حاشيه هايي بر آنچه قيام عاشورا مي شناسيمش

                          حسین را به جنگ حسین(ع) آورده اند

 

می خواهند حسین(ع) را بر زمین بزنند. اما زورشان نمی رسد. پس دست به دامن دوستداران حسین می شوند. چنان هنرمندانه عمل می کنند که هیچ کس نمی تواند تردیدی در اصالتش کند. می تراشند و می سازند و به نام حسین به خورد جماعت می دهند. نشانی اشتباه به مردم می دهند تا هم حسین را تبلیغ کنند و هم آنها را به دور خودشان چرخانده و آخر سر هم سر از ناکجاباد درآورند. از همین روست که امروز شاهد دهها حسین هستیم. هر کس برای خود مجموعه ای از بافته های بی بنیان ترتیب داده و به جمع حسینیان پیوسته است. به تعداد هر عاشق، حسین داریم. و با حسرت بدنبال یافتن اویی هستیم که در سال 61 هجری جان بر کف و عزیز به مصاف خط انحراف رفت و سخت بی آبرویشان ساخت.

 

                            تجسم و تصوير به جاي حقايق تاريخ ساز

ما را به ديار خيال و اوهام رهنمون ساخته اند و از وادي «حقيقت» دور. همچون کودکانِ نابالغ، ما را بازي مي دهند. راستش را بخواهيد ما را بت پرست ساخته اند! آري بت پرست. بي آنکه خود بدانيم، تمام حقايق معرفتي مان را «مجسمه» و «تصوير» کرده و پيش رويمان نهاده اند تا با آنها مشغول باشيم. مي گوييم علي بن ابيطالب، بلافاصله مردي قوي هيکل را با شمشيري وحشتناک بدست و لباسي از حرير و ابريشم بر تن نشانمان مي دهند و مي گويند همين است که مي  بينيد. از حسين بن علي مي پرسيم، بلادرنگ تصوير مردي را نشان مي دهند که حسابي به خودش رسيده و البته به خاطر کاري که کرده در حال گريستن است. نشاني هر که را مي پرسيم، فقط «تصوير»ش را مي يابيم و از «آنچه کرده» و «آنچه گفته» خبري نيست. دقيقاً همان کاري که با الهام از يونان باستان در ديار فرنگ کرده و براي هرکدام از صفات انساني مجسمه اي بنا کرده و او را مي پرستند. مجسمه ي آزادي، الهه ي زيبايي، الهه ي خير، الهه ي شر، الهه ي قدرت و ...

 

                                       حسينيه، رقيب مسجد

حسين مال همه است. همه حق دارند از ساحت او بهره ببرند. من دوست دارم مستقل باشم و هرگونه که دلم خواست براي «آقايم» عزاداري کنم. بنده اهل مسجد و اين حرفها نيستم. اصولاً از مسجد خوشم نمي آيد ولي چه کنم که عشق «اربابم» ديوانه کرده مرا! مملکت همه که به اين آزادي. دست به کار مي شويم و داربستي در کنار کوچه و گذرگاه جماعت برپا مي کنيم و به عشق «سرورمان» تا نيمه هاي شب فرياد و ضجه مي زنيم. بيخ گوش ما هم «مسجد امام حسين(ع)» در سکوت مطلق با خودش خلوت کرده است.

جريان بدعت آميزي که هر روز در حال گسترش است و مسئولين متفکر ما به خيال اينکه حرکت هاي مردمي در حال تقويت اند، نتيجه منطقي اش اين مي شود که «راه حسين(ع) از راه خدا جداست»! حسين(ع) کار خودش را مي کند و خدا نيز کار خود را. ولي مي بينيد که طرفداران حسين(ع) از طرفداران خدا پرشمارترند! مسجد براي «عبادت» است و جاي عابدان و حسينيه براي «شفاعت» است و جاي «عاشقان» و اين دو در يک اقليم نگنجند.

 

                                   رقابت مي کنيم مثل فوتبال!

