عقل مدرن، اقتصاد مدرن، فقر مدرن
دستاوردهاي دنياي جديد فراوانند كه بسيار در موردشان شنيدهايم. «دنياي جديد» هماني است كه او را با پيشرفت، ترقي، گسترش صنايع، آزادي بشر، وفور امكانات زندگي، همهگير شدن رفاه و ... ميشناسيم و البته بايد! هم به اينگونه بشناسيم. همين باور مطلق به مقدس بودن اين دستاوردها نيز از ثمرات مدرن شدن است. اينكه نبايد در فضيلتهاي مدرنيته ترديد و چون و چرا نمود، امروز به صورت يك اعتقاد عمومي و فراگير درآمده است و تا بخواهي اندكي «تامل» در اين موضوع صورت دهي، با هجمههاي تند و تيزِ مطلقگرايان مواجه ميشوي. ولي مگر ميتوان عقل را ] كه ظاهراً پايه اصلي مدرنيسم است[ محكوم به نديدن نمود؟ اين عقل، همان عنصري است كه طلايهداران تجدد، او را همچون پتكي بر سر رقباي مقدسمآب خود كوفتند و عاقبت نيز بر رقيب چيره شدند. حال، چگونه ميشود آزادگي عقل را در پيشگاه اين همه آيه و نشانه آشكار به سخره گرفت؟ عقل بايد آنچه را كه ميبيند بيان دارد و اگر غير از اين نمايد، توفيري با باد سيال ندارد. اتفاقاً همين اصالت را نيز مدرنيته به عقل بخشيده است.
ما مدعي هستيم كه مدرنيته در قبال آنچه از بشر ستانده، تحفه قابل اعتنايي به او نبخشيده است. اگر چه اين ادعا بسيار گران مينمايد، ولي اگر در مشهورات زمانه محصور نباشيم، درك اين معنا چندان هم دشوار نخواهد آمد.
آباء مدرنيته، مدعي هستند كه بواسطه شيوع تجدد، ساز و كارهاي نوين صنعتي شكل گرفته و بالطبع، انبوهي از امكانات رفاهي براي نوع بشر عرضه شده است. تنوع امكانات به قدري است كه همه ميتوانند «حق انتخاب» داشته باشند. به تعبيري ديگر، ابزار رفاه بشر، به سر حد كمال رسيده و ديگر بهانهاي براي افسردگي و فلاكت باقي نيست.
فرزانگان دنياي مدرن، ادعا دارند كه از رهگذر تجدد، «ملل» را «ثروت» بخشيده و آنها را تا خِرخره در سيم و زر فرو بردهاند. به زعم اينان، ديگري فقيري وجود ندارد و همه در عيش مدام به سر ميبرند. كثرت ثروت به حدي است كه «مازاد»ش را به درياها ميريزند و بخشي را نيز «دود» ميكنند.
در نگاه شيفتگان دنياي مدرن، همينكه عدهاي از فرط رفاه در آستانه تركيدن هستند براي اثبات وفور نعمت كفايت ميكند. به واقع صداي گوشخراش همين مترفين است كه دنيا را به توهم فرو برده و چنان كرده كه همه باورشان شده است كه از صدقه سر «مدرنيته» وضعشان خوش است. بيچارگان خوشخيال چنين ميپندارند، همين كه حالا اتومبيل شخصي دارند، تلويزيون صفحه مسطح ميبينند، لباسشان وصلهدار نيست، خوراكشان به جاي نان، پيتزا است، پس كلي با گذشته نكبتبار خود فاصله گرفتهاند. يعني از رفاه بهرهمند هستند.
توهمي كه قاطبه مردمان را در خود فرو برده، «زندگي قسطي» و مشتي آرزوي دور و دراز را، مظهر رفاه تجسم كرده و خوشيهاي همراه با اضطراب و نِق زدن را منتهي اليه آمال بشري جلوه داده است. در واقع مردم «خيال» ميكنند كه روزگار خوشي دارند ولي خود نيز در درون خود هيچ رضايتي از آنچه ميپندارند، ندارند.
اين فرآيند دردناك، كه در عين وفور ظاهري امكانات مادي و ابزار خوشي، همواره با كمبود، نقص، نياز، استقراض، بدهي و به دنبال پول دويدن همراه است، جلوه جديد «فقر» است. «فقر مدرن». چرا بايد سرِ خود و ديگران را كلاه گذاشت كه با تغييرات ظاهري در مبلمان شهرها و خانهها، مكنت و ثروت جاي نكبت و زندگي فقيرانه را گرفته است.
اگر متهم به «تحجرگرايي» نشويم، ما تمام آنچه، كه به نام رفاه، ترقي، آسايش، آرامش، امنيت، وفور و ... در هيئت مواهب مدرنيته، به مردم قالب شده است، را «دروغ»هاي شاخدار مدرنيته ميدانيم.
دروغ هايي كه در بسته هاي آنكارد شده و خوشرنگ، تحويل جماعت شده و آنقدر تكرار گرديده كه ديگر كسي جرأت تكذيبش را نداشته باشد. ذهن مردم، آنچنان در چنبره اين پندارها گرفتار آمده كه آن عده اي نيز كه اراده اي براي تامل دارند، مصلحت انديشي را ترجيح داده و عافيت را برمي گزينند. همين نيز موجب شده تا طرفداران «دروغ بودن مواهب مدرنيته» در اقليت قرار گرفته و متهم به « دُگم انديشي» شوند.
اتهام دُگم انديشي از آنجا ناشي مي شود كه طرفداران مقدس بودن مدرنيته، بر اين باورند كه بنيانگذاران انديشه مدرن، آدم هاي كوچكي نيستند و ايراد وارد كردن به نظام مدرن، شوخي با بزرگان است. جالب است كه نام اينگونه تلقي را «دُگم انديشي» نمي گذارند.
ضرورتي وجود ندارد خود را به آب و آتش بزنيم تا بفهميم كه آيا اين دروغ ها وجود دارند يا نه؟ كافي است اندكي از بند توهّم خارج شده و دنيا را آنگونه كه هست بنگريم و نه آنگونه كه مي گويند.
پرسش ديگري مطرح مي شود و آن اينكه، اينكه بپذيريم مواهب مدرنيته راست است يا دروغ، چه كمكي به ما مي كند؟ پاسخ، خيلي ساده است. رسيدن به اين نقطه، يعني تلاش براي تغيير مسير زندگي. يعني حركت به سمت حقيقت زندگي.