نگاه فلّه‌ای به فرهنگ؛ سربازگیری برای استکبار

استفاده‌ی فله‌ای از شعارهای راهبردی، باعث بی‌اعتبار شدن آنها می‌شود؛ به گونه‌ای که در درازمدت، نه تنها اصالت‌شان مورد تردید قرار می‌گیرد، بلکه به «مفهومِ ضد خود» تبدیل می‌شود. بخشی از شعارهای متولد شده در سال‌های پس از انقلاب، متاسفانه چنین سرنوشتی یافته‌اند. این شعارها، که عصاره‌ی باورهای ما هستند و کمترین تردیدی در راستی‌شان وجود ندارد، با دست‌های خود ما، چنان روزگاری یافته‌اند که در نگاه بعضی‌ها چیزی در حد واژه‌های روزمره و بی‌خاصیت جلوه‌ می‌کنند.

مفهوم عمیق «استکبار» از این دست واژه‌هاست. وجود استکبار، چنان واضح و علنی است که اثباتش به هیچ قرینه و شاهدی نیاز ندارد. او با جریانی همانند «انقلاب اسلامی»، ماهیتا‌ً مشکل دارد؛ چرا که انقلاب اسلامی، کانون تجمع «مستضعفین» است. و‌ آیا جدال ازلی و ابدی «مستکبرین» و «مستضعفین» را می‌شود انکار کرد؟

تقابل دائمی این دو جریان، مسیر تاریخ را شکل داده و اگر کسی در وجود تقابل این دو نیرو، تردید داشته باشد، قطعاً در بینایی‌اش تردید باید کرد. با این حساب، ما بر این باوریم که لحظه‌ای نیست مگر اینکه استکبار، برای به زیر کشیدن مستضعفین و به بردگی بردن آنها، در حال تدارک است. انقلاب اسلامی، این حقیقتِ خاک‌خورده را، بار دیگر موضوعِ مردمان کرد...

اما به اطرافمان که می‌نگریم، می‌بینیم که همین مفهوم حقیقی و غیرقابل انکار، به واسطه‌ی «کاربرد فله‌ای» و بی‌مناسبتش، لااقل در لایه‌هایی از جامعه، صرفاً یک «شعارِ ویترینی» است و بس!

اینکه هر کس که از راه رسید،‌از این مفهوم عمیق، به عنوان زینت سخنرانی‌اش بهره گیرد، نتیجه‌ای جز این ندارد که امروز برای قبولاندنِ تهدید و تدارکِ آشکار استکبار به بخشی از مردم، باید خود را به آب و آتش بزنیم.

این بدسلیقگی‌های مستمر، حساسیت‌ها را نسبت به «ماهیت استکبار» آنچنان زایل کرده که بسیاری از چشم‌ها، نیروهای پلید استکبار را می‌بینند ولی آن را «توهم» می‌پندارند.

وقتی مدیر ارشد یک دستگاه آموزشی، در مقابل مطالبات کاملاً اداریِ تعدادی از دانشجویانش، به جای تدبیر امور و پذیرفتن ناکارآمدی‌ خود، به دنبال دست‌های استکبار در درون مجموعه‌اش می‌گردد و آنها را متهم به هم‌کاسه‌ شدن با استکبار می‌کند، نباید انتظار داشته باشیم که همان دانشجویان، توطئه‌های علنی استکبار را برای براندازی جمهوری اسلامی، باور کنند. که اگر باور کنند، در واقع خود را هم در ردیف سپاه استکبار خواهند دید! و این یعنی سربازگیری به نفع جریان استکبار...

به جرات می‌توان ادعا کرد که بعضی‌ها آگاهانه دست به «حساسیت‌زدایی» از مفاهیم اساسی انقلاب می‌زنند. وگرنه چه دلیلی دارد که به هر مناسبتی و در مواجهه با هر پدیده‌ای، به استفاده‌ی ابزاری از شعارهای اصیل دینی و انقلابی دست یازند؟

اصطلاحات حساس و استراتژیکی همانند «ناتوی فرهنگی»، «جنگ نرم»، «جنبش نرم‌افزاری» و «تحول در علوم انسانی» نیز قربانی «نگاه فله‌ای» ما به مقولات فرهنگی شده‌اند. کسانی که حتی نمی‌دانند «ناتو» کیست یا چیست، آنچنان با هیجان در موردش سخنرانی می‌کنند که هر کس نداند، فکر می‌کند که مبدع این واژه همین آقا بوده!