عرصه ي دينمداري را را ميدان تاخت و تاز و روکم کني کرده ايم. حسين را وسيله اي مي دانيم براي جلب مخاطب براي حضرت خودمان. حسابي کيف مي کنيم وقتي مي بينيم ابتدا و انتهاي صف مريدان ما _ و نه مريدان حسين _ ناپيداست. عقده هاي حقارت خود را در اين ايام ترميم مي کنيم. بازهم گلي به جمال حسين(ع) که به کار عده اي آمد. وعده و وعيد مي دهيم براي قاپيدن اعضاي فلان هيئت. تطميع مي کنيم فلان مداح پرآوازه را براي پيوستن به «جمع معنوي» خودمان. حتي اگر لازم شد آدم اجير مي کنيم تا گوش فلاني را بپيچانند و از ميدان بدرش کنند. هر چه باشد اينجا ميدان مسابقه است. بميرم برايت يا اباالفضل که خبري از «ايثار»ت نيست.

 

                                         بي خيال همه چيز

حسين(ع) براي بسامان ساختن جامعه بشري، عصيان کرد و تکليف مردمان تمام اعصار بعد از خود را در قبال پيشامدها روشن نمود. اساساً آنکه دور و بر حسين(ع) مي پلکد، نمي تواند بي خيال همه چيز باشد. ولي چنان کرده اند که اتفاقاً همينان، بي خيال ترين و سرخورده ترين هستند. _ البته روشن است که حسين داريم تا حسين(ع)_ به آنچه در اطرافشان مي گذرد وقعي نمي نهند. از فهم آنچه در جامعه شان روي مي دهد بيزارند. چشمان خود را بر هر چه رنگ بي عدالتي دارد بسته اند. همچون دراويش، سر به لاک خود دارند و با ذکر معشوق، از خود بيخود مي شوند. مي گويند «ما را به کار جهان هيچ التفاتي نيست»! حسين براي ما کافي است! پيش روي اينان حتي اگر سر حسين(ع) را هم از تن جدا کنند، خواهند گفت که «بي خيال». «عشق حسين» کفايت مي کند!

 

                             «شاه، سلطان، ارباب» به جاي امام

تمام سمبل هاي جور، به دست خود مظلومان، زنده و جاويد مانده اند. واژه هايي که به يادگار مانده از دوران استثمار و بهره کشي و رعيت آزاري بودند، در يک حرکت هنرمندانه، آنچنان با ادبيات ديني ما عجين و همراه شده اند که ديگر کسي جرات نمي کند بگويد که «شاه و سلطان و ارباب» زيبنده حسين(ع) نيست. امروز بيش و پيش از آنکه حسين بين علي(ع) را امام بدانيم، شاه و اربابش مي شناسيم. شان امام کجا و رتبه نازل ارباب کجا؟ نگاه مي کني به دفتر تاريخ و به روشني ردپاي شاهان و سلاطين جائري را ،که منافقانه نام حسين(ع) مي بردند، مي بيني. آنها براي تطهير خود، از پاک ترين هاي روزگار بهره جستند و چنين شد که با دست و زبان خودمان، اجازه نداديم تا دل آزارترين واژه هاي تاريخ به فراموشي سپرده شوند.

 

                                           عدالتخواهان جا نزنند!

 

در دو نوشته پيشين، چند پرسش ساده ولي اساسي صورت گرفت که گويا قواعد «مدگرايانه» جامعه ايراني و ادبيات غوغاسالارانه موجود، اجازه نخواهد داد تا دو کلمه حرف حساب در اين مملکت زده شود. پرسشي که مطرح مي شود نيازمند پاسخ مرتبط با خود است و نه «انگ زدن» و «برچسب کوفتن». در جامعه ما، به جاي پاسخ به پرسش، يا پرسش مطرح مي کنند يا برچسب مي زنند. مانند همين رفتاري که با پرسش هاي طرح شده در اين ستون صورت گرفت. بعضي ها به جاي تلاش براي تبيين موضوع و پاسخ به آنچه طرح شده بود، نهايتاً به ما لطف کرده و با اين منطق! که «تو طرفدار احمدي نژاد هستي!» همه ابهامات را رفع کردند. از جامعه اي که موضع گيري هايش مبتني بر «مد» است و تمام منطقش در همهمه و هياهو خلاصه مي شود، بيش از اين انتظار نمي رود. جماعتی که مي گويند «درست است چون همه مي گويند»، می توانند براحتی تفکر را به تعطيلی کشانده و تمام رشته ها را پنبه کنند. در حال حاضر هم به ميمنت نزديکي انتخابات مجلس شوراي اسلامي، «انتقاد از احمدي نژاد» برگ برنده بوده و امتيازآورترين مزيت محسوب مي شود. همه بلندگو به دست و فارغ از هرگونه منطق، در هياهو هستند و چون اين نوع رفتار مد شده، انتظار بر اين است که ما هم بسط منطق را برچيده و مانند «همه» چشمانمان را بسته و فقط فرياد بزنيم.

