احوال اقتصاد در غیاب خدا

صحبت‌های رئیس‌جمهور در باب هدفمندی یارانه‌ها، آشکارا نشان از این داشت که دولت برای تحقق مطلوب این برنامه‌ی بزرگ اقتصادی، حساب ویژه‌ای را برای «اخلاق» باز کرده؛ آنچنانکه گویا همه‌ی محاسبات فنی برنامه‌ریزان در یک سو و «اخلاق‌مداری در جامعه» در سوی دیگر قرار گرفته است. رئیس‌جمهور، دائماً‌ از مردم می‌خواهد که «مراعات» یکدیگر را بکنند؛ حتی یادآوری می‌کند که اگر هم بازرسان دولت نباشند، «خدا» هست و دارد می‌بیند...

شاید کم نباشند کسانی که چنین ادبیاتی را از سوی رئیس‌جمهور نپسندند و به سیاق گذشته، آن را در امتداد «عوام‌گرایی» تعبیر کنند. اما اگر لحظه‌ای از ذهنیت پیشین فاصله گرفته و فارغ از حب و بغض‌های بی‌مبنای سیاسی به مسئله توجه کنیم، خواهیم دید که اتفاقاً مولفه‌هایی نظیر «اخلاق» و «وجدان» همان گمشده‌هایی هستند که سال‌هاست به فراموشی سپرده‌ایم. ما سال‌هاست که اقتصاد را صرفاً «علم عدد و رقم و چرتکه و سود» می‌دانیم. و بر این باورِ وارداتی، به قدری اصرار ورزیده‌ایم که حتی «اخلاق» را هم تابعی از اقتصاد معنا کرده و عنان «وجدان» را هم به دست «چرتکه» سپرده‌ایم.

ادعا نمی‌کنم که افتصادمان «سرمایه‌داری» بوده اما این را دیگر نمی‌شود کتمان کرد که اقتصاد امروز ایران، هر چه هست تحفه‌ی «دانش‌آموختگان مکتب سرمایه‌داری» بوده. لااقل بعضی از موثرین این اقتصاد، در حساس‌ترین برهه‌ها کسانی‌ بوده‌اند که راهی جز سرمایه‌داری و بازار آزاد را نمی‌توانسته‌اند پیش پای اقتصاد ایران بگذارند. نمی‌توانسته‌اند یعنی نمی‌خواسته‌اند؛ یعنی به نسخه‌ی دیگری باور نداشته‌اند.

امروز یک بچه دبستانی هم می‌داند که در اقتصاد سرمایه‌داری، «وجدان» و «اخلاق» و «خدا» غایبان همیشگی هستند. و در جایی که «سود حداکثری به هر قیمت» اصلِ اصیل است، دیگر چه جای خدا و وجدان و اخلاق؟!

کسانی که دو دهه بر شیپور «سود حداکثری به هر قیمت» دمیدند، لابد حالا نشسته و دارند محصول اندیشه‌ی وارداتی خود را نظاره می‌کنند؛ مردم را هر روز بیشتر از دیروز تحریض و تهییج می‌کردند تا در بازار آزاد «هر چه می‌توانند درآورند». آنقدر گفتند و گفتند تا «ارزش»ی به نام «دارندگی به هر قیمت» را آفریدند. هر چه این ارزش ریشه‌دارتر شد، خدا هم به محاق رفت. و سرانجام روزی رسید که صحبت از نظارت خدا بر اعمال، به مساجد رفت و اقتصاد در غیاب خدا، افسار گسیخت.

عقب‌نشینی خدا در اقتصاد، همزمان شد با تقلای مدیران برای به دست آوردن دل «صندوق بین‌المللی پول» و «بانک جهانی». بدین ترتیب، هم دولت نفله شد و هم اخلاق؛ اقتصاد هم، «آزادِ آزاد».

گاهی وقت‌ها که مردم از وجود «ربا» و «غش و خدعه در معامله» و «کم‌فروشی و احتکار» و... دل‌شان می‌گیرد، تازه به یاد اخلاق می‌افتند.

