ریزش در جمع انقلابی‌ها، به چند گونه بوده و ریشه‌های متفاوتی دارد؛ که یکی از پر سروصداترین گونه‌های ریزش، مربوط به کسانی است که تا همین چندی پیش، در ردیف پرشورترین مدافعان انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی قرار داشتند و مخالفین نظری و عملی انقلاب را با تندترین ادبیات به دیوار می‌کوبیدند. این تیپ انقلابی‌ها، غالباً نسبت به تجدیدنظرطلب‌ها روحیه‌ی تهاجمی داشته و همواره با آنها سر ناسازگاری داشتند...

مسیری که این افراد طی می‌کنند تا به نقطه‌ی تقابل با «انقلابِ خود» برسند، قابل تامل است. اینها معمولاً پس از چند سال کلنجار رفتن با تضادها و تناقض‌های فکری، سرانجام در نقطه‌ی کانونی این تناقض‌ها کم آورده و گرفتار می‌شوند. آن‌گاه است که در صف دشمنانِ انقلابِ خود قرار می‌گیرند.

بهانه‌ی تشدید این تضادهای عقیدتی، حوادث و پیشامدهایی است که به صورت طبیعی در مسیر حرکت انقلاب رخ می‌نمایند و برخی کاستی‌ها را نیز نمایان می‌کنند. کاستی‌هایی که اتفاقاً‌ همواره بوده‌اند، و این بار قرعه‌ی فال به نام این انقلابی‌ها زده می‌شود تا در معرض آسیب‌های ناشی از این کاستی‌ها قرار بگیرند. جالب اینکه، همین‌ها قبلاً در مواجهه با کاستی‌هایی که دیگران می‌گفتند، اصلا‌ً هم بی‌تاب نمی‌شدند و سعی در طبیعی بودن اشکالات داشتند!‌

مبنای تضادهای ویرانگر، در این است که برخی انقلابیون، نتوانسته‌اند میان جریان انقلاب اسلامی و جامعه‌ی موعود مهدوی، نسبت منطقی برقرار کنند؛ بدین معنی که گویا «آرمانشهرِ» وصف شده در آیات و روایاتِ آخرالزمانی را بی‌کم و کاست در سال‌های حیات جمهوری اسلامی جستجو می‌کرده‌اند. شروع تناقض از همین‌جاست. به تعبیری، آنها هدف انقلاب را تحقق تام و تمام جامعه‌ی موعود و بهشت زمینی تصور کرده‌اند و حالا که چنین نمی‌بینند، بانیان انقلاب را به دروغ و انحراف متهم می‌سازند. این در حالی است که اساساً ترسیم چنین هدفی برای انقلاب، از پایه بی‌اساس است. یکی از این انقلابی‌های گرفتار آمده در تناقض می‌گوید: «ما می‌خواستیم انسان را در کمال انسانیت خود به نمایش بگذاریم و حالا مشخص شده که ما نه تنها در رسیدن به آن آرمان‌های طلایی شیعی موفق نبوده‌ایم، بلکه از دستیابی به مقدمات یک نهضت انسانی نیز عاجز مانده‌ایم».

مشخص نیست که چه کسی چنین وعده‌هایی را برای این انقلابی‌ها داده بود که حالا عدم تحقق آنها نشانه‌ی انحراف و دروغگویی باشد!

آنچه در معارف دینی آمده، بر این اصل اساسی تاکید دارد که عدالت حقیقی و سعادت واقعی، تنها در عصر حاکمیت مهدی موعود عینیت خواهد یافت و در پیش از آن زمان، قابلیت تحقق ندارد. بر این اساس، انقلاب اسلامی را باید یک حرکت آماده‌گر و زمینه‌ساز برای واقعه‌ی اصلی (شکل‌گیری جامعه‌ی موعود) دانست که در آن، مجاهدت برای تحقق عدالت نسبی صورت می‌گیرد و نه عدالت مطلق.

سخن بر سر این است که با تمام مجاهدت‌ها و تلاش‌هایی که برای برپایی عدلت در جامعه‌ی پیش از ظهور صورت می‌گیرد، بروز خطا و اجحاف در حقوق مردم، دور از ذهن و نامحتمل نیست.

امام امت(ره) نیز به این نکته اشاره کرده و می‌فرمایند: «... انقلاب مردم ایران، نقطه‌ی شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت(عج) است». [صحیفه‌ی امام،ج21، ص327)

این انتظار و توقع که همه‌ی عناصر منتسب به حاکمیت اسلامی، دقیقاً بر اساس عدالت عمل کنند، برآمده از همان تلقی مطلق‌اندیشانه‌ نسبت به دوره‌ی پیش از ظهور است و نقطه‌ی شروع بسیاری از تناقضات اعتقادی.

با این همه، ذکر این نکته نیز ضروری است که تاکید بر عدم تحقق عدالت مطلق در عصر غیبت، مجوزی برای ظلم و ستم و توجیه ناراستی‌ها  نیست؛ که در باطل بودن چنین پنداری، تردیدی وجود ندارد. تکلیف حاکمان در دوره‌ی غیبت معصوم، تلاش‌ِ حداکثری برای تحقق عدالت است و هرگونه کم‌کاری در این مسیر، مخالفت با فلسفه‌ی انتظارِ موعود است.