تا انتقاد تندي از مديري دولتي مي کني همه برايت هورا مي کشند و کف مي زنند ولي به محض اينکه دو کلمه حرف حساب _ که به شکلي غيرمستقيم دفاع از دولت نیز محسوب مي شود _ مي زني، مي گويند «از تو نااميد شديم. ما تفکر تو را عميق تر از اين تصور مي کرديم»!! عجبا از اين جامعه.

 

***

و اما بعد. پرسش نخستين و بنيادين ما اين بود که: «چه کسي مي داند عدالت چيست؟» آيا اين پرسش، نامفهوم و نارسا است؟ هر کس مي داند بگويد و يا نشاني اش را بدهد. ما سئوال کرديم که آيا در اين مملکت «منشور عدالت» وجود دارد يا نه؟ آيا مجموعه اي مدون از اصول اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، امنيتي و ... عدالت محور در دسترس هست يا نه؟ پاسخ اين پرسش دو کلمه مي تواند باشد. «آري» يا «نه». اگر پاسخ مثبت است، يکي بيايد و ما را از اين ترديد برهاند و بگويد که کجاست آن منشور مدون؟ و اگر هم پاسخ منفي است، آنگاه فاز جديدي گشوده مي شود.

ادعاي ما اين است که چنين مجموعه کاملي که بتواند تمام جزئيات را در خود جاي داده و نسخه اداره عادلانه جامعه باشد، تدوين نشده است والا چه ضرورتي به اينهمه تقابل و تنازع سياسي وجود داشت؟ مقصرين حقيقي در اين موضوع آنهايي هستند که کارشان اين بوده و تا بحال مي بايست تکليف «عدالت» را روشن مي کردند و نکرده اند.

حال چه بايد کرد؟ چون منشور عدالت موجود نيست، پس نبايد هيچ کس هيچ حرفي از عدالت زده و يا شعارش را بدهد؟ اينگونه که هيچگاه شاهد شروع حرکتي نخواهيم بود. اينکه ما را به چوب «طرفداري از احمدي نژاد» مي رانند به اين دليل است که مي گوييم «بايد پروژه تحقق عدالت از يک جايي کليد بخورد و مردم اين را خواستند و در 3 تیر 84 استارت را زدند». اينکه انتخابشان صحيح بوده يا نه، امروز نمي توان قضاوت کرد. ضمناً قرار بر اين نيست که فردی، همچون فرشته اي آسماني، در يک چشم بهم زدن و با يک فوت کوچولو همه چيز را رنگ عدالت بزند. نيازمندي ها و گره هاي کور جامعه ما بسيار بيشتر از اين حرفهاست که چه بسا دهها سال طول بکشد تا تازه الفباي عدالت را دريابيم.

بنابراين آنچه در نگاه ما اصالت دارد، جريان عدالتخواهي است و نه اشخاص. هرکس توانست گامي هرچند کوچک در مسير احياي جريان خاک خورده عدالتخواهي بردارد، حامي و طرفدار اوييم.