براستی متولیان اخلاق، در کجای این برنامه‌ی بزرگ اقتصادی چهره خواهند نمود؟

افزونه:

دوست عزیزم، مسعود ملکی تذکر داده‌اند که:

آقای دکتر غنی نژاد که یکی از طرفداران و چهره‌های اقتصاد بازار آزاد در ایران‌اند اقتصاد سرمایه‌داری را مبتنی بر اخلاق می‌دانند.

گمان کنم باید بین اخلاق عملی و نظری تمایز قائل شویم آنها دم از اخلاق نظری انتزاعی می‌زنند و ما را با اینکه در فضای نظر مستغنی از اخلاقیم و اسطوره‌های اخلاقی لکن متهم به بی‌اخلاقی‌های عملی‌مان می‌کنند.... لطفاً کمک کنید آیا این طور است؟

و آنچه من در این باره می‌فهمم:

سرمایه‌داری، هم قطعاً مبتنی بر «اخلاق» است و این اخلاق را خود برای خود تعریف و تنظیم کرده. به واقع، هر چه سرمایه‌داری ریشه‌ دوانیده و گسترده شد، اخلاق ویژه‌اش را هم بازتولید کرد. بیراه نیست که امروز ترکیب «اخلاق سرمایه‌داری» کاربرد عمومی دارد. اخلاق سرمایه‌دای، اقتضائات خود را دارد و لزوماً‌ این «اخلاق» همانی نیست که ما می‌شناسیم.

شاید بتوان مانیفست اخلاق سرمایه‌داری را در آموزه‌های «جان کالون» جستجو کرد. [پیوریتنیسم] اصول زهد اخلاقی کالون سرچشمه‌ی تکوین اخلاق سرمایه‌داری بوده. مبنا و محور این اصول نیز، بهره‌برداری حداکثری از مواهب خداوند است. او به پیروان خود می‌آموزد که نباید لحظه‌ای در کشف، تولید و تکثیر ثروت درنگ کرد. همین آموزه‌ها بودند که امروز به مرام «سود حداکثری به هر قیمت» ختم شده. به تعبیر بهتر، «اخلاق اقتصادی» و نه «اقتصاد اخلاقی» محصول چنین باوری بوده... 

شیعه‌لرین حضرت عباسی وار

چند روز پیش، همراه دانش‌آموزان بودم برای بازدید از یکی از مراکز فرهنگی شهر. سوار یک دستگاه مینی‌بوس بودیم. از مدرسه که راه افتادیم، بچه‌ها همانند کسانی که محبوس بوده‌اند و حالا رها شده‌اند، صداهای‌شان را به هم پیونده زنده و مدام فریاد می‌زدند و شعر می‌خواندند و شعار می‌دادند...

یکی از شعارهایشان چنین مطلعی داشت: «شیعه‌لرین حضرت عباسی وار...» تصورم این بود که بچه‌ها دارند آماده می‌شوند که آن نوحه‌ی قدیمیِ ترکی را بخوانند که معمولاً‌ در دستجات عزاداری آذربایجان می‌خوانند:

هانسی گروهون بئله مولاسی وار

شیعه‌لرین حضرت عباسی وار

اما وقتی بخش دوم شعار را فریاد زدند، فاصله‌ی خود را با این نوررسیده‌ها دریافتم. آنها با تمام وجود و هماهنگ شعار می‌دادند:

هانسی گروهون بئله مولاسی وار

تراختورون جاسم کراری وار

یعنی در یک چشم به هم زدنی، «جاسم‌ کرار» همردیف «حضرت عباس» قرار می‌گیرد و... البته قبلاً‌ هم با حضرت عباس چنین کرده‌اند. مثلاً بیت مشهور و تاثیرگذار زیر در مقام عباس(ع) است:

یئل یاتار، طوفان یاتار

یاتماز ابوالفضل پرچمی

که با جاگذاری «تراختور» به جای «ابوالفضل»، از خجالت حضرتش در‌آمده‌اند:

یئل یاتار، طوفان یاتار

یاتماز تراختور پرچمی

من هم می‌پذیرم که نباید چنین رویدادهایی را زیاده بزرگ کرد، اما این یک قاعده‌ است که استحاله در روح یک ملت، ابتدا در نمادها و شعارها ظهور و بروز پیدا می‌کند. و دانش‌آموزان، سریع‌ترین واکنش‌گران به تغییرات فرهنگی در جامعه هستند. آنها مستقیماً و بدون سانسور، استحاله را به نمایش می‌گذارند.

