی باززایی و احیای جریان عدالتخواهی باشد و بستر لازم برای چنین رویدادی مهیاست. امروز دیگر اتکای جریان آرمانگرای عدالتخواه به چند چهرهی محدود، منحصر نیست. جوانانی سربرآوردهاند که میتوانند شورانگیزتر و دقیقتر از پیشینیان، پیجوی آرمانهای انقلاب اسلامی باشند. نخستین گام در این مسیر، البته طی یک دورهی کامل «مردمشناسی» از سوی نیروهای انقلاب است؛ تا یقین کنند که نقش مردم در جریان حرکت انقلاب اسلامی، نقشی «تشریفاتی» و «فانتزی» نیست. تک تک مردم در منشور انقلاب اسلامی، واجد جایگاهی حقیقی و ارزشمند هستند و مدعیان انقلابیگری، باید نسبتی حداکثری با مردم داشته باشند. در آن صورت است که با «تنپروری» و «توهّم تضمینشدگی» برای همیشه خداحافظی میکنند.
به جای برخی برخوردهای احساسی با نتیجهی انتخابات و دامن زدن به توهّم «سقوط شهر»! باید از لحظه لحظهی روزهای پیش رو برای «مردمباوری» بهره ببریم. مردم را هم سرزنش نکنیم که به اصطلاح تسلیم «شکم» شدند و مالک را از پشت خیمهها برگرداندند و از این قبیل خزعبلات... خود را باید تنبیه کنیم که غصهی نام و نان و خانه و ماشین و اهل و عیال، تخدیرمان کرد.