بسياري از مخالفيني که آشکارا بر طبل تخريب مي کوبند، دلشان به حال «مستضعفين» نمي سوزد چون همين ها بودند که جماعت کثيري را از دايره شمول قوانين اقتصادي خارج نموده و به حاشيه راندند. بلکه مقصودشان اين است که مردم را متقاعد نمايند که «ديديد که نشد. ديديد که نمي توان عدالت را تحقق بخشيد. ديديد که راديکالترين عدالتخواهان نيز در اجراي عدالت ناموفق بودند. پس بهتر است به همان وضع قبلي رضايت دهيد.»

هدف اين دسته اين است که ديگر کسي جرات سخن گفتن از عدالت را نداشته باشد. اينها نمي خواهند ديگر احدالناسی شعار عدالت بدهد. اينان آروزيشان اين است که وضعيتي در اين مملکت پيش آيد که مردم با شنيدن واژه هايي همچون عدالت، حالشان به هم بخورد.

چگونه می توان باور کرد که کساني که صراحتاً خود را «ليبرال دموکرات» مي دانند و قائل براين هستند که «اسلام نظام اقتصادي ندارد» دلسوز فقرا و مستضعفين باشند؟! حال آدمی زمانی به هم می خورد که دسته ای که سالهای سال «کارگزار» بوده اند، با کمال پررویی از فقدان زیرساخت های عادلانه در کشور انتقاد می کنند.

جمعیت انبوهی که در آرزوی استقرار عدالت در جامعه، لحظه شماری می کنند، باید بدانند که حرکت حقیقی عدالتخواهی تازه شروع شده و هنوز در پله های نخست قرار دارد. نسلی از فرزندان انقلاب در راهند که همچون اسلافشان، برای پیمودن این مسیر مهیا می شوند پس نباید در همین اولین قدم ها جا زد. لااقل نباید از استقرار «عدالت نسبی» دست شست.

جهنمی به نام دنيای جديد

 

 

 

200000 نفر، پاراگوئه ـ بوليوي (1932 ـ 1935)

200000 نفر، جنگ داخلي كلمبيا (1941 ـ 1962)

250000 نفر، جنگ داخلي مكزيك (1910 ـ 1920)

100000نفر، جنگ داخلي يونان (1919 ـ‌ 1920)

1200000 نفر، جنگ داخلي هلند (1936 ـ 1939)

1000000 نفر، جنگ داخلي اسپانيا (1915 ـ 1919)

130000 نفر، ژاپن ـ روسيه (1904 ـ 1905)

1300000 نفر، روسيه (1918 ـ 1920)

38351000 نفر، جنگ جهاني اول (1914 ـ 1918)

19617000 نفر، جنگ جهاني دوم (1939 ـ 1945)

1800000 نفر، ژاپن ـ چين (1937 ـ 1941)

1000000 نفر، جنگ داخلي چين (1946ـ 1950)

2889000 نفر، جنگ كره (1950 ـ 1953)

...

اين اعداد و ارقام تنها بخش بسيار كوچكي از آنچه را كه در قرن بيستم بر سر بشر آمده است نشان مي‏دهد. رقم هاي ميليوني كشته شدگان اين قرن را چگونه مي توان توجيه نمود؟ اين در حالي است كه بشرِ قرون اخير به شدت خود را برتر از انسانهاي پيشين پنداشته و گذشتگان  را «بربر» مي‏نامد. از پيشرفت هاي خارق العاده خود احساس غرور كرده و به فتح فضا مي‏بالد. آيا واقعاً مي‏توان وجه تمايز خاصي ميان بشر جديد و بشر قديم و اساساً ميان دنياي جديد و دنياي قديم قائل بود؟ براستي آيا اتفاق خاصي در سده‏هاي اخير افتاده است كه بتوان بر مبناي آن فضيلت خاصي براي روزگار جديد نسبت به دوران قديم متصور بود؟ رشد صنعت و توسعه علوم و فنون چه گلي بر سر اين بشر زده است؟ آيا توانسته است رفاه حقيقي بشر را نسبت به روزگاران قديم افزون نمايد؟ اگر در قرن‏ها قبل، چنگيز با گرز و شمشير به قتل و غارت مي‏پرداخت، آيا امروز اين رويه تغيير كرده است؟ بر چه اساسي مي‏توان ادعا كرد كه ملت‏هاي امروزي برتر از ديروزي‏‏ها هستند؟ داعيه‏داران مدرنيسم با چه وسيله‏اي مي‏خواهند خود را تطهير نمايند؟ طرح اين پرسش‏ها هيچ ارتباطي با مخالفت يا موافقت با علم و دانش و پيشرفت و ... ندارد تا پرسشگر را با اتهام «ضد علم» بودن به محكمه كشيده و او را مجاب كنيم كه لزوماً اوضاع امروز بشر بهتر و دلنشين‏تر از ديروز است. طرفداران اين ادعا كم نيستند. ولي بايد براي ادعاي خود به فكر سند باشند. و اين سند نمي‏تواند جز بر مبناي صلاح و آسايش بشر شكل بگيرد. بدين معني كه هرچه رفاه و سلامتي و امنيت بشر بيشتر باشد نشان از فضيلت روزگارش دارد. انصافاً خيلي سخت است دفاع از اين عصر و اگر هم مدافعي باشد لابد خودش در موضع اقتدار است.