مطبوعات تبریز، رو به قبله هستند

حالِ نزارِ مطبوعات آذربایجان‌شرقی بر هیچ کس پوشیده نیست. هر عابر بی‌انگیزه‌ای هم می‌تواند علائم بیماری را بر چهره‌ی آنها ببیند.

دور نیست که از آن همه آوازه و شکوه مطبوعات آذربایجان، جز مُشتی کاغذ بی‌بو و به دردنخور، باقی نماند. نشانه‌های افول، از مدت‌ها قبل ظاهر شده و جالب اینکه هیچ کس، دست و پا هم نمی‌زند برای نجات از این ورطه. گویی همه به این غرقه شدن و سقوط راضی‌اند!

حتی آنها که اعتبارشان را از مطبوعات دارند، ترجیح می‌دهند شاهد متلاشی شدن بنیان‌های مطبوعات باشند. و همین عده، با تظاهر به فرهنگ‌دوستی، در هر سخنرانی بی‌ربط و باربط، تعداد مطبوعات استان را به رخ دیگران می‌کشند. غافل از اینکه این همه مطبوعه‌ای که هی دارند آمارشان را می‌دهند به «کاغذ اخبار» و «ویترین آگهی» تبدیل شده‌اند. آنها هم که «آگهی‌نامه» نشده‌اند، فقط برای خالی نبودن عریضه و احیاناً دریافت یارانه‌ی ارشاد هر از گاهی به دکه می‌آیند تا فراموش نشوند.

هر مطبوعه‌ای هم که بخواهد خارج از این دو مسیر باشد، مدام باید پتکِ سازمان‌های پرمدعا را بر فرق خود ببیند تا حواسش باشد که پای خود را از گلیمش درازتر نکند.

در چنین وضعیتی است که نشریات استان تبدیل به روابط عمومی‌های کر و لالِ آقایان می‌شوند که مکلفند افاضات مدیرانه‌ی آنها را بی‌کم و کاست، و بی‌هیچ دخل و تصرف و تحلیلی منتشر کنند. و اگر چنین نکنند، آب را به روی‌شان خواهند بست تا بخشکند و فاتحه...

مطبوعات ما به قدری تحقیر شده‌اند که مسئول روابط عمومی فلان نهاد، با پررویی تمام و بی‌آنکه شرم کند، آگهی‌های سازمان متبوعش را ـ که بیت‌المال مسلمین است ـ به رخ ما می‌کشد تا به زعم خود، هم تهدید کرده باشد و هم تطمیع! آنچنان متوقعانه حرف می‌زند که گویی مطبوعات،‌ گماشته‌ی جناب ایشان هستند.

این تحقیرها آنقدر تداوم می‌یابد که یک سازمان خدماتی - که با انبوهی از شکایات مردمی روبروست و هیچ‌کدام را وقعی نمی‌نهد – برای روکم کنی از نویسنده‌اي منتقد و منصف، با یک شکایت چند خطی، او را به کلانتری می‌کشاند و با جانیان و مزاحمان نوامیس مردم و اراذل و اوباش، دوشادوش می‌کند تا به جناب نویسنده بفهماند که یک من ماست چقدر کره دارد!‌

این چه عزتی است که یک کارمند جزء، می‌تواند فارغ از تمام قواعد و آداب، چند نویسنده را همانند عربده‌کش‌ها، به کلانتری فرابخواند و بعد هم به ریش همه‌ی نویسندگان و روزنامه‌نگاران بخندد که «حالا حالتان سر جایش آمد؟»

آیا بهتر نیست این روزنامه‌نگار، چهارگوشه‌ی روزنامه‌نگاری را بوسیده و برود دنبال «ویزیتور»ی برای آگهی‌نامه‌های پول‌ساز؟

دستگاه‌های عریض و طویلی که همواره داد مردم را درمی‌آورند و هر روز صدها گونه نارضایتی و بدبینی نسبت به اسلام و نظام اسلامی را موجب می‌شوند و به هیچ کس هم پاسخگو نیستند، بیت‌المال را کرده‌اند ابزارِ اِعمال فشار بر مطبوعات مستقل و منتقد تا مبادا چیزی در بیان ناکارآمدی‌های آنها بنویسند. «گرو کشیِ بیت‌المال» توسط سازمان‌های پولدار، آنقدر تکرار شده که قباحتش ریخته. آنها علناً‌ در مقام «سیاستگزار» برآمده و می‌گویند که چه بنویسید و چه ننویسید و چنین بنویسید و چنان ننویسید!

با این وصف، چگونه بعضی‌ها همچنان دارند از «کار فرهنگی» دم می‌زنند؟ کدام فرهنگ؟ کدام کار فرهنگی؟ انسان‌هایی که از ورود به فرهنگ، جز فشارهای نامشروع و غیراخلاقی صاحبان قدرت و ثروت، چیزی نصیب‌شان نشده، هر روز ناامیدتر می‌شوند و این یعنی خالی شدن عقبه‌ی فرهنگی جامعه. آقایانی که می‌پندارند با نحیف و بی‌خاصیت کردن مطبوعات مستقل، فتح بزرگی کرده‌اند، حتماً به چیزی بالاتر از منصب خود نمی‌اندیشند؛‌ که اگر اینگونه نبود و اندکی هم به ماندگاری ارزش‌ها فکر می‌کردند، با متلاشی شدن هر مطبوعه‌ای بشکن‌بشکن راه نمی‌انداختند!

نمی‌دانم مخاطب اصلی این کلامِ آشفته و بیان مشوش کیست ولی این را می‌دانم که لشکری از آدم‌های ریز و درشت از بیت‌المال مسلمین ارتزاق می‌کنند تا از مطبوعات مستقل و منتقد و صادق، در مقابلِ «شعبان‌ بی‌مخ»‌های امروز مراقبت کنند. این‌ها که «مسئول»اند، کلاه خود را قاضی کنند و ببینند که آیا به آنچه باید، پایبندند؟!

ای کاش او هم یک فوتبالیست بود

چندی پیش که خبر مرگ یک جوانِ معتاد به قرص اکستازی را بر اثر سقوط از دکل برق شنیدم، در رسانه‌های ملی و غیرملی، به دنبال رد پایی از این ماجرا بودم که تلاشم بی‌نتیجه ماند.

این خبر تلخ، که شاید همانندش در گوشه‌ و کنار شهر فراوان باشد، امروز هیچ حسی را برنمی‌انگیزد. و هیچ «مقامِ مسئولی» را وادار به «ابراز تاسفِ» خشک و خالی نمی‌کند. ندیدم که در هیچ خبرگزاری یا روزنامه‌ای، از قول مسئولی بنویسند:‌ «وی اظهار داشت، تاکید کرد، افزود، تصریح کرد، خاطرنشان کرد و...» ولی تا دل‌تان بخواهد، از جشنواره‌ی پیاز و سیر و انگور و انار و کشمش و لوبیا و کدو و فندق و... نوشته‌اند.

شنیدن چنین خبرهایی، به قدری برای گوش‌های ما «عادی» شده که حتی سعی نمی‌کنیم بدانیم که سوژه‌ی خبر که بود و چرا چنین سرنوشتی یافت.

و کاملاً روشن است که چرا چنین کِرخت و بی‌احساس شده‌ایم. گفتنش هم چندان سخت نیست؛ اینکه چه چیزی برای مردم «مهم» باشد یا نباشد، محصول تلاش «رسانه»هاست. آنها هستند که ذائقه‌ی ما را نسبت به مسائل مختلف، تنظیم می‌کنند. تیترهایی که برمی‌گزینند، نشان‌دهنده‌ی دغدغه‌های آنهاست. و شوربختانه باید اعتراف کرد که فرودستان، هیچ‌گاه تیتر رسانه‌ها نیستند. آنها حتی سهمی در رسانه‌ی «ملی» هم ندارند.

سوژه‌‌سازی از بی‌اهمیت‌ترین موضوعات، تبدیل به یگانه کارکرد رسانه‌های ما شده. فقط هم تلویزیون نیست که به این گرداب گرفتار آمده؛ نشریات هم دست کمی از تلویزیون ندارند؛ چون تعداد زیادی «نان‌خور» دارند که چشم به تیترهای بی‌خاصیت و «مدیر پسند» دوخته‌اند تا زندگی کنند.

