او امامِ «جمعه» نبود!

اشاره: این یادداشت به مناسبت سالگرد شهادت شهید محراب، آیتالله مدنی در ویژهنامهی «قانلی محرابِ» دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی آذربایجان‌‌شرقی منتشر شده است.

 آنها که مستمع خطبه‌‌هایش بودهاند، گواهی میدهند که او، برای اسقاط تکلیف، خطبه نمیخواند. خطبههایش، «بخشنامه»ای هم نبود. آنچه میگفت، همانی بود که فهمیده و ادراک کرده بود؛ چه آنجا که از «تقوا» سخن میگفت و چه آنگاه که مسائل روزمرهی مردم را به تحلیل مینشست، سادگی، صراحت و صداقت و البته مردمداری از کلامش میبارید. بیدلیل نیست که هنوز هم بسیاری از مردم تبریز، نوارهای صوتی خطبههای نمازجمعهی آن دوره را نگه داشتهاند.

وقتی نمایندهی امام و امام جمعهی شهری مانند تبریز، در خطبههایش از برخورد ناشایست کارکنان فلان اداره با مراجعین انتقاد کرده و هشدار شدیداللحن میدهد به آنها که حال مردم را رعایت کنند، طبیعی است که مردم هم با امام جمعهشان همراه و همدل شوند. اصولاً در خطبههای او، «مردم» نقش اول را دارند. نه اینکه شعار مردمداری بدهد برای بازارگرمی و مریدپروری؛ باورش بود که «مردم ولینعمتان انقلابند».

با مردم چنان سخن نمیگفت که درنیابند حرفش را. سادگی ادبیات و کلامش، درست همانند مرادش، امام، بود. او با آنها زندگی میکرد؛ میرفت در مجمعشان؛ میفهمید و ادراک می‌‌کرد مردم را و سپس، آنها را بازتاب میداد از محراب نماز جمعه.

او فقط امامِ «جمعه» نبود که یک روز در هفته برای برگزاری یک مراسم به مصلی بیاید و کارش را همین بداند و برود سراغ زندگیاش.

او امامِ «هر روز» بود برای مردم آذربایجان. عرصهای از زندگی مردم نبود که او در آن غایب باشد. مگر ممکن بود مردم درگیر مصائب باشند و او در سفر؟

آیتالله، به خوبی دریافته بود که نماز جمعه کانون انقلاب اسلامی است؛ بنابراین این فرصت عظیم را به راحتی از دست نمیداد. این مراسم بزرگ را قدر میدانست و باری به هر جهت به مصلی نمیآمد. خطبه نمیخواند که خطبه خوانده باشد! هر خطبهاش، معطوف به هدفی و گشایندهی گرهی بود.

نماز جمعه برای مخاطبانش، «عادت» نبود که اگر نباشد فقط دلتنگ شوند. آنجا محل تجمع انقلابیون برای پیش بردن کشتی انقلاب بود در کوران حوادث؛ محل قرار بود برای تدبیر امور.

کسی نبود که در هنگامهی خطر، به کنج عافیت بخزد و از مهلکه بگریزد. رویدادهای فتنهگونِ مربوط به حزب خلق مسلمان را مگر میشد بدون او حل و فصل کرد. اگر او نیز میخواست جانش را برداشته و از میدان عقب بنشیند، تردید نباید کرد که پای انقلاب اسلامی، به ضرب انقلابیونِ جعلی لنگ میشد. وارد آن مهلکهی سخت شد در حالیکه کهنسال بود و دهها دستاویز شرعی و اخلاقی داشت برای رفع تکلیف از خود. اما حتی برای یک لحظه نیز تردید نکرد در فرمان امامش. به تبریز آمد؛ شهری که آن روزها چشم ضدانقلاب به حوادثش دوخته شده بود تا که شاید از دل درگیریهایش، روزنهای بیابند برای نفوذ در بدنهی انقلاب و عقیم گذاشتن این جریان مبارک.

ضدانقلاب، آنچنان عنانگسیخته و از خود بیخود شده بود که خشونت را در شدیدترین شکلش، برای شکست جریان حزبالله، برای خود مباح میدانست، آتش زدن محراب نماز جمعه و ریختن خون حزباللهیها برای زهر چشم گرفتن از طرفداران امام خمینی(ره)، کارگر نیفتاد. چون آیتالله کسی نبود که به این راحتیها عرصه را خالی کند.

او ماند و تاوانش را داد البته. عقدهای که ضدانقلاب از او به دل داشتند، آنها را به جنایت بزرگ واداشت. وقتی از این آیتاللهِ کهنسال شکست خوردند، ناجوانمردانهترین راه را برای عقدهگشایی انتخاب کردند؛ «ترور». آن هم در محراب نماز.

جاوادنگی نماز جمعه در جمهوری اسلامی، به برکت آن محراب خونین و محرابهای خونین است. اگر امثال مدنی نبودند، شاید برای من و امثال من، نماز جمعه نیز چیزی بیش از یک دید و بازدید دوستانه و اندکی وقتگذرانی، نبود. وقتی به یاد بیاوریم که برای حفظ سنگر نماز جمعه، چه خونها ریخته شده، به خود اجازه نمیدهیم که این فرصت بزرگ را، صرفاً برای سلام و علیک تلف کنیم.

او فقط امامِ «جمعه» نبود... او امامِ هر روزِ مردم آذربایجان بود.

روحش شاد

«حجاب» یا «ربا»؛ کدامیک مهمترند؟

چند روز پیش، یک افشاگری همه جانبه دیدم از سوی یکی از مشاوران سابق رئیس‌‌جمهور، که برایم خیلی قابل تامل آمد. مطالب متعددی را بیان کرده بود این مشاور سابق. در بعضی فقرات این افشاگری، اما مشخص است که دارد زور میزند برای اثبات مکنون قلبیاش؛ اما چون توان استدلال ندارد، در قافیهی شعری که سروده، مانده و در نتیجه به تناقض افتاده. این بندهی خدا، مثلاً خواسته که بیاعتنایی جریان کذا را به موضوع حجاب افشاء کند. فکر میکنید این افشاگری را چگونه و با چه منطقی به سرانجام رسانده؟ اینگونه: «[...] عملاً به موضوع حجاب بیاعتنایی میکند و القای بیاعتنایی دارد و عنوان میکند که این مسائل مهم نیست و مسئلهی ربا در جامعه از اهمیت بیشتری نسبت به این موضوع برخوردار است».

توجه فرمودید؟ از این استدلال چه برمیآید؟ مقایسه کنید «حجاب» و «ربا» را و اولویت بندی کنید این دور را نسبت به هم. طرف خواسته که ابرویش را درست کند، زده و چشمش را هم درآورده. آقای مشاور سابق، مثلاً خواسته که به دفاع از حجاب، به فلانی حمله کند، آن وقت آمده و از «ربا» مایه گذاشته. آن هