همه باید «یکدست» شوند!
اعطای «آزادی های فردی» یکی از برجسته ترین موهبت های مدرنیته برای بشر این روزگار معرفی می شود. به واقع، چنین پندار می شود که از رهگذر مدرنیته، آزادی های فردی گسترش یافته و بشر از حصار قدرت های مطلق رها گردیده است. حق انتخاب و اختیار رد یا قبول دارد. می تواند به «دلخواه» زیست کند. مطلوب های خود را برگزیند و... البته این ادعاها لااقل در برخی حوزه ها و برخی ممالک چندان هم بیراه نیستند.
اما با گذشت چند قرن از تولد این اندیشه ها، شرایط به گونه دیگری رقم خورده است. هر چه از مبداء مدرنیته فاصله گرفته ایم، «آزادی های فردی» بیش از پیش تحدید شده و قالب های پیدا و پنهان متعددی در جوامع شکل گرفته اند که «فرد» و «آزادی»هایش را جهت می دهند. حق انتخابش را سلب می کنند. اختیارش را نیز همچنین.
اما جالب است که این محدودیت ها و سلب آزادی ها، بیش و پیش از آنکه با قوه قهریه و تحرکات میلیتاریستی شکل بگیرند، با قالب هایی مردم پسند و جذاب، اعمال می شوند. یعنی بی آنکه مردم بدانند، حبس می شوند. ابزار ایجاد این محدودیت نیز «همسان سازی» است. تعبیر خیلی ساده تر برای «همسان سازی»، همانا «یک جور شدن» است. یعنی همه باید «یک جور» شوند! یک جور غذا بخورند. یک جور بپوشند. یک جور بخوابند. یک جور زندگی کنند. یک جور هم بیندیشند... بدیهی است که بدین ترتیب آزادی فردی و حق انتخاب یعنی کشک!
در جریان این همسان سازی، انسانها به موجوداتی «یک شکل» و فاقد «خصائص متمایز فردی» تبدیل می شوند. آزادی فردی و به عبارتی فردگرایی، به «دنباله روی های گله وار» تبدیل می شود. مجموعه رفتارها و کنش و واکنش های عناصر جامعه، به یک نظام کارخانه ای شبیه است که همه از یک «فیلتر» عبور کرده اند. همه آنکارد شده و در یک قالب بندی متعین دیده می شوند...
خلاصه کلام اینکه در نتیجه این جریانات، انسان به هیچ وجه از ضرورت های جمعی یا ساختاری جامعه رها نشده و هر چه بیشتر در تنگناهای اجباری فرو رفته است.
اما جامعه خودمان ...
اگر چه پذیرفتنش سخت است اما لااقل می توان صورت مسئله را طرح نمود. جامعه ایرانی، که نسخه ناقصی از مدرنیته را کپی کرده و در پیچیدگی های آن گرفتار آمده است، اتفاقاً در جریان «همسان سازی» دست غرب را از پشت بسته است. برای دریافت بهتر این معنا، شاید بهتر باشد به مصادیقی اشاره شود تا اندکی از سختی فهم موضوع کاسته شود.
* در نظام تعلیم و تربیت ما، گرایش روشنفکرانه و ظاهراً موجهی وجود دارد مبنی بر یکسان سازی لباس دانش آموزان. از دیرباز نیز این رویه در بسیاری از مناطق کشور حاکم بوده و توجیهاتی نیز در پس این الزام وجود دارد. همه دانش آموزان باید لباسی را که مدیران مدارس دوست دارند بپوشند!! بعضی طرفداران چیزفهم این رویه، معتقدند که در اثر یکسان سازی، فقیر و غنی از هم شناخته نمی شوند و این از شکل گیری عقده های فردی در دانش آموزان جلوگیری می کند! می بینید که این توجیه، چندان هم بدون منطق نیست. ولی با این حال باید پاسخ داد به اینکه آیا جلوگیری از نمایش فقر و غنا، نوعی ظاهرآرایی نیست؟ پس آن کودک فقیر به کدام انگیزه باید بدنبال ستاندن حق خود از جامعه باشد؟!
حتی در تغذیه دانش آموزان هم روایتی مشابه برقرار است. همه باید از موادی که مدیران برگزیده اند تناول کنند. برای از میان بردن تفاوت ها، و برای ممانعت از شکل گیری عقده در کودکان فقیر، همه باید یک جور غذا بخورند! باز هم همان پرسش پیشین را باید پیش کشید...
*شهرداری تبریز در یک اقدام نوآورانه و بدیع! (البته با نیت خیر) اقدام به «یکسان سازی» قبور شهدای وادی رحمت می کند. در نتیجه این اقدام تمام قبور، به یک شکل و به یک اندازه درآمده و اصطلاحاً «منظم» می شوند. شنیدیم که یکی از متولیان اجرای این پروژه، در پاسخ به انتقاد یکی از دلسوزان، ابراز داشته است که: خدائیش دیده اید قبرستانهای ممالک غربی چقدر با حساب و کتاب و «همسان» هستند؟ هیچ قبری به اندازه حتی چند سانتی متر نیز از دیگری متفاوت نیست...
این در حالی است که در «تنوع» قبور، انواع طرح های ابتکاری و جالب ظهور یافته بودند که جذابیت فوق العاده ای نیز داشتند.
*اصرار عجیبی در بعضی مراکز تصمیم گیری در حوزه شهرسازی وجود دارد که تمام منازل و نماهایشان را به سمت «همسان شدن» هدایت کنند. مجتمع های آپارتمانی با طرح های همسان و هم شکل و کاملاً مشابه، شهری «یکدست» را بنا نهاده اند!
*فراتر از اینها، کم نیستند کسانی که بدنبال کانالیزه کردن تفکر نیز هستند. یعنی همه باید در تفکر نیز «هم شکل» باشند. روش اندیشیدن و اینکه به چه می اندیشند، باید از یک مسیر بگذرد.
* در جریان بهره گیری از اوقات فراغت، ظاهراً با تنوع روبرو هستیم. اما آنچه عملاً نصیب می شود، «گرفتاری داوطلبانه» توسط ابزارهای کلیشه ای و معدود و محدود است. مراکز «متعدد» با برنامه های همسان، میزبان این اوقات فراغت هستند.
*شبکه های «متعدد» تلویزیونی پیش روی جماعت است و مثلاً «حق انتخاب» نیز وجود دارد. اما آنچه مهم است این است که بالاخره هر چه باشد «باید» تلویزیون تماشا کرد. و مخاطب نیز فقط می تواند شبکه ها را «انتخاب» کند!
...
شاید بتوان دهها نمونه و مصداق دیگر برای میل به همسان سازی در جامعه ایرانی عنوان نمود.
نتیجه اینکه، شیوع سندروم همسان سازی، مصادف است با قلع و قمع تمام نمودهای آزادی فردی و اجتماعی. چگونه می توان از یک جامعه همسان و یکدست، انتظار «پویایی» و «تعالی» داشت؟ بدیهی است که در چنین جامعه ای، خلاقیت ها به سلابه کشیده شده و ابتکارات نیز محکوم به فنایند.