روزي كه بنياد عصر جديد بر اساس «انسان» و خواهش‏هايش نهاد شده، اومانيست‏ها مغرورانه پايان «قرون ميانه» را ندا دادند. ليبراليست‏ها وعده رهايي بشر را از تمام قيود اجتماعي سر دادند ولي ديري نپاييد كه انسان، خودش را به محاصره و مخاطره انداخت و بزودي بي‏ظرفيتي خويش را عيان ساخت. انسان مدرن نشان داد كه اگر او را به حال خود رها سازند همچون درنده‏خويي به ديگران چنگ خواهد انداخت و اينگونه شد كه همه اومانيست‏ها با ادعاي پر سر و صداي آزادي انسان، دنيا را به آتش جنگ و ستيز و اشغال و تجاوز مزين نمودند. بزودي آشكار آمد كه هيچ مرزي براي اقتدارجويي و سلطه‏گري وجود ندارد و مفهوم «انسان» به مثابه كشكي است كه حضرات ليبرال مي‏سابند.

مردانه بايد اعتراف كنيم كه هيچ فضيلتي نسبت به انسانهاي قرون گذشته نداريم. حتي بايستي به مراتب ايشان را برتر از خود بدانيم كه كمتر از ما جنايت كرده‏اند. چه خوشمان آيد و چه نيايد جهنمي كه امروز به نام دنياي نوين ساخته شده،‌گورستان بشر بايدش ناميد. البته اين نيز يك ادعا است و مي‏توان آن را نپذيرفت ولي بايد در خلافش استدلال كرد.

 

 محترمانه زنده به گور می شویم!

روزی که خیابان جدیدی در شهر ایجاد و یا خیابانی دیگر تعریض می شود همه خوشحال شده و جشن به راه می اندازند. حتی اگر بازاری قدیمی یا نشانه ای از گذشته به بهانه احداث این خیابان تخریب شده باشد. تصور بر این است که برای عقب نماندن از قافله توسعه، حتماً باید هر روز خیابان و اتوبان ساخت. امروز طرح یک خیابان یا اتوبان از چنان قدرتی برخوردار است که هیچ چیز توان ایستادگی در مقابلش را ندارد. بنای تاریخی، منزل مسکونی، طبیعت و ... باید به نفع خیابان معدوم شوند. دلیل این امر نیز کاملاً روشن است. چون خودروها باید عبور کنند و برای عبور نیز خیابان لازم است. این به یک اصل اساسی در اداره شهرهای جدید تبدیل شده است که به هر قیمتی که شده باید راه را برای تردد ماشین گشود. ولی کسی حاضر نیست در ضرورت این تردد تردید کند. گویا شهر را برای اتومبیل ساخته اند و اتومبیل را نیز برای شهر و آنچه اصلاً سخنی از او به میان نمی آید، انسان است. کسی نیست که پاسخ دهد او چه باید کند؟ آیا برای او هم مسیری می گشایند؟