تخم «غفلت»ی که رسانه‌ها پاشیده‌اند، همه جا روییده و میوه‌ هم داده است. مسئول و غیرمسئول هم نمی‌شناسد. اتفاقاً‌ مسئول‌جماعت، در این غفلت‌زدگی، نقش اول را بازی می‌کنند و با این حساب،‌ بی‌دلیل نیست که تلاش برای رفع بسیاری از ناکامی‌ها در جامعه، به مثالِ آب در هاون کوبیدن است.

همزمان با این واقعه‌ی تلخ، خبر دیگری خواندم که متقاعدم کرد تا به نازک‌اندیشی‌های کسانی چون خودم افسوس بخورم.

وقتی متنِ فاکس شده‌ی تذکر نماینده‌ی مردم در مجلس شورای اسلامی را به رئیس‌جمهور دیدم، لحظه‌ای خیال کردم که لابد به خاطر سرنوشت آن جوان بخت‌برگشته چنین تذکری صادر شده، اما دقیق که شدم دیدم چنین نیست و حالاحالاها قرار نیست از دام غفلت‌آفرینی فوتبال رها شویم.

نماینده‌ی مردم در مجلس، که بر اساس قانون، می‌تواند نسبت به نابسامانی‌ها و ناکامی‌ها، به مسئولین امور تذکر دهد، ترجیح داده که وضعیت داوری بازی دو تیم تراکتورسازی و استقلال را موضوع تذکر خود به رئیس‌جمهور قرار دهد. البته که «تذکر به رئیس‌جمهور» حق نماینده‌ است و کسی نمی‌تواند به این حق متعرض شود؛ اما ما در این مانده‌ایم که کدام ضرورت حیاتی، نماینده‌ی مردم را وادار می‌کند که بالاترین مقام اجرایی کشور را مخاطبِ تذکرِ فوتبالی خود کند؟ آیا باشگاهی که میلیاردها تومان از بیت‌المال را وقف چند «توپ‌گَردان» کرده، خودش نمی‌تواند به داوری اعتراض کند؟ و آیا این باشگاه هم در زمره‌ی بیچارگان و مستضعفین است که نتواند حرفش را بزند؟! با این حساب، باید منتظر تذکرات نمایندگان به رئیس‌جمهور به خاطر آفسایدگیری نادرست کمک‌داوران یا خطای بازیکنان هم باشیم.

انتقاد نسبت به این قبیل اقدامات، به این دلیل مهم است که «اولویت‌»های جامعه از رهگذر همین مناسبات شکل می‌گیرند. نماینده‌ای که متن چنین تذکری را به رسانه‌ها ارسال می‌کند، از آنها انتظار دارد که نسبت به انعکاس تذکرش به رئیس‌جمهور اقدام کنند. چون این تذکر را در راستای وظایف و تکالیف نمایندگی‌اش می‌داند. و بدینگونه، اولویت‌ها برای رسانه‌ ترسیم می‌شوند.

اگر در مقابل این اولویت‌سازی‌ها تسلیم نشوی، از مغضوبین خواهی بود و اگر هم تسلیم بشوی، مردم و دردهایشان را از دست خواهی داد.

ای کاش آن جوان هم یک فوتبالیست بود تا بخاطرش به رئیس‌جمهور تذکر دهند...

سرگردان در میانه‌ی آرمانشهر و شهر انقلاب

ریزش در جمع انقلابی‌ها، به چند گونه بوده و ریشه‌های متفاوتی دارد؛ که یکی از پر سروصداترین گونه‌های ریزش، مربوط به کسانی است که تا همین چندی پیش، در ردیف پرشورترین مدافعان انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی قرار داشتند و مخالفین نظری و عملی انقلاب را با تندترین ادبیات به دیوار می‌کوبیدند. این تیپ انقلابی‌ها، غالباً نسبت به تجدیدنظرطلب‌ها روحیه‌ی تهاجمی داشته و همواره با آنها سر ناسازگاری داشتند...

مسیری که این افراد طی می‌کنند تا به نقطه‌ی تقابل با «انقلابِ خود» برسند، قابل تامل است. اینها معمولاً پس از چند سال کلنجار رفتن با تضادها و تناقض‌های فکری، سرانجام در نقطه‌ی کانونی این تناقض‌ها کم آورده و گرفتار می‌شوند. آن‌گاه است که در صف دشمنانِ انقلابِ خود قرار می‌گیرند.

