از جمله واژه‏هاي دهن پركن در روزگار ما، همانا لفظ چند بعدي و مبهم «نخبه» است و هر چند كه مشخص نيست مبناي مبدعان اين واژه بر چه اساسي استوار بوده است، اما ما شرقيانِ در حال گذار از سنت به مدرنيته! ـ كه محكوم به پرستش اين قبيل اصطلاحات هستيم ـ با هزار زحمت و بورس تحصيلي و اخذ مدارك گران‏سنگ علمي و پژوهشي، به آن رسميت فوق العاده‏اي بخشيده‏ايم.

امروزه اصطلاح «نخبگان» همچون پتكي بر سر عوام‏الناس كوفته مي‏شود و هر كه كمترين ميلي به سمت عوام ـ به معني اكثر مردم ـ داشته باشد، بلافاصله با چوب «بي‏توجهي به نخبگان» رانده شده و مجبور مي‏شود انگ «ضديت با تخصص» را نيز بر پيشاني ببيند.

مادران اين واژه و واژه‏هاي هم‏ماية آن. غير از ويلفردو پاره‏تو، ماكس وبر، موسكا و اشخاصي از اين دست نيستند. اينان در فضاي انتزاعي زاييده مدرنيته، مختصاتي را براي «نخبگان» ترسيم كرده‏اند كه هر چقدر بخواهيم ربطشان را با «تخصص» بسنجيم، ره به جايي نخواهيم برد.

برآيند اين فضا، به شكل تقابل دائمي «نخبگان» و «توده مردم» ظهور مي‏يابد و همواره شاهد جدال اين دو هستيم. حاصل اين جدال نيز غالباً به نفع نخبگان رقم خورده است. هم از اين روست كه هميشة تاريخ، چشمان مردم به انتظار رويكرد مردم‏گرايانه حاكميت، به دروازه‏هاي حكومت خيره شده و چه انتظار سختي!

در جامعه ايراني ـ كه قاطعانه مصرف كننده تراوشات ذهني علماي فرنگ بوده است ـ نيز همين وضعيت حاكم است. همواره يكي از مشكلات اساسي دولت‏هاي بعد از انقلاب اين بوده است كه با سيل انتقادات گسيل شده از جانب مدعيان «نخبه‏گرايي» چه كنند؟ حتي بسياري از اصول معطل مانده قانون اساسي ـ كه به نفع اكثر مردم و بويژه فرودستان وضع شده‏اند ـ نيز از واهمه اين موضوع مسكوت مانده است.

هيچ رهبري خود را از مشاورت نخبگان ـ به معناي صاحبان تخصص در شاخه‏هاي مختلف علوم ـ بي‏نياز نمي‏پندارد ولي مشكل اينجاست كه تمام جامعه، «نخبگان» نيستند. همان رهبر در عين حال نمي‏تواند به عموم مردم نيز بي‏توجه باشد. اما  نخبگان، تحمل كمترين گرايش به سمت مردم را ندارند. براي نخبگان، مهم اين است كه دولتمردان با قواعد خاص و كليشه‏شده سخن بگويند و راه بروند و لباس بپوشند و حتي بينديشند و تصميمات ريز و درشت خود را بهره‏گيري از مغز سيال نخبگان اخذ نمايند.

هياهوي گوشخراشي كه امروز در جامعه ايراني حاكم است، از بازخوردهاي همين جدال است. از يك سو بايد به نخبگان توجه شود و از سوي ديگر، اين نخبگان فهم مشتركي با مردم ندارند. قادر نيستند نيازهاي حقيقي مردم را بسنجند. حتي جنس زندگي نخبگان نيز با توده مردم متفاوت است. نيازمندي‏هاي يك نخبه دانشگاهي هماني نيست كه يك كارگر ساختماني دارد و طبيعي است كه موقع طرح نيازمنديهاي جامعه، قادر نخواهد بود به نياز اين كارگر پاسخ گويد.

هياهو و غوغاسالاري، مانع از اين مي‏شود كه هر كدام از منابع مدعي نخبه‏گرايي را مخاطب قرار داده و از آنها بخواهيم تا آنچه را از جامعه و نيازهايش فهميده‏اند بازگو سازند. غوغاسالاري، فضا را به گونه‏اي آرايش مي‏دهد كه حتي كم‏مايه‏ترين عناصر نيز وارد گردونه شده و خود را در لباس نخبه، به مردم قالب سازند. عده‏اي كه تنها فضيلتشان، برخورداري از رانت‏هاي مادي و معنوي بوده است، زمام جريان‏هاي نخبه‏گرايانه را به كف گرفته و در شرايط غفلت‏زاي ناشي از مشكلات اقتصادي، يكه‏تازي مي‏كنند. ما شاهديم كه سلسله‏اي از سياسيون قدرت‏طلبِ فاقدِ ابتدايي‏ترين تخصص‏ها، آنچنان سر و صدايي راه انداخته‏اند كه گويي، علامه دهرند. در حاليكه اگر اندكي تامل در شخصيت و زندگي ايشان صورت گيرد، عيان خواهد شد كه حتي سواد يك نامه‏نگاري اداري را نيز ندارد چه رسد به اينكه در مقام نخبه، به فكرسازي مشغول شود. با هزاران افسوس بايد اعتراف كنيم كه ايرانِ ما جزء معدود ممالكي است كه اين رويه مغشوش در آن حاكم است. اي كاش سيستمي وجود داشت كه به محض صدور ادعاهاي اغواگرانه مدعي تخصص، آنها را به محك مي‏كشيد تا مشخص مي‏شد كه نخبه كيست.

از آنچه گفته شد مي‏توان اين برداشت را نمود كه هر چند حاكميت بايد به نخبگان ـ در معناي متخصصين ـ توجه داشته و به عنوان پشتوانه‏هاي تصميم‏سازي از آنها بهره جويد، ولي اينكه اينان كيانند، جاي تعمق دارد. نخبگان نيز اگر به دنبال بازيابي جايگاه خويش در جامعه‏اند، ناگزيرند از پوسته توهمات ناشي از علم‏زدگي خارج شده و به درك صحيحي از اجتماع پيراموني خود دست يابند.