هزينه نگهداري اشياي قيمتي، معمولا گزاف و سنگين است. صاحبان اين نوع اشياء، بيش از قيمتِ خودِ کالا، براي محافظت از آن، هزينه مي کنند ولي هيچگاه به اين نمي انديشند که آن را به دور اندازند و از بين ببرند. وجود يک شيئي گرانقيمت در يک منزل مسکوني، اهالي منزل را مجبور خواهد کرد تا از خواب و استراحت خود چشم پوشي نموده و تمام همت خود را براي محافظت از آن مصروف کنند. به واقع همه بايد تاوان حضور يک کالاي قيمتي را بپردازند...

حکايت مرفهين جامعه نيز شبيه همين حکايت است. در جامعه نيز عده اي هستند که خود را گرانقيمت و پربها مي دانند و از اين رو به هر طريق ممکن در پي بسيج تمام امکانات جامعه براي محافظت از خود هستند. براي درامان ماندن اين قبيل افراد از ناملايمات روزگار، همگان بايد هزينه بپردازند. ديگران هم چه خوششان آيد و چه نيايد، بايد بپذيرند که مرفهين، عزيزند و بايد آنها را از هر گونه ناخوشي دور داشت.

سرشت زياده خواه و افزون طلبِ مرفهين، دمار از روزگار مستضعفينِ در مي آورد. به هر کجا که بنگريم جاي پاي هوس هاي ويرانگر زياده خواهان را به روشني مي بينيم. اينان تمام مقدرات مملکتي را به خدمت گرفته و همه _ کارگزاران حکومتي، مجلسيان، برنامه ريزان، دولتمردان _ ناگزيرند که به آنها بينديشند. يعني نمي توان قدم از قدم برداشت مگر اينکه مصالح و شرايط حضراتِ گرانقيمت را لحاظ کرد.

نگاهي غيرعلمي و صدالبته از سرِ احساس، به اوضاع اقتصادي مملکت بيندازيد. گذشته از بي تدبيري کارگزارانِ امور، چه مي بينيد؟ آيا مي توان انکار نمود که لااقل بخشي از ويراني هاي اقتصادي و نابسامانيهاي اجتماعي، محصول تنوع طلبي و زياده خواهي مرفهين است؟

ميل وحشتناک اين عده به «روزآمد» بودن، سلسله اي از نيازهاي کاذب و هزينه هاي غيرمرتبط را به بار مي آورد که اتفاقا خودشان در تامين اين هزينه ها کمترين نقش را دارند.

همين مرفهين شکمباره، که تنها فضيلتشان «دارا» بودنشان است، امواج سهمگيني از ضرورتهاي خودساخته را روانه اجتماع مي نمايند که ضربات سختش بر گونه «ندارها» نواخته مي شود. وضعيت مسکن را بنگريد. اگر فارغ از علم اقتصاد و روابط مکانيکي حاکم بر آن درگذريم، سايه سنگين «زياده خواهان» را بر اين فضا با تمام وجود درمي يابيم. عده اي «دارند» و «مي خرند» و عده اي ديگر که تظاهر به «داشتن» مي کنند در حسرت قفس هاي محصور شهرکهاي مدرن، له له مي زنند و عده اي نيز که نه مايه «دارند» و نه حال «تظاهر»، فشارهاي تورمي را بر گرده احساس مي کنند. اين گروه آخري، هماني است که صداي شکستن استخوانهايش به گوش مي رسد.

جالب است که همه با مدل هاي علمي، در پي ساماندهي اقتصاد هستند و از سرشت زياده خواه بشر غفلت نموده اند. هر برنامه علمي در پيشگاه اين طبيعتِ افسارگسيخته کم مي آورد.  حل اين معادله به قدري ساده است که لازم نيست حتي به فرمول و نمودار و ضرب و تقسيم متوسل شويم. گرهِ کور اين نابسامانيها در درون بشر نهفته است. هر اندازه که با اداهاي روشنفکرانه، سهم اخلاق را در نظام زندگي مي کاهيم، به شکل تصاعدي فوران «تنازع براي بقا» را در جامعه بشري مي بينيم.

خواست هاي شکمباره ها تمامي ندارد و اگر يک گام به نفع ارضاي آنها برداشته شود، صدها گام در جهت دفن فرودست ها گام نهاده شده است. آنها مي خواهند هر روز بر قطر شکمشان افزوده شود و آيا رواست که هزينه اين شکمبارگي را مستضعفين بپردازند؟ همه در جامعه کار مي کنند تا ابزار خوشي اين عده را فراهم آورند و بدبختانه مرفهين نه تنها دسترنج مستضعفين را مي بلعند حتي خودشان را نيز در فشار طاقت فرساي «زنده بودن»، به کام نيستي مي برند.

روابط حاکم بر مناسبات اجتماعي و اقتصادي کنوني ما، کاملا در جهت پرخوري شکمباره ها در حال تدوين و تکوين هستند. و اين نشانه خوشايندي نيست. آنچه اين مناسبات به دست می دهند حکايت از اين دارد که احتمالا برنامه ريزان و فرهنگ سازان نيز در زمره مرفهين درآمده اند.