رسانه‌ی محلی و هنرِ آزادگی

«رسانه» اگر تنها این یک هنر را داشته باشد که بتواند «تریبونِ فرودست‌‌ها» باشد، برایش کافیست!‌ و اگر این یک هنر را نداشته باشد، اگر چه باز هم یک رسانه است، اما قطعاً‌ هنرمند نیست. فرادستان، که بر شئون و عرصه‌ها تغلّب دارند، همواره برای سخن گفتن و فریاد کشیدن، فرصت و مجال دارند. آنها برای اینکه حرف‌شان را بزنند، دچار زحمت نمی‌شوند و به کسی هم التماس نمی‌کنند؛ فرادستان، رسانه‌ها را به نقطه‌ای رسانده‌اند که حتی آروغ‌های آنها را هم «تیتر یک» می‌کنند و ماه‌ها درباره‌ی زوایای پنهان سکسکه‌های شبانه‌شان به بحث می‌نشینند!

رسانه‌ها نوعاً‌ از منبع قدرت و ثروت، توش و توان برمی‌گیرند و قهراً‌ مناسبات قدرت و ثروت را هم پشتیبانی می‌کنند. آنچه در رسانه‌‌ منعکس می‌شود، در نسبت مستقیم با همان منبعی است که از آن آب می‌خورد. و چون فرودستان، به چنین منبعی متصل نیستند، پس رسانه نیز ندارند... این یک قاعده‌ی مشهور است؛ اما می‌تواند نقض شود. و هر گاه نقض شد، یعنی «رسانه‌ای هنرمند» متولد شده.

اگر رسانه، به رتبه‌ی «آزادگی» برسد، مستضعفین و فرودستان، برایش «مسئله» می‌شوند و از آن پس است که می‌توان به رسانه اعتنا کرد.

امروز، مردم به مطبوعات اعتنا نمی‌کنند، چون آن‌ها را آزموده‌اند؛ مردم می‌بینند که مطبوعات، هر روز بیش از دیروز، به رنگ فرادستان درآمده و با دردهای عامه، بیگانه می‌شوند.

مطبوعات محلی، می‌توانند نقطه‌ی عزیمتِ جریان رسانه‌ای به سوی عبور از این وضعیت باشند؛ با این شرط که بر سفره‌های وسوسه‌انگیز اربابان محلی چشم بپوشند...

 

این آخرین یادداشتم در هفته‌نامه‌ی آذرپیام بود.

 

خدایا به سلامت دارش...

«آذرپیام» برای من فقط یک نشریه‌ی هفتگی نبود که به واسطه‌اش تعدادی یادداشت و مقاله و خبر و عکس منتشر کنم تا به من بگویند «روزنامه‌نگار»؛‌ او برایم به مثال یک همراهِ همدل بود که چهار سال و هشت ماه با او زندگی کردم. نمی‌خواهم حاصل این 56 ماه را فقط در 192 شماره‌ی هفته‌نامه جستجو کنم که اگر چنین کنم، بازنده‌ام...

من و دوستانم، کوشیدیم تا روزنامه‌نگاری را، بر خلاف ذاتش،‌ به استخدام «عامه‌ی بی‌تریبون» درآوریم. می‌دانستیم که آرزویِ قریب به محالی را در سر می‌پرورانیم اما لحظه‌ای را برای رسیدن به آن از دست ندادیم.

اصلاً تنها نبودم در این سال‌ها. قلم‌های دردمند و متعهد، کم نبودند در اطرافم. با آنها بود که رکود را تجربه نکردم...

همراه با آذرپیام، افتان و خیزان به امروز رسیدیم. و از این پس، من می‌مانم و او می‌رود.

خدایا به سلامت دارش...

«نگاه صرفاً تهرانی» به دفاع مقدس!

