مبادا استاندار و فرماندار نصب کنید
بالاخره ما هم صاحب وکیل در خانه ملت شدیم. و حالا دیگر مهم نیست که چه گذشت و چه شد.
مهم نیست که چگونه و با توسل به چه ابزارهایی پیروز شدند.
دیگر برایمان مهم نیست که از اینان بپرسیم: هزینه تبلیغات پرخرج خود را از کجا آوردند.
دیگر نمی خواهیم مته به خشخاش بگذاریم که به چه کسانی و به چه میزانی وامدار شدند.
مهم نیست که به چه کسانی چه وعده هایی دادند.
اهمیتی برای مردم ندارد که برای کسب رای چه ها گفتند و چه ها نگفتند.
از چه ها مایه گذاشتند. به چه ها پشت پا و با چه ها روپایی زدند و...
با که ها نشستند و با که ها برخاستند.
و شما ای وکلا!
مبادا
مبادا بشنویم که سر در کار مدیران اجرایی کرده اید و به جای نظارت بر امور، اقدام به عزل و نصب و فشار و چانه زنی می کنید.
مبادا شرافت نمایندگی مردم را فدای انتصاب فلان آبدارچی یا فلان سرایدار در فلان مدرسه کنید.
نکند که آقای وزیر را برای انتصاب فلان مدیرکل تحت فشار قرار دهید و آنگاه حق السکوت...
نکند وسوسه شوید که استاندار و فرماندار نصب کنید و آنگاه «کوچه علی چپ»، که آهای مردم! مسئولین کار نمی کنند.
نکند هوس کنید که ار پشت پرده انتصابات بگویید که در آن صورت «سیه روی شود هر آنکه در او غش باشد».
نکند برای به دست آوردن دل فلان سرمایه دار، اقتصاد ملت را گند بزنید.
مبادا عشیره و اقربای خود را ارباب کنید و ملت را رعیت.
مبادا نطق پیش از دستور خود را برای بیان آلام یاران غار خود اختصاص دهید.
مبادا مجیزگوی مدیران شوید.
مبادا خانه ملت را با حب و بغض های سخیف نفسانی و باندی بیالایید.
مبادا با هم قهر باشید که در آن صورت روزگار مردم تیره خواهد بود.
مبادا گرایش های مبتذل و بدبوی سیاسی را دامن بزنید که در آن صورت حال مردم به هم خواهد خورد.
مبادا سهامدار فلان کارخانه یا بهمان شرکت شوید که در آن صورت سهم تان از شرافت وکالت مردم کم خواهد شد.
مبادا در اندیشه کسب موافقت اصولی واردات یا صادرات فلان کالا باشید که در آن صورت از حلقه عزیزان خارج خواهید شد.
مبادا به فکر احداث مرغداری و گاوداری در اطراف شهر باشید که در آن صورت آنفولانزای مرغی امانتان را خواهید برید و بعد هم یک سخنرانی آتشین که این چه وضع مملکتداری است؟!
مبادا خیال کنید که خیلی وقت دارید که در آن صورت بازنده خواهید بود.
مبادا «مردی» را ببازید که در آن صورت «درد» را فراموش خواهید کرد و وای از آن روز.
بهتر است
بهتر است دفتر ارتباطات مردمی تان را از همین امروز دایر کنید که روزی بکارتان می آید.
بهتر است نامه های بدخط و بی ربط عوام الناس را بخوانید که در آن صورت انشایتان خوب و زبانتان باز خواهد شد.
بهتر است در نماز جمعه، به جای جایگاه صاحب منصبان، در این سوی نرده ها و در میان مردم بنشینید که در آن صورت پیام خطبه ها را به خوبی درخواهید یافت.
به این بیندیشید که 4 سال بعد نیز به این مردم روی خواهید آورد و ای کاش در آن روز، روی رویارویی با مردم را داشته باشید.
ای کاش پس از 4 سال با سربلندی و نه با لکنت و شرمندگی و عرق بر پیشانی به شهر برگردید. ای کاش مانند بعضی ها نباشید که پس از چند دوره وکالت حضرت خودشان و البته همیارانشان، از واهمه واکنش سخت مردم، جرات اعلام حضور مجدد نیز نیافتند.
ای کاش...
ای کاش هر روز چند آیه قرآن بخوانید. والسلام