فحشی به نام «متعصب بودن»

به باور بی طرفها _ که نمی خواهند ارزش داوری کنند _ لزومی ندارد که در رویارویی با مقولات مختلف، به پاره ای باورها، اعتقاد سخت داشت. اصطلاحاً نباید «تعصب» به خرج داد. به واقع یکی از فحش های روزگار ما همین «متعصب بودن» است. نقطه مقابل تعصب را هم بی طرفی اعلام می کنند. آنقدر هم هیاهو راه می اندازند که دیگر کسی مجال اندیشه در چیستی این واژه ها نداشته باشد.

همه ما «تعصب» را بد می دانیم و آن را از نشانه های «جمود» قرون وسطایی تلقی می کنیم. خیال می کنیم «آنکه زیاد می فهمد تعصب به خرج نمی دهد». در حالیکه دقیقاً باید برعکس باشد. کسی که چیزی را کاملاً «فهمیده» است چرا نباید بر «فهم» خود تعصب داشته باشد؟ با این حساب چرا باید قواعد علمی مشهور و ابتدایی را لایتغیر فرض نموده و نسبت به آنها تعصب ورزید؟ اگر تعصب بد است نسبت به همه

امور بد است.

***

از این نوشته در نشانی زیر هم استفاده شده است:

 http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=107041

ادامه نوشته

سوگواری «فقیرزدایان» برای «فقرا»

جالب است. آنانکه قرار است حقشان را بستانند، هیچ ندارند. حتی زبانشان نیز گویا نیست. حتی صدایشان به گوش خود هم نمی رسد. اما آنانکه بر فراز ایستاده و تمام فعل و انفعالات عدالتخواهانه را رصد می کنند، همه چیز دارند. به واقع یک «نبرد ناعادلانه» برای «برپایی عدالت»!

آنانکه ذیصلاح و ذیحق اند در طلب عدالت، معلوم نیست کجایند و آنگاه آنانکه «جوک سال» خود را درباره عدالت می سرایند، میاندار و میداندار هستند. همه عناصر نوین «احقاق حق» در اختیار کسانی است که به ریش عدالتخوهان می خندند. هر چه می خواهند می نویسند و می گویند. حتی از زبان «مستضعفین» گریه و زاری راه می اندازند. از گرانی می گویند. از تورم می نالند. برای فاصله طبقاتی مرثیه می سرایند. به حال نفله شدگان عدالتخواه! سوگواری می کنند. اما حاضر نیستند حتی به قدر لحظه ای کوتاه، اجازه دهند که خود این قربانیان بی عدالتی با ادبیات خود سخن بگویند.

ادامه نوشته

عادت داریم، مثل مرداب به خاک

 گم شد، در قیل و قال گم شد سخنم

در بهت گذشت فرصتِ دم زدنم

بستند به لقمه های چرب و شیرین

تا وا نشود به حرفِ تلخی دهنم 

ادامه نوشته

یک دقیقه «سکوت» می کنیم

 مصطفی را اخراج کردند. اصلاً هم خطایی نکرده بود که مستحق کارت قرمز باشد. فقط خیلی مودبانه گفته بود که حقوق قانونی اش را  نمی دهند. اینکه آیا اخراج مصطفی درست بوده یا نه، بستگی به نظر کارشناسان داوری _ و البته فردوسی پور_ دارد. ولی در هر حال نتیجه بازی تغییری نخواهد کرد. رای همان است که حین بازی صادر شده و اصلاً نمی توان عوضش کرد. ضمناً یادمان باشد که اشتباهات داوری جزء بازی است. همه جای دنیا اشتباه می کنند.

ادامه نوشته

حاشيه نشين

ما حاشیه نشین هستیم.

مادرم می گوید: پدرت هم حاشیه نشین بود،

در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند، یعنی زندگی کرد و در حاشیه مرد.

من هم در حاشیه به دنیا آمده ام.

ولی نمی خواهم در حاشیه بمریم.

برادرم در حاشیه ی بیمارستان مرد.

خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می کند، گاهی در حاشیه ی گریه، کمی هم می خندد.

مادرم می گوید: سرنوشت ما را هم در حاشیه ي صفحه ی تقدیر نوشته اند.

او هر شب ستاره ی بخت مرا که در حاشیه آسمان سوسو می زند، به من نشان می دهد.

ولی من می گویم: این ستاره من نیست.

من در حاشیه به دنیا آمدم،

در حاشیه بازی کردم.

همراه با سگ و گربه ها و مگس ها در حاشیه ی زباله ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.

من در حاشیه بزرگ شده ام و به مدرسه رفتم.

در مدرسه گفتند: جا نداریم.

مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت: آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم!

من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می روم.

در حاشیه کلاس می نشینم.

در حاشیه مدرسه می نشینم و توپ بازی بچه ها را نگاه می کنم، چون لباسم هم رنگ بچه ها نیست.

من روزها در حاشیه خیابان کار می کنم و بعضی شب ها در حاشیه پیاده رو می خوابم.

من پاییز کار می کنم، زمستان کار می کنم، بهار کار می کنم، تابستان کار می کنم و در حاشیه کار، کمی هم زندگی می کنم.

من در حاشیه شهر زندگی می کنم.

من در  زمین زندگی می کنم. بر لبه آخر دنیا!

من در مدرسه آموخته ام که زمین مثل توپ گرد است و می چرخد.

اگر من در حاشیه زمین زندگی می کنم، پس چه طور پایم بر لبه ی زمین نمی لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی شوم؟

زندگی در حاشیه زمین خیلی سخت است.

حاشیه بر لب پرتگاه است، آدم هر لحظه ممکن است بلغزد و سقوط کند.

من حاشیه نشین هستم.

ولی معنی کلمه ی حاشیه را نمی دانم.

از معلم پرسیدم: حاشیه یعنی چه؟

 گفت : حاشیه یعنی قسمت کناره ی هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی ازکلمات کتاب را در حاشیه می نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله را در آن جا می ریزند.

من گفتم: مگر آدم‌ها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته اند؟

معلم چیزی نگفت.

من حاشیه نشین هستم.

به مسجد می روم، در حاشیه مسجد نماز می خوانم، نزدیک کفش ها؛ در حاشیه جلسه قرآن می نشینم. من قرآن خواندن را یاد گرفته ام، قرآن کتاب خوبی است.

قرآن ما حاشيه ندارد.

هیچ کلمه ای را در حاشیه آن ننوشته اند، اگر هم گاهی کلماتی در حاشیه آن باشند، آن کلمات حاشيه هم مثل كلمات دیگر عزیز و خوبند.

من قرآن را دوست دارم.

خوب است همه چیز مثل قرآن خوب باشد.

زنده یاد قيصر امين پور

 

اعتراض وارد نیست

اشاره: یکی از همراهان همیشگی، تعریضی به اعتراض ما وارد کرده و این اعتراض را وارد ندانسته است. هر چند بنده بر این باور نیستم که نمی توان مناسبات موجود در دنیای متعفن سیاست زدگی را برهم زد اما اتفاقا بیان احساس نسبت به این مناسبات را نخستین و البته آسانترین اقدام در مسیر دگرگونی می دانم.

****

«اعتراض وارد نیست»

«قدرت» و «خدمت» از زمانهای گذشته تا به امروز همواره در تضاد بوده و هستند. تا به حال شنیده نشده است که کسی به قدرت رسیده باشد و خدمت «از نوع واقعی لغوی آن» کرده باشد.