هر روز از سهم انسان در حیات کاسته شده و بر سهم ماشین افزوده می شود. پیاده روها روزبه روز باریکتر و خیابان ها همچون رودخانه های طاغی می شوند. تلقی سخیف از مدرنیته، همه را سر کار گذاشته و توهم توسعه، قوه عاقله انسان را به تعطیلی کشانده است. هم از این روست که همین انسان، با نگاه "انسانگرایانه"اش هر روز با دستان خود عرصه را بر خود تنگ کرده و حصارها را به دور خود افراشته می سازد. او دارد خودکشی می کند. او خادم ـ نه، بهتر است بگوییم فدایی ـ ماشین شده است. سکونتگاه فراخ و گسترده اش را می رهاند تا راه برای عبور اتومبیلش باز شود. خود را در قفس های چندمتری حبس می کند تا سرما و گرما، رنگ از رخساره مرکبش نبرد. آیا با این اوصاف نباید در "عاقل بودن" این انسان تردید کرد؟ آیا کسی که با دستان خود گور خود را بکند، نباید به دارالمجانین رجوع کند؟

وقتی سخن از مدرن شدن به میان می آید و ما از "کلاه گشاد"ی که بر سر جماعت ایرانی رفته، سخن می گوییم پربیراه نیست. ما تصور می کنیم که خیابان را برای اتومبیل باید ساخت و مدرن ها نیز اینگونه بوده اند ولی خیلی جالب است بدانیم که اتوبان های عریض شهری مانند پاریس و خیابانها و میادین بزرگش، قبل از اختراع اتومبیل ساخته بنا شده اند. حتی اولین شهر جدید، پترزبورگ، نیز در حالی ساخته شد که هنوز خبری از اتومبیل، ترافیک و سرعت نبود. یعنی اساساً خیابان و بولوار را برای اتومبیل نساخته بودند. حالا بعدها زد و اتومبیل نیز ساخته شد و دیدند که چه بهتر است در همین خیابانهای گشاد تردد کند. و ما که در دنیای مدرن، کلاهمان پس معرکه است، ساده لوحانه می انگاریم که نباید از آنها عقب ماند، پس باید خانه ها را ویران کرد و خیابان ساخت!

شهر در اختیار اتومبیل است و قطار زمینی و هوایی نیز در راه. همه در این اندیشه اند که برای تردد مناسب و "متمدنانه" خودروها چه تدبیری بیندیشند. شهر جدید به نیازهای طبیعی ساکنانش کاری ندارد و برای همین نیز نفس کشیدن و قدم زدن  را نیز برای ساکنانش جیره بندی می کند. البته این خصیصه به شهرمدرن منحصر نیست. اساساً در فضای مدرن نمی توان از حوائج طبیعی سخن به میان آورد. شهر قدیم در پی تلاش برای ارضای نیازهای طبیعی بشر ساخته می شد. ساختار شهر قدیم نیز بیانگر حوائج طبیعی ساکنانش بود. معبد، قصر، بازار و پادگان، از مرکز به پیرامون گسترده شده و هر یک در پی برآورده ساختن بخشی از نیازهای ساکنانش بودند. یعنی احترام کامل به حوائج شهروندان. معبد به عنوان کانون شهر، تنظیم کننده رفتار اجتماعی و اخلاقی، بازار، تامین کننده معیشت، حکومت و قوای نظامی نیز ضرورتی اجتناب ناپذیر برای تامین امنیت ساکنین. اما مگر می شود در شهر جدید از نیاز طبیعی سخن به میان آورد؟ ساختمان شهر جدید، ملغمه ای از نیازهای کاذب و بدون ضرورت است که همه محکوم اند در آن به سر برند. براستی کدام نقطه شهر جدید، نشانه احترام به نیاز طبیعی شهروند است؟ اساساً حق انتخابی در کار نیست که بخواهی طبع خود را لحاظ کنی. هر چه هست همین است که می بینی. «محدودیتی خشن» که با تابلوهای خوشرنگ و الوان آذین بسته شده تا کسی نتواند در آن چون و چرا کند.

