گم شد، در قیل و قال گم شد سخنم

در بهت گذشت فرصتِ دم زدنم

بستند به لقمه های چرب و شیرین

تا وا نشود به حرفِ تلخی دهنم

 

آنها هیزم شدند، ما عود شدیم

آنها آتش شدند، ما دود شدیم

رفتند و شدند مردِ مردستان­ها

ماندیم و نرانِ ماده­اندود شدیم

 

ننگ است اینگونه با تو ماندن­هامان

ماندیم، ولی به خلوتِ تن­هامان

ای راویِ قصّه! وقتِ وقت است، بخوان

فصلی در بابِ تیغ و گردن­هامان

 

سر در آخور داریم، تن در بستر

پابرجاییم (غالباً در بستر)

عادت داریم، مثل مرداب به خاک

مشتی مَردیم، مردِ زن در بستر

 

هر درد نمایندۀ دردی دیگر

با درد دلم گرمِ نبردی دیگر

دل­خوش به دو ابر و چار باران شده­ایم

وین تازه شروعِ فصلِ سردی دیگر

 

هرروز پراکنده­تر از دیروزیم

عمری شب و روز را به هم می­دوزیم

اشکیم که در عزای خود می­ریزیم

شمعیم که بر مزارِ خود می­سوزیم

امید مهدی نژاد