جدال با شيوخ قدرت و ثروت؛ ازمحمد(ص) تا حسين(ع)
محمد(ص) رسول شد؛ بـه ميـان مـردمان عصر جاهليـت آمـد؛ بـه آنهـا گفـت: «پــرسـتــش، مـخـصـوص خـداي يكتاست و بس.» آنها را از كرنش در برابر دست ساختههاي خود بر حذر داشت.
خداوندانِ ثروت و قدرت، نان جهالتِ مردمان را ميخوردند. براي آنهـا مهـم نبـود كـه كدام «خدا» پرستش شود. آنها، مُشتي جاهل ميخواستند كه عرق جبينِ خود را به پاي «لات» و «هُبل» بريزند.
در آغاز، محمد(ص) را جدي نگرفتند؛ از اين رو كه تمام رسالت او را در پرستش خداي يكتا تصور ميكردند. چندي كه گذشت، اما ورق برگشت. مطالبات پروردگار محمد(ص) از بندگانش، بيش از آن پيام نخستين بود...
خداي يكتا، انگشت نهاده بود بر رگِ حيـات خداوندان ثروت و قدرت. تكاليف خداي محمد(ص)، زر و زورِ شيوخ عرب را نشانه رفتهبود. پس مصافشان با محمد(ص) جـدي شد. قصد جانش كردند و چون به مقصود نرسيدند، به هجرتش از مكه، دل خوش داشتند. رسول(ص)، مهاجرِ مدينه شد و حالا مدينة النبي، مجمع بيچارگان و زيردست و پاماندگان و بردگان بود. «مستضعفين» عصر جاهليت، بر گرد رسول(ص) حلقه زده بودند. اميدشان به خداي محمد(ص) بود تا مگر از بندِ بندگي خداوندان زر و زور رهايشان سازد.
خيزش مستضعفين، مكه را به تسخيرشان در آورد. شيوخ مكه، گريزي جز «تسليم» نـداشتند. پس، «اسلام» آوردند د رحاليكه «ايمان» در دلهايشان راه نيافت.
«ابـوسفيانِ اسلام آورده»، جانش را از محمد(ص) باز گرفت، در حالي كه حَقد و كينهي محمد(ص) در دلش لانه كرده بود. او نميتوانست تمام شوكت استكبارياش را به يكباره ببازد؛ اسلام آورد تا سلسلهي خداوندانِ ثروت و قدرت را در دل اسلامِ محمد(ص) بنياد نهد. ابوسفيان، رَداي اسلام بر تن كرد تا زنده بماند و مرامش را نيز زنده بدارد.
او، رسم جاهلي را رنگ اسلام زد و به انتظار نشست تا روزي، دوباره بر صدر مردمان عرب بنشيند...
محمد(ص)، كه مناسبات جاهلي را درهم ريخته و طرحي نو در انداختهبود، از سرنوشت اهل اسلام بيم داشت. او با چشم دل ميديد كه ابوسفيان، هر آن در انديشهي به زير كشيدن مستضعفين است. اما چه ميتوانست كرد؛ جز اينكه هشدار دهد و انذار نمايد... هشدار و انذارهايي كه كارگر نيفتاد.
ديري نگذشت كه آرزوي ابوسفيان تحقق يـافـت و اخلافش بر جايگاه رسول(ص) نشستند؛خليفهي پيغامبر شدند؛ فتوا دادند؛ به نقل از رسول(ص) حديث روايت كردند...
***
و امروز در سال ۶۱ هجري، تنها پنجاه سال از كوچ محمد(ص) ميگذرد. يزيدِ ابوسفيان، بر مسند خلافت نبي تكيه زده و حكم ميراند. اسلام آورندگان، به خلافتِ چون يزيدي، سر و تن سپردهاند. در استحالهيجماعت سال۶۱ هـجـري هـمـيـن بـس كـه تشخيص تفاوت پيامبر(ص) با يزيد، براي آنها امري محال شده بود.
مناسبات جاهلي دوباره سر برآوردهاند؛ اين بار، اما خبري از «لات» و «هُبل» و «عزّي» نيست. نام محمد بر منارهها بلند است و همگان سجده بر پيشگاه خداي محمد(ص) ميكنند.
مستضعفين به زير كشيده شده و شيوخ ثروت و قدرت، ديگر بار به شوكتِ پيشين دست يافتهاند؛ درهم و دينار ميدهند و دينِ جماعتِ مُسلم را ميخرند.
زر و سيم ميدهند و فتواي قتل حسين(ع) را از شيخِ زمان ميگيرند...
***
حسين(ع)، به همان دليلي شهيد شد كه پدرش علي(ع)؛ كه برادرش حسن(ع).
فرزندان حـسـيـن(ع) نـيـز چـنـان سـرنـوشـتـي يـافـتـنـد. محمد(ص)كه براي پايان دادن به جهالتِ مردمان و رهانیدنشان از بندِ خداوندان ثروت و قدرت، خون دل خورده بود، اكنون نظارهگرِ اقتدار جاهليت در لباس اسلام بود. و حسيـن(ع) كشتهي جهـالـتِ مردمان از يك سو و اقتـدارجـوييِ شيوخ زر و زور شد.