وقتی بنای قدیمی در یک شهر تخریب می شود و کسی اعتراضی نمی کند، نشان از این دارد که رشته های تعلق گسسته و اگر هم صدای بی رمقی به نشانه اعتراض بشنویم، به خاطر ارزش باستانی و قدمت تاریخی بناست و نه چیز دیگر. یعنی چون فلان بازار یا بنا، میراث فرهنگی است نباید تخریب شود و نه به این خاطر که آن بنای تاریخی، نمایانگر نیاز طبیعی بشر بوده و اکنون که تخریب می شود به این معنی است که «از این به بعد شهر مدرن است که اصالت دارد و نه نیاز بشر».

شهر جدید بیشتر به یک مهمانخانه بزرگ شباهت دارد که همه در آن مسافرند. هر کجای این شهر را بنگرید عده کثیری را خواهید دید که به مقاصد معلوم و نامعلومی در حال ترددند. یعنی پادرهوا هستند. کسی به جایی تعلق ندارد و کسی نمی داند اهل کدام محل است. ولی اتومبیل می داند. او می گوید همه جا سرای من است. بهترین مکانها را برای زیستن در اختیار دارد. همه نازش را می کشند. همه خاطرخواهش شده اند و او دلبری می کند.هزاران نفر برای مراقبت از او سرپا ایستاده اند و گوش به زنگ. آری دیگر به ماشین نمی توان به ضمیر "آن" اشاره کرد. او را باید "او" خطاب کرد.

***

از این نوشته در نشانی زیر نیز استفاده شده است:

http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=102335

دولت نهم؛ بلايي كه از آسمان نازل شد!

 

«انتقاد از دولت هاي گذشته» انتقادي است که به دولت نهم وارد مي شود. بويژه رئيس جمهور متهم مي شود به اينکه براي سرپوش نهادن به ضعف دولتش, فرافکني کرده و عملکرد دولتهاي گذشته را در ايجاد اين وضعيت موثر مي داند. گذشته از اينکه اين انتقادات _ هم انتقاد از گذشته و هم انتقاد از «انتقاد از گذشته» _ تا چه اندازه مستند و درست هستند, ابزار بکار گرفته شده در بيان انتقاد از «انتقاد از گذشته» جالب توجه است. براي مثال اعضاي دولت هاي هفتم و هشتم (کابينه هاي آقاي خاتمي) در بيان فضائل خود, تاکيد دارند که «انتقاد از عملکرد گذشتگان کار پسنديده اي نيست و ما(دولت آقاي خاتمي) نيز عملکرد دولت آقاي هاشمي رفسنجاني را زير سئوال نبرديم». اينان, اين خصيصه را نشانگر «منصف», «روشنفکر» و «چيزفهم» بودن خود مي دانند که دولت کنوني از آنها بي نصيب است. راست هم مي گويند. ما در 8 سال فعاليت دولت هاي آقاي خاتمي نديديم که عملکرد دولت سازندگي مورد انتقاد قرار گيرد. ولي يک پرسش بي پاسخ وجود دارد که در فضاي هيجاني سخنراني هاي اصلاح طلبانه قابل طرح نيست و آن اينکه «مگر کابينه خاتمي چيز ديگري غير از کابينه هاشمي بود؟». کدام تفاوت اساسي ميان بدنه اصلي دولت خاتمي و دولت هاشمي وجود داشت؟ غير از اينکه دولت هاشمي را «دولت سازندگي» و دولت خاتمي را «دولت اصلاحات» نام نهادند. البته مقصود از اين بيان, يکسان جلوه دادن تمام خصائص نيست.