امروزه خدمت یعنی ارج نهادن، گردن خم کردن و کرنش در برابر قدرت. خدمت از آنِ بیچارگان و درماندگان – از هر نوعی که فکرش را بکنی – هست و قدرت از آنِ آنهایی که به هر طریق ممکن خود را به بالاها رسانده‌اند. (البته بالاها به اصطلاح امروزی به مقام‌های بالا رسیدن و... مصطلح شده است و گرنه کاش به بالای واقعی می‌رسیدند که یعنی شناختن خود و شناختن حق و ...) از نماینده‌ای که برای جمع‌آوری رأی به دریوزگی تن داده تا وکلا و وزرایی که مردم ساده و زودباور را نردبان ترقی خود کرده و پا بر شانه‌های تک تک آنها بالا رفته‌اند و با شعارهای پرمفهوم و دهن پرکن «عدالت‌طلبی» و «آرمانخواهی» و«قد علم کردن در برابر حق کشی»، مردم را فریفته و به بالا رسیده‌اند و اکنون آنها را عوام پنداشته و هیچ یک را نمی‌شناسند و دمخور گشتن با آنها را کسر شأنی برای خود می‌پندارند.

با خود قرار(؟!!) گذاشته بودند که دلشان به حال این جماعت بسوزد و هر خدمتی از دستشان برآید، کوتاهی نکنند اما به آنجا که رسیدند دستشان کوتاه شد و قول و قرارهایشان از خاطر شسته و رفته شد. معجزه اسکناسهای درشت همین است که انسان را شستشوی مغزی کند و افکاری نو برایش به ارمغان آورد. تا بوده همین بوده و خواهد بود. نمایندگان مجلس هم از این قضیه مستثنی نیستند بالاخره آنها هم از جنس همین بشرند و بشر جایزالخطا.

مطلب زیبای «من اعتراض دارم» سردبیر محترم حرف دل و اعتراض همه آنهایی است که به قول ایشان در نمودارهای مسخره «فراز و نشیب» خطِ فقرِ رسم شده از سوی صاحب منصبان عاج نشین، بالا و پایین می‌شوند و سردرگم مانده‌اند و عاقبت هم حل خواهند شد و هیچ صاحب منصبی ککش هم نخواهد گزدید که فقیری از نفس افتاد و مُرد.

خوردن نان دین و خیانت به دین و ترس از آجر شدن نان هم به همین راحتی نخواهد بود. آنقدر بخورند و بخورند،.. به گلو که رسید یک ذره کوچک همین نان در گلویشان گیر خواهد کردو کارشان را خواهد ساخت.

و اما نکته آخر:‌آیا کسی خواهد بود به این اعتراض‌ها پاسخ گوید؟ حداقل اندکی اندیشه کند که جزو کدام گروه است و کمی به خود بیاید؟

باور بر این است که نه! و در نهایت یکی از میانِ همه برخواهد خاست و همانند جلسه دادگاهی، چکشی بر میز کوفته و خواهد گفت: جناب آقای رشیدی اعتراض وارد نیست.

مبادا استاندار و فرماندار نصب کنید

بالاخره ما هم صاحب وکیل در خانه ملت شدیم. و حالا دیگر مهم نیست که چه گذشت و چه شد.

مهم نیست که چگونه و با توسل به چه ابزارهایی پیروز شدند.

دیگر برایمان مهم نیست که از اینان بپرسیم: هزینه تبلیغات پرخرج خود را از کجا آوردند.

دیگر نمی خواهیم مته به خشخاش بگذاریم که به چه کسانی و به چه میزانی وامدار شدند.

مهم نیست که به چه کسانی چه وعده هایی دادند.

اهمیتی برای مردم ندارد که برای کسب رای چه ها گفتند و چه ها نگفتند.

از چه ها مایه گذاشتند. به چه ها پشت پا و با چه ها روپایی زدند و...

با که ها نشستند و با که ها برخاستند.

و شما ای وکلا!

مبادا

مبادا بشنویم که سر در کار مدیران اجرایی کرده اید و به جای نظارت بر امور، اقدام به عزل و نصب و فشار و چانه زنی می کنید.

مبادا شرافت نمایندگی مردم را فدای انتصاب فلان آبدارچی یا فلان سرایدار در فلان مدرسه کنید.

نکند که آقای وزیر را برای انتصاب فلان مدیرکل تحت فشار قرار دهید و آنگاه حق السکوت...

نکند وسوسه شوید که استاندار و فرماندار نصب کنید و آنگاه «کوچه علی چپ»، که آهای مردم! مسئولین کار نمی کنند.

نکند هوس کنید که ار پشت پرده انتصابات بگویید که در آن صورت «سیه روی شود هر آنکه در او غش باشد».

نکند برای به دست آوردن دل فلان سرمایه دار، اقتصاد ملت را گند بزنید.

مبادا عشیره و اقربای خود را ارباب کنید و ملت را رعیت.

مبادا نطق پیش از دستور خود را برای بیان آلام یاران غار خود اختصاص دهید.

مبادا مجیزگوی مدیران شوید.

مبادا خانه ملت را با حب و بغض های سخیف نفسانی و باندی بیالایید.

مبادا با هم قهر باشید که در آن صورت روزگار مردم تیره خواهد بود.

مبادا گرایش های مبتذل و بدبوی سیاسی را دامن بزنید که در آن صورت حال مردم به هم خواهد خورد.

مبادا سهامدار فلان کارخانه یا بهمان شرکت شوید که در آن صورت سهم تان از شرافت وکالت مردم کم خواهد شد.

مبادا در اندیشه کسب موافقت اصولی واردات یا صادرات فلان کالا باشید که در آن صورت از حلقه عزیزان خارج خواهید شد.

مبادا به فکر احداث مرغداری و گاوداری در اطراف شهر باشید که در آن صورت آنفولانزای مرغی امانتان را خواهید برید و بعد هم یک سخنرانی آتشین که این چه وضع مملکتداری است؟!

مبادا خیال کنید که خیلی وقت دارید که در آن صورت بازنده خواهید بود.

مبادا «مردی» را ببازید که در آن صورت «درد» را فراموش خواهید کرد و وای از آن روز.

بهتر است

بهتر است دفتر ارتباطات مردمی تان را از همین امروز دایر کنید که روزی بکارتان می آید.

بهتر است نامه های بدخط و بی ربط عوام الناس را بخوانید که در آن صورت انشایتان خوب و زبانتان باز خواهد شد.

بهتر است در نماز جمعه، به جای جایگاه صاحب منصبان، در این سوی نرده ها و در میان مردم بنشینید که در آن صورت پیام خطبه ها را به خوبی درخواهید یافت.

به این بیندیشید که 4 سال بعد نیز به این مردم روی خواهید آورد و ای کاش در آن روز، روی رویارویی با مردم را داشته باشید.

ای کاش پس از 4 سال با سربلندی و نه با لکنت و شرمندگی و عرق بر پیشانی به شهر برگردید. ای کاش مانند بعضی ها نباشید که پس از چند دوره وکالت حضرت خودشان و البته همیارانشان، از واهمه واکنش سخت مردم، جرات اعلام حضور مجدد نیز نیافتند.

ای کاش...

ای کاش هر روز چند آیه قرآن بخوانید. والسلام

من اعتراض دارم

 من اعتراض دارم

نه به نمرات پایان ترم دانشگاه. نه به رای داور بازی استقلال و پرسپولیس. نه به رای کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال. نه به رفتار تماشاگرنماها. نه به درآمد میلیاردی فوتبالیست های بی سواد. نه به قیمت توت فرنگی و نه به تعرفه واردات گوشی تلفن همراه.

من اعتراض دارم

به تمام آنهایی که برای نمایندگی مجلس سر و دست می شکنند و هوس قدرت از سر و رویشان می بارد. شهوت قدرت و آنگاه ثروت، کورشان کرده. آنقدر ذلیل و دون گشته اند که برای کسب حتی یک رای حتی از یک لات سر کوچه، به دریوزگی تن داده اند، به دروغ، به سرقت، به تهمت.

من اعتراض دارم

به تمام کسانی که آمده اند تا خدمت کنند ولی خفت به جان می خرند. خود را و نداشته های خود را با هزار قلم ابزار آرایشی، بزک می کنند تا در آشفته بازار «دموکراسی بازی»، مقبول طبع جماعتی واقع شوند.

به تمام کسانی که تمام باورهای خود را، که روزگاری برای آنها سر می دادند، به پای هر کس و ناکس می ریزند و هر چه دارند می بازند. شرافت را می گذارند و می گذرند. آن هم برای «خدمت»!!

من اعتراض دارم

به تمام آنهایی که از اعاده حقوق ضعفا در مجلس می گویند و کرور کرور سیم و زر در حلقوم ارباب قدرت و حیلت می ریزند تا برای شان «رای» بخرند. بدزدند. بریزند. بپاشند. لیکن برای «خدمت»!!

من اعتراض دارم

به مردمی که این دریوزگان را ارج می نهند و بخاطرشان سوت و کف می زنند و چه آسان «رای» خود را در طبقی از سادگی تقدیم اینان می کنند. به مردمی که براحتی دل می بندند و براحتی نیز دل می کنند.

من اعتراض دارم

به وکلایی که نان ملت می خورند و سر در توبره اصحاب قدرت و ثروت دارند. به وکلایی که عشیره و اقربایشان از صدقه سر حضرتشان به نان و نوایی رسیدند و آنگاه نشسته و به ریش موکلین خندیدند.

من اعتراض دارم

به همه کسانی که روزی آرمانخواه و عدالت طلب بودند و بزرگترین آرزویشان دستیابی به فرصتی برای «خدمت» و حالا طعم گس قدرت زیر زبانشان «شیرینی» کرده و به تفرعن وادارشان ساخته. همانها که روزگاری تکیه کلامشان «مردم» بود و حالا آنها را «عوام» می نامند.

من اعتراض دارم

به آنها که از علی(ع) می گویند و همچون پسر عاص ریا می ورزند. برای حسین(ع) می نالند و دندان طمع شان، هنوز بر ملک ری تیز است.

من اعتراض دارم

نه به بدحجابی دختران و زنان و نه به بدلباسی پسران و مردان. به آنها که لباسشان «بد» نیست ولی حیا را دریده و در بقچه ای پیچانده و چالش کرده اند و آنگاه زالوصفت بر جان جماعت چنبره زده و لختی از مردارخوری بازنمی ایستند. به آنها که خوان کرم می گسترند و به یاد مظلومین کربلا خیرات می دهند و خون جماعت را در «مسکن» می کنند و شکوهمندانه سر می کشند و سپس... گور پدر هر چه فقیر و مستمند است.

من اعتراض دارم

به همه کسانی که نان دین می خورند، سلاخی دینمداری را می بینند و ککشان هم نمی گزد. دین را تفسیر به مطلوب می کنند تا از دل آن اسباب تکاثر فراهم آید. محافظه کاری پیشه می کنند و زبان به نشر حقیقت می بندند تا نکند که نانشان آجر شود.

من اعتراض دارم

به همه آنها که تریبون دارند و بلندگوی زرسالاران و سوداگران سودپرست شده اند و دریغ از یک کلام برای مردم و دردهایشان!

من اعتراض دارم

به همه کسانی که تفاله های فرنگ را به نام «لوازم توسعه» به خورد جماعت می دهند و شوربختانه ندا بر می آورند که باید فکری به حال این «اسلام» کرد که مانع توسعه است. آنها که مخدرات مدرن را در بسته های فانتزی و چشم نواز به مردم قالب می کنند. آنها که با کمال پررویی ترجمه های سخیف اجتماعیات غرب را نسخه شفابخش مسلمین می دانند.

من اعتراض دارم

به صاحب منصبانی که در برج عاج نشسته و نمودارهای مسخره ی «فراز و نشیب» خط فقر را می نگرند و برای خود کف می زنند و کف می کنند که سرانجام کار فقرا را ساختیم. و بعد هم مصاحبه که: دیگر فقیری اینجا نفس نمی کشد. همه حل شدند. باور نمی کنید؟ گوش کنید. اگر صدایی از فقیری شنیدید.

آری. من اعتراض دارم... همین.

***

از این نوشته در نشانی زیر هم استفاده شده است:

http://www.adlroom.com/vdcd.50f2yt09ja26y.txt