ما و حباب دنــیــای مـدرن
عدهاي ـ كه تعدادشان اندك نيست ـ بر اين باورند كه انتقادهاي منتقدان دنياي مدرن، «متعصبانه» بوده و منتقدان بدون هيچ پشتوانه منطقي در حال قلع و قمع دستاوردهاي نوين هستند. به باور اين عده، مدرنيته چيزي نيست كه به اين راحتي بتوان به آن تاخت و فضائلش را منكر شد. ما نيز بر اين عقيدهايم كه نميتوان چشم را بست و دهان را گشود و به هر آنچه بويي از مدرنيته دارد، ناسزا گفت. بلكه بايد شناخت و سپس انتقاد كرد.
انتقادات ما ـ و به زعم بعضيها ناسزاها ـ نسبت به مدرنيته، هيچ مبنايي هم كه نداشته باشد لااقل واجد توصيفاتي از شرح حال كنوني بشر كه هست. اگر هم نخواهيم نگاهي مبنايي و مبتني بر بحثهاي كلامي در باب مدرنيته داشته باشيم، آنقدر شاهد زنده در اين جهان ميزيند كه به روشني توصيفگر «كَردههاي» مدرنيته ميتوانند باشند.
مبناي حداقلي بحث ما در چيستي مدرنيته بدين قرار است: مدرنيته مجموعهاي به هم پيوسته از عناصر فكري، مذهبي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و تاريخي است كه هر چند بايد ريشههاي عميقش را در يونان باستان جست، ولي مسامحتاً نهضت اصلاح ديني(پروتستانتيسم) و رنسانس در اروپا را مبداء حركتش در نظر ميگيريم. ما بر اين باوريم كه در قرون اخير، شكل و محتواي غالب در حيات بشر، غير از شكل و محتواي ناشي از مدرنيته نبوده است.بنابراين طرفداران مدرنيته قبل از هر چيز بايد مطلوب بودن وضع كنوني بشر را اثبات نمايند تا مطلوب بودن مدرنيته اثبات گردد. يا اينكه اساساً نپذيرند كه اين وضعيت محصول جهتگيري مدرن بوده است. كه اين نيز چندان آسان به نظر نميرسد.
اگر به احترام آلرژي عدهاي نسبت به دفاع از مذهب، نخواهيم مته به خشخاش نهضت اصلاح ديني و به اصطلاح، پالايش مذهب، در عصر روشنگری بگذاريم، ديگر نميتوانيم نظامهاي سياسي متولد شده از بطن جريان مدرنيسم را به حال خود رها سازيم.
ليبراليسم، سوسياليسم و سپس ماركسيسم، كمونيسم، فاشيسم، نازيسم و ...
در دامن كدام مادر پرورش يافتند؟ مگر نه اين است كه مبداء حيات اين نظامها،
همان اومانيسمِ زاييده از دل مدرنيته است؟
طرفداران مدرنيته بايد قبل از هر اعتراضي به اين پرسش صريح و ساده
پاسخ كوتاه گويند كه آيا اين «سيستم»ها «مدرنيتهزاده» اند يا نه؟
اگر احياناً پاسخ منفي بود، يا ما در اشتباهيم و يا دوستداران مدرنيته با مبادي آنچه ميپرستند بيگانهاند.
در صورتيكه پاسخ مثبت باشد، بلافاصله دادگاهي از وجدانهاي بشري شكل ميگيرد تا مرور كند آنچه را كه اين نظامهاي دستسازِ مدرن بر سر بشر آورده است. از هيچ چيز پرسش نميكنيم. فقط كافي است فهرست جنگهاي رخ داده از زمان شروع سيطره مدرنيته تا كنون را نگاهي بيفكنيم. اين جنگها ميان كدام دو تفكر صورت گرفتهاند؟ چه كسي شروع كننده اين ستيزهها بوده است؟ طرفين جنگ جهاني اول چه كساني بودند؟ آيا پاي مسلمين در ميان بود و يا ردپاي افريقاييهاي بربر در ميدان جنگ ديده ميشد؟ آيا قربانيان ميليوني اين جدال خونبار، در مجموعه ممالك مدرنشده نبودند؟ از جنگهاي غيرمعروف ميگذريم.
آتش جنگ جهاني دوم را چه كساني شعلهور ساختند؟
مردمانِ متحجرِ مرتجعِ خاورميانه؟ كدام ايدئولوژي، خطدهنده
رهبران ستيزهجوي اين جنگ بود؟
آيا هيتلر يك شرقيِ قشرينگر بود يا يك ناسيوناليستِ مدرن؟
متفقين چه كساني بودند؟ مسلمينِ خشونتطلب يا شوروي كمونيستي
و امريكاي ليبرال و همپالگيهاي مدرنش؟
محصول اين جنگها چه بود؟ عمران و آباداني و رونق و رفاه؟ يا نگونبختي و قتل عام ميلیونها انسان؟ مگر ميشود گشودن پرونده قطور ستيزهجوييهاي دوره سيطره نگاه مدرن را «تعصب كور» ناميد؟ چرا بايد فهم اين معنا به اندازهاي دشوار آيد كه عدهاي را به دفاع از جنايت وادارد؟
اگر وارد اقتصاد و معاش مردم شويم، همان حكايت را به گونهاي ديگر روايتگر خواهيم بود. حقيقتاً بايد خيلي احمق بود تا تصور كرد كه همه آحاد بشر از مواهب مادي زندگي به نحو شايسته برخوردارند. براستي كدام فكر و نظام اقتصادي است كه گرداننده زندگي امروز است؟ نظام انساني مبتني بر عدالت؟ يا تفكر ملهم از اصالت سود؟ كاپيتاليسم دركجا متولد شده است؟ در ايران؟ يا در افريقا؟ آيا ميتوان وصله نچسبِ تفكر اقتصادي ليبرال را بر اسلام چسباند؟ آيا ميشود تصور كرد كه نظام اقتصادي پيشنهادي اسلام، به فربه شدن روز به روز عدهاي قليل و نحيف شدن عدهاي كثير رضايت دهد؟ ...
حكايت انتقاد از مدرنيته، نبايد حبابي بيوزن تصور شود كه هيچ پايهاي براي ايستادن ندارد. اگر «تعصب» را يك خصلت ضدمدرنيستي بدانيم، دوستداران مدرنيته نيز نبايد به دامن آن فرو بغلطند.