مافیای غم و غصه در ایران!
مافیای غم و غصه در ایران!
۱) امام عصر(عج) را هم مجسمه مي كنند
۲) ديدن يا نديدن آقا؛ مسئله اين نيست! [است؟]
۳) «آمدن» یا «نیامدنِ» آقا؛ مسئله این نیست! [است؟]
رسانه هایی برای «تایید» و «تبلیغ»
همه باید «یکدست» شوند!
لطفاً پاسخ فرمایید
به صرافت افتادم که من هم در این ایام از حسین و عباس و سجاد بنویسم. آخر مد است. همه عادت کرده ایم به اینکه تا چنین مناسبت هایی پیش می آیند، زور می زنیم تا مثلاً چیزی نوشته باشیم تا مثلاً بگویند فلانی آپدیت است و...
و موفق شدم که آپدیت شوم من هم. همین که شما می خوانید حاصل چند ساعت زور زدن است!
لطفاً به پرسش های زیر پاسخ دندان شکن فرمایید تا که شاید این جهالت را پایانی خوش سرانجام باشد.
بنظر شما
آیا بهتر نیست دست از سر حسین برداریم و او را به حال خود وانهیم؟
آیا شایسته تر این نیست که او را به خدایش بسپاریم و بنشینیم سر جای خود؟
اقیانوسی به عمق چند انگشت
مروری بر اتهامات نظام تعلیم و تربیت ایران
لینک این مطلب در عدالتخانه
پي قافيه مي گرديم هماره
پي قافيه مي گرديم هماره
تا كه شايد يكجور، سر هم بياوريم ابتدا و انتهاي اين زندگي را.
اما قافيه هايمان، عين قافيه هاي «اشعار زوركي» شعراي «الكي» است.
پس نمي توانيم سروده هاي خود را، خود نيز تحمل كنيم.
و از اين است كه عمرِ بافته هاي ما به قدر يك لحظه است؛
يك لحظه آميخته با «رد» يا «تاييد». عین «اشعار زوركي» شعراي «الكي»!
و از اين است كه اينهمه دست دست مي كنيم براي «آدم شدن»!
امروز و فردا و فرداها... مي آيند و مي روند و ما هنوز در پي قافيه اي براي «آدميت»ايم.
و از اين است كه همچون افسون زدگان، حيرانيم و سرگشته. گويا كه در برهوتي پي سرابيم.
از اين است كه در انبوهي مكنت و ثروت نيز عين مفلوكين، زار مي زنيم.
و از اين است كه «شِكوه» از زندگي، متن مدام تمام اشعار ماست. آخر داريم پي قافيه مي گرديم.
يك لحظه هم حتي درنگ نكرده ايم تا كه مگر بفهميم كه مي توان شعر بدون قافيه هم سرود.
قافيه انديشيم. قافيه انديش. از اين است كه عمر ما، كفاف عمرمان را نمي كند!!