به یاد پلیس‌بازی‌های معلمان پرورشیِ قدیم!

رئیس‌جمهور، در جمع معلمان سخن گفت. و در لابلای سخنانش، تعریضی نیش‌دار هم نثار معلمان پرورشی کرد؛ «معلمان پرورشیِ قدیم». همان اتهاماتِ قدیمیِ نخ‌نما شده را، این بار از زبان رئیس‌جمهور شنیدیم؛ عملکرد معلمان پرورشی در مدارس، مانند پلیس و نیروی امنیتی بود و بچه‌ها به چشم مأمور به آن‌ها نگاه می‌کردند، بنابراین از آن‌ها گریزان بودند!

این تعریض، البته بی‌سابقه نیست. پیش از ایشان هم کسان دیگری با همین فرضیات، به مربیان پرورشی دهه‌ی شصت تاخته بودند. حتی کار را از نیش و کنایه گذرانده و بساط پرورشی‌ها را از مدارس جمع کرده بودند. آن‌هم با دستاویزهای من‌درآوردی؛ با ملغمه‌های متناقضی مانند «تعمیم پرورشی». می‌گفتند همه‌ی معلم‌ها باید معلم پرورشی باشند؛ چه معنی دارد که یک نفر نیروی مشخص، مسئول امور تربیتی دانش‌آموز باشد! و با این ابداعاتِ غریب، فتیله‌ی فعالیت‌های فرهنگی و هنری در مدارس را کشیدند پایین و مربیان پرورشی را هم کردند گزارش نویس و بخشنامه چی.

حالا که یک دهه از آن روزها می‌گذرد، لابد حکمتی در بیانِ مؤکد رئیس‌جمهور نهفته است. آن‌هم در گیرودارِ مسائل رنگارنگ آموزش‌وپرورش.

وقتی این نیش و کنایه‌ی سنگین را شنیدم، چهره‌های تکیده‌ی ده‌ها مربی پرورشیِ دهه‌ی شصت که ساعت‌ها نشسته بودم روبرویشان و خاطراتشان را شنیده بودم، آمد جلوی چشمم. هنوز صدایشان در گوشم است که چطور شورمندانه و با اشک چشم، از روزها و شبهای کار در مدارس می‌گفتند. خاطراتی که انتشارشان، شاید بتواند بخشی از این ذهنیت مخدوش را اصلاح کند.

از انصاف به دور است که آن‌همه خدمتِ بی‌مانند را که تنها و تنها به دست پرورشی‌ها در مدارس صورت گرفته، سخاوتمندانه زیرِ خاک کنیم و بچسبیم به تعدادی روایتِ نامتواتر که وزنشان در میان آن حجم عظیم عملیات فرهنگی و هنری، ناچیز و نزدیک به صفر است. مگر ممکن است که آن‌همه گروه سرود و گروه نمایش و مسابقه و اردو با روحیه‌ی «پلیسی» مربیان پرورشی، شکل بگیرد؟ مگر می‌شود با چنان روحیه‌ای هزاران دانش‌آموز را با خود همراه کرد و آن جریان بابرکت فرهنگی و هنری را در سراسر کشور راه انداخت؟

حالاست که بیش از هر زمان دیگری، تدوین تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ضرورت خود را آشکار می‌کند. اگر تا امروز، به مسئولیت سنگینمان در قبال تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی عمل می‌کردیم، امروز قطعاً آقای رئیس‌جمهور دستش پر بود و به‌جای کنایه‌های بی‌ثمر، تجربه‌های گرانسنگِ مربیان پرورشی قدیم را به‌عنوان راهنمای عملیات فرهنگی در مدارس، به معلمان جدیدش ارائه می‌داد.

رونوشت به:

بهروز آوندی پور، صدیقه صارمی، مهدی لزیری، محمدتقی خادم حسینی، نادر نوفر، ایرج شیخ باقری، سیما متکلم، پروین گیلانی، احد دستیار، رحیم بخشی، سیدرضا علوی، محمد سالک رحیمی، عزیز خدایی، محمدرضا وهابی، کامران پولادیان، شهید سلمان‌نژاد، شهید فرهمند، شهید خلیل‌زاده و همه‌ی مربیان پرورشی دهه‌ی شصت.

کاش شهرداری هم «خود»سوزی کند

این، نه اولین اتفاق تلخِ برآمده از خوی اقتدارگرای شهرداری است و نه آخرینش خواهد بود. و همچنان این سیستم مغرورِ بی دروپیکر، نمی‌خواهد خود را درمان کند. هر بار که چنین مصیبتی بار می‌آید، دست توجیه از یک آستین بیرون می‌آید و سروته ماجرا را با لطایف‌الحیل، هم می‌آورد تا خاطر مبارکِ «مسئول جماعت» از شورای «اسلامی» شهر گرفته تا اصحاب شهرداری و فرمانداری و استانداری و... مکدر نباشد. و هر بار، ارباب شهرداری تصور می‌کنند که مسئله را حل کردند و قصه به سررسید!

 

از مرگِ دخترک در زیر بلوکِ بتونیِ «غیرقانونی» شهرداری، زمان زیادی نگذشته؛ و سؤال از وکلایِ پرسروصدای مردم در شورای اسلامی شهر تبریز این است که خون آن دخترک، چه تأثیری در اصلاح وضعیت این ساختارِ خسارت‌بار داشت؟ و شما چه بهره‌ای از آن خون بردید؟ آیا خواستید و توانستید که حتی شده، یک‌قدم کوچک برای رام کردن این سازمان سرکش بردارید؟ کدام آیین‌نامه‌های اصلاحی را به بحث گذاشتید و سرش دعوا کردید؟ و کجای این موجود را چکش زدید تا امروز مجبور نباشید ماله به دست بگیرید؟!

 خودکشی به هر شکلش مذموم است و مطرود؛ چه با خودسوزی باشد، چه با رگ زدن و چه با قرص خوردن. این درست؛ اما این‌ها به من و شما مربوط نمی‌شود. خودش می‌داند و خدایش. عجالتاً صحبت از «مسئولیت» است. مسئولیت و اخلاق مسئولیت. «مسئولین پرشمار شهرداری» باید بنشینند پشت میز استنطاق و بفرمایند که چرا منتسبانِ سازمان شهرداری، در برخورد با مردم، خود را چنین مبسوط‌الید می‌پندارند؟ فرقی هم نمی‌کند که این احساس فراغِ بال و بسطِ ید، در کاشتنِ بلوک‌های بتونیِ در مقابل اماکنِ مردم باشد یا در ضبطِ اموالشان یا سر دواندن آن‌ها در پیچ‌ها و پله‌های شهرداری. این احساس قدرت، لابد ریشه در جایی دارد؛ در ذهنیتی. و ممکن نیست چنین ذهنیت پایدار و مستمری، غیرارادی و خود رو باشد. این ذهنیت را باید خشکاند. آن‌هم از سرچشمه. از سرِ چشمه. نباید فرافکنی کرد و تمام وزر و وبال این قبیل کج‌رفتاری‌ها را به‌پای تعدادی کارمند و امربَرِ گوش‌به‌فرمان نوشت. و بعد هم تحت‌فشار افکار عمومی، گزارش داد که گوشِ فلان کارمندِ قانون‌گریز را کشیدیم و توبیخش کردیم و...

 این اتفاقات، دفعتاً شکل نگرفته‌اند که با این دست برخوردهای نمایشی، تمام شوند. درد اینجاست که ریشه همچنان بجاست. و ریشه، چیزی جز اختیاراتِ پرشمارِ بدون نظارتِ مجموعه‌ی شهرداری نیست. این اختیارات، چنان قدرتی می‌آفریند که کسی نتواند با آن مقابله کند. هزارتویِ اختیاراتِ رسمی و غیررسمی شهرداری، این یقین را پیش آورده که کسی نمی‌تواند از چندوچون این سیستم سر درآورد.

شورای اسلامی شهر نیز، که قرار است ناظر بالای سر شهرداری باشد، خود در این هزارتو، گیج می‌زند. هزارتویِ ملوّن و پرجاذبه... که اگر گیج نمی‌زد، جرات به خرج می‌داد و لااقل یک اِهنّ و اوهونّی می‌کرد که یعنی مثلاً من هم هستم!

کاش، وکلای مردم در شورای «اسلامی» شهر، به‌اندازه‌ی منازعه بر سر سفرهای خارجی و تصاحب تریبون و فرصت نمایش در تلویزیون، به مردمی که هر روز با سیستمِ کَرِ شهرداری دست به یقه می‌شوند، فکر می‌کردند.

کاش شهرداری نیز یک‌بار برای همیشه «خود»سوزی می‌کرد تا سنت‌های رسوب‌کرده در زیرپوستش آب می‌شد؛ این‌طوری، راه تنفسش باز می‌شد و می‌توانست هوای تازه استنشاق کند.