هفتهی گذشته به همت دفتر مطالعات جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی، نشست چند روزهی فعالین فرهنگی جنوب کرمان در شهر جیرفت برگزار شد. به لطف دوستان، توفیق شد تا در خدمت برادران پاک و دوستداشتنی این دیار باشیم. درس‌ها و نکتههای فراوانی در این دیدارها نصیبم شد که هر کدام به قدر دهها کتاب، ارزشمندند.

از آن همه، به این چند کلمه بسنده میکنم و باقی را به تجربهی عینیتان وا میگذارم.

ماها همواره با نگاه روشنفکرانه [به آن معنا که با واقعیات زندگی تودهی مردم فاصله دارد] نسبت به مسائل مشکل داشتهایم. بویژه با کسانی که از پشت رایانه به تحلیل واقعیاتی همچون «فقر» و «استضعاف» میپردازند، سر ناسازگاری داریم. آنها را به باد انتقاد میگیریم که در چارچوب توهماتشان گرفتارند؛ از این رو از درک واقعیات جامعه عاجزند و...

واقعیت هم همین است البته. آنها که همهی انسانها و رویدادهای پیرامونی را از فیلتر شیشههای عینک دودیشان عبور میدهند، درد را هرگز تجربه نمیکنند؛ پس وقتی قرار باشد از استضعاف و مستضعفین سخن بگویند، فیلم بسازند یا کتاب بنویسند، بیعرضگی فقرا و مستضعفین را یگانه عامل بدبختیشان تصویر میکنند!

با این پیش زمینههای ذهنی بود که برای نخستین بار پای ما به منطقهای باز شد که در سالهای اخیر، فقط اسمش را در ردیف مناطق محروم شنیده بودیم و اینکه بسیاری از مردمانش لنگِ یک چهاردیواری برای پناه گرفتن از گرمای طاقتفرسا هستند...

من یکی قبل از ورود به آنجا، توهم برم داشته بود که «خب؛ اینها محروماند، ما هم که از محرومین همیشگی هستیم. پس من هم مثل یکی از اینها هستم...» اما خیلی زود دریافتم که این تصور، جز پنداری بیهوده نیست و آنچه از محرومیت و استضعاف دیده و شنیده‌ام، تنها یک از هزار است.

فهمیدم که ماها [منتقدین نگاه روشنفکرانه به مسائل جامعه] به گونه‌ی دیگری از روشنفکری مبتلا شده‌ایم که اختصاص به خودمان دارد. این بار دیگر خبری از روشنفکری اطو کشیده‌ی بی‌دردِ عافیتطلب نیست. بلکه این ماها هستیم که دچار این آفت شده‌ایم؛ همین ماهایی که تیغ تیزمان همواره بر گردن قماشِ ازخودراضیِ مغرورِ پرمدعاست.

آری؛ ما هم وقتی عادت کردیم که از احوال واقعی مستضعفین، فقط گزارش‌های تصویری‌اش را بر صفحه‌ی مونیتور و به مدد اینترنت پرسرعت تماشا کنیم، دچار همان روشنفکری عینک دودی‌ها شده‌ایم.

به خود گفتم، ماها که این همه ادعایمان می‌شود، اینقدر از حقیقت استضعاف دوریم، از آنها که اصولاً چون ما مدعی هم نیستند و صورت مسئله‌ای به نام «مستضعفین» هم برای‌شان موضوعیت ندارد، چه توقعی باید داشت؟! و چرا باید آنها را به باد انتقاد گرفت؟

امان از روشنفکریِ مستضعف‌مآبانه!‌ [بالاخره یافتمش؛روشنفکری مستضعف‌مآبانه!‌]