چندی پیش سالگرد حماسه‌ی سوسنگرد در سال 1359بود. این حماسه، در پی نبرد نابرابر رزمندگان ایرانی با ارتش مجهز عراق به وقوع پیوست... در این مجاهده‌ی جانانه، رزمندگان آذربایجان، حضوری بسیار مردانه داشته‌اند. و سرسلسله‌ی این رزمندگان، «شهید علی تجلایی» بود. اگر چه چند سال پیش کتابی در شرح مجاهدات علی تجلایی و همرزمانش منتشر شد (ستاره‌ی بدر) اما برایم خیلی جالب است که در برنامه‌های تلویزیونی، که به بهانه‌ی حماسه‌ی سوسنگرد پخش می‌شود، نامی از تجلایی و همرزمانش شنیده‌ نمی‌شود. کسانی که شرح نبرد سوسنگرد را خوانده‌اند، همواره در برنامه‌هایی همچون روایت فتح و... به دنبال علی تجلایی و یارانش می‌گردند، اما دریغ که هیچ نمی‌یابند.

مخاطب این برنامه‌ها، قطعاً‌ به تردید می‌افتد که اگر علی تجلایی «فاتح سوسنگرد» است پس چرا در هیچ یک از شبکه‌های سراسری، اشاره‌ای به او نمی‌شود.

این درست است که امثال علی تجلایی، برای «نام» نجنگیده‌اند، اما نباید تاریخ دفاع مقدس را اینگونه منقطع و ناقص بنگاریم. اینکه ما مجاهدت تجلایی و رزمندگان آذربایجان را در سوسنگرد، به درستی روایت کنیم، خدمت به شهدا نیست ـ که آنها از چنین خدماتی بی‌نیازند ـ بلکه مقصود این است که تاریخ سرزمین‌مان را از گزند تحریفات در امان نگه داریم.

آیا این مهم نیست که صدها رزمنده از دیار آذربایجان، به سوسنگرد، در خوزستان، می‌روند و با چنگ و دندان از آن شهر دفاع می‌کنند؟ چه انگیزه‌ای تجلایی و یارانش را از تبریز به خوزستان می‌کشاند؟ آیا کشف و انعکاس این انگیزه‌ها، نمی‌تواند گره‌گشای این همه ناکامی‌ فرهنگی باشد؟

ما هر روز داریم تهدیدهای قوم‌گرایانه را در رسانه‌های خودمان گوشزد می‌کنیم و همه را انذار می‌دهیم که اجنبی‌ها به دنبال تحریک تعلقات قومی و تبلیغ تجزیه‌طلبی هستند. خب؛ تدبیرمان برای دفع این تهدید چیست؟ اینکه بیاییم و آگاهانه و ناآگاهانه، دفاع مقدس را هم با «نگاه صرفاً تهرانی» روایت کنیم؟! 

عرصه‌ی دفاع مقدس، درست همان جایی است که می‌شود «وحدتِ تام و تمام» ایرانیان را بر گِرد اسلام به نظاره نشست. و چرا ما نمی‌توانیم این وحدت مبارک را برجسته کنیم؟ این، یک اتفاق معمولی نیست که بخواهیم به راحتی از کنارش بگذریم.

ما می‌توانیم بهترین مستندها را با الهام از حماسه‌هایی نظیر سوسنگرد بسازیم و به نورسیده‌هایی که رگه‌هایی از گرایشات قومی در آنها وجود دارد، ارائه کنیم تا چشمان خود را شسته و جور دیگری به خود و هویت خود بنگرند.

تاکید بر توجه به این قبیل موضوعات، به هیچ روی دلالت بر نگاه‌ محدود منطقه‌ای یا تعصب قومی ندارد، بلکه مقصود این است که اولاً‌ تاریخ را به درستی بنویسیم و ثانیاً از برکت شهدا برای دفع تهدیدهایی همانند تجزیه‌طلبی بهره بگیریم.

اگر ما بتوانیم فقط همین «هشت سال» از تاریخ نزدیک کشور را با تمام جوانبِ اجتماعی، فرهنگی، فکری و سیاسی‌اش به درستی روایت کنیم و به آیندگان برسانیم، دیگر جایی برای سمینارهای بی‌خاصیتِ آسیب‌شناسیِ فرهنگی باقی نخواهد ماند...

+مدافعان سوسنگرد گرد هم می آیند