بهانه‌ی تشدید این تضادهای عقیدتی، حوادث و پیشامدهایی است که به صورت طبیعی در مسیر حرکت انقلاب رخ می‌نمایند و برخی کاستی‌ها را نیز نمایان می‌کنند. کاستی‌هایی که اتفاقاً‌ همواره بوده‌اند، و این بار قرعه‌ی فال به نام این انقلابی‌ها زده می‌شود تا در معرض آسیب‌های ناشی از این کاستی‌ها قرار بگیرند. جالب اینکه، همین‌ها قبلاً در مواجهه با کاستی‌هایی که دیگران می‌گفتند، اصلا‌ً هم بی‌تاب نمی‌شدند و سعی در طبیعی بودن اشکالات داشتند!‌

مبنای تضادهای ویرانگر، در این است که برخی انقلابیون، نتوانسته‌اند میان جریان انقلاب اسلامی و جامعه‌ی موعود مهدوی، نسبت منطقی برقرار کنند؛ بدین معنی که گویا «آرمانشهرِ» وصف شده در آیات و روایاتِ آخرالزمانی را بی‌کم و کاست در سال‌های حیات جمهوری اسلامی جستجو می‌کرده‌اند. شروع تناقض از همین‌جاست. به تعبیری، آنها هدف انقلاب را تحقق تام و تمام جامعه‌ی موعود و بهشت زمینی تصور کرده‌اند و حالا که چنین نمی‌بینند، بانیان انقلاب را به دروغ و انحراف متهم می‌سازند. این در حالی است که اساساً ترسیم چنین هدفی برای انقلاب، از پایه بی‌اساس است. یکی از این انقلابی‌های گرفتار آمده در تناقض می‌گوید: «ما می‌خواستیم انسان را در کمال انسانیت خود به نمایش بگذاریم و حالا مشخص شده که ما نه تنها در رسیدن به آن آرمان‌های طلایی شیعی موفق نبوده‌ایم، بلکه از دستیابی به مقدمات یک نهضت انسانی نیز عاجز مانده‌ایم».

مشخص نیست که چه کسی چنین وعده‌هایی را برای این انقلابی‌ها داده بود که حالا عدم تحقق آنها نشانه‌ی انحراف و دروغگویی باشد!

آنچه در معارف دینی آمده، بر این اصل اساسی تاکید دارد که عدالت حقیقی و سعادت واقعی، تنها در عصر حاکمیت مهدی موعود عینیت خواهد یافت و در پیش از آن زمان، قابلیت تحقق ندارد. بر این اساس، انقلاب اسلامی را باید یک حرکت آماده‌گر و زمینه‌ساز برای واقعه‌ی اصلی (شکل‌گیری جامعه‌ی موعود) دانست که در آن، مجاهدت برای تحقق عدالت نسبی صورت می‌گیرد و نه عدالت مطلق.

سخن بر سر این است که با تمام مجاهدت‌ها و تلاش‌هایی که برای برپایی عدلت در جامعه‌ی پیش از ظهور صورت می‌گیرد، بروز خطا و اجحاف در حقوق مردم، دور از ذهن و نامحتمل نیست.

امام امت(ره) نیز به این نکته اشاره کرده و می‌فرمایند: «... انقلاب مردم ایران، نقطه‌ی شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت(عج) است». [صحیفه‌ی امام،ج21، ص327)

این انتظار و توقع که همه‌ی عناصر منتسب به حاکمیت اسلامی، دقیقاً بر اساس عدالت عمل کنند، برآمده از همان تلقی مطلق‌اندیشانه‌ نسبت به دوره‌ی پیش از ظهور است و نقطه‌ی شروع بسیاری از تناقضات اعتقادی.

با این همه، ذکر این نکته نیز ضروری است که تاکید بر عدم تحقق عدالت مطلق در عصر غیبت، مجوزی برای ظلم و ستم و توجیه ناراستی‌ها  نیست؛ که در باطل بودن چنین پنداری، تردیدی وجود ندارد. تکلیف حاکمان در دوره‌ی غیبت معصوم، تلاش‌ِ حداکثری برای تحقق عدالت است و هرگونه کم‌کاری در این مسیر، مخالفت با فلسفه‌ی انتظارِ موعود است.