«رسانه» اگر تنها این یک هنر را داشته باشد که بتواند «تریبونِ فرودست‌‌ها» باشد، برایش کافیست!‌ و اگر این یک هنر را نداشته باشد، اگر چه باز هم یک رسانه است، اما قطعاً‌ هنرمند نیست. فرادستان، که بر شئون و عرصه‌ها تغلّب دارند، همواره برای سخن گفتن و فریاد کشیدن، فرصت و مجال دارند. آنها برای اینکه حرف‌شان را بزنند، دچار زحمت نمی‌شوند و به کسی هم التماس نمی‌کنند؛ فرادستان، رسانه‌ها را به نقطه‌ای رسانده‌اند که حتی آروغ‌های آنها را هم «تیتر یک» می‌کنند و ماه‌ها درباره‌ی زوایای پنهان سکسکه‌های شبانه‌شان به بحث می‌نشینند!

رسانه‌ها نوعاً‌ از منبع قدرت و ثروت، توش و توان برمی‌گیرند و قهراً‌ مناسبات قدرت و ثروت را هم پشتیبانی می‌کنند. آنچه در رسانه‌‌ منعکس می‌شود، در نسبت مستقیم با همان منبعی است که از آن آب می‌خورد. و چون فرودستان، به چنین منبعی متصل نیستند، پس رسانه نیز ندارند... این یک قاعده‌ی مشهور است؛ اما می‌تواند نقض شود. و هر گاه نقض شد، یعنی «رسانه‌ای هنرمند» متولد شده.

اگر رسانه، به رتبه‌ی «آزادگی» برسد، مستضعفین و فرودستان، برایش «مسئله» می‌شوند و از آن پس است که می‌توان به رسانه اعتنا کرد.

امروز، مردم به مطبوعات اعتنا نمی‌کنند، چون آن‌ها را آزموده‌اند؛ مردم می‌بینند که مطبوعات، هر روز بیش از دیروز، به رنگ فرادستان درآمده و با دردهای عامه، بیگانه می‌شوند.

مطبوعات محلی، می‌توانند نقطه‌ی عزیمتِ جریان رسانه‌ای به سوی عبور از این وضعیت باشند؛ با این شرط که بر سفره‌های وسوسه‌انگیز اربابان محلی چشم بپوشند...

 

این آخرین یادداشتم در هفته‌نامه‌ی آذرپیام بود.