براستي در دوره آقاي خاتمي, چه کساني بايد از چه کساني انتقاد مي کردند؟ نوع تعامل آقاي هاشمي با آقاي خاتمي و دولتش در 8 سال دوره اصلاحات نيز بوضوح نشان داد که کابينه خاتمي ادامه جريان فکري کابينه هاشمي است اما با تابلوي جديد. خود آقاي خاتمي براي دوره اي وزير ارشاد آقاي هاشمي بود. تيم اقتصادي دولت آقای خاتمي و اساساً تفکر اقتصادي حاکم بر دولت ایشان چيزي جز نرم افزار کارگزاران سازندگي و ياران هاشمي نبود. اعضاي ديگر دولت خاتمي نيز يا قبلاً عضو کابينه هاشمي بودند يا متعلق به جريان فکري ايشان. مگر عطاء الله مهاجراني, عبدلله نوري, مصطفي معين, محسن نوربخش, غلامحسين کرباسچي, محمد هاشمي, حسن حبيبي, مصطفي هاشمي طباء, محمدرضا عارف, حسين مرعشي و ... مي توانستند گذشته را زير سئوال ببرند؟ اتفاقاً در آن صورت متعجب مي شديم از اينکه کسي چنين مغلطه اي را پيش بياورد. البته مي شد با عنوان دهن پرکنِ«خودانتقادي» دست به انتقاد از گذشته زد ولي اين را هم نديديم.

وضع موجود, محصول فرايندي است که در گذشته _فارغ از اينکه چند سال يا چند دهه باشد _ طي شده و اين امري بديهي است. بازخوردهاي يک سياست کلان فرهنگي, اقتصادي و اجتماعي, دفعتاً بروز نمي کنند بلکه قطعاً در آينده قابل لمس خواهند بود. بسياري از گفتارهايي که انتقاد از گذشته تلقي مي شوند, به واقع انتقاد مستقيم از گذشته نيستند بلکه توصيف وضع موجودند. زمانيکه مولفه هاي شرايط کنوني توصيف مي شود, در يک نتيجه گيري منطقي, عناصري از گذشته نيز دخالت مي يابند و مگر مي شود وضع موجود را براي خوشايند گذشتگان سانسور کرد؟ 

دست اندرکاران دولت هاي پيشين نمي توانند راهي جز اين داشته باشند که يا وضع موجود را کاملاً مطلوب توصيف دهند يا ادعا کنند که وضع موجود, يکباره شکل گرفته و دولت نهم مسبب تمام معضلات کنوني است.

آنها مي توانند با صداي بلند فرياد کنند که «اين دولت نهم, از روزي که بر سرکار آمد، تمام شاغليني را كه ما به آنها كار داده بوديم، از کار بيکار کرد و براي همين ميليونها بيکار روي دست جامعه مانده است!» يا اينکه بگويند «دولت نهم زيرساختهاي اقتصادي را، كه ما بنياد نهاده بوديم، در عرض چند ماه ويران کرد براي همين اقتصاد به هم ريخت و تورم بالا زد»! همچنين مي توانند دولت نهم را متهم كنند به اينكه «تمام كارخانجات توليدي را تعطيل كرد و اقتصاد را وابسته به واردات كرد» آنها مي توانند مدعي شوند که «ما در دوره حاکميتمان, در سيستم آموزشي کشور تحولي ايجاد کرديم که محصول آن, دانش آموزان کاربلد و دانشجويان متخصص بودند ولي اين دولت به محض روي کار آمدن, مغز اينها را از دانش خالي کرد و بدرد نخورشان نمود»! دست اندرکاران دولت های سازندگی و اصلاحات مي توانند چنين مدعی شوند که «ما فرهنگ مبتنی بر اخلاق را در زندگی روزمره مردم نهادينه کرده بوديم ولی دولت عدالتخواه با يک اشاره و با استفاده از فن چشم بندی, اخلاق را در جامعه به خاک و خون کشيد»! متفکران و متوليان اقتصاد در دولت های جنابان هاشمی و خاتمی می توانند ادعا کنند که «ما کلی مسکن برای مردم و جمعيتی که بعدها قرار بودند بيايند, ساخته بوديم که طی يک عمليات حساب شده و توطئه آميز, توسط احمدی نژاد و همکارانش به تلی از خاک تبديل شدند برای همين امروز مشکل مسکن داريم»! و در يك كلام، آنها مي توانند ادعا کنند که «براي عقوبت جماعتي که تصميمي غير از خواست ايشان گرفتند, خداوند نيز تمام بلاياي اقتصادي و اجتماعي را در روز 3 تير 84 بر سرشان نازل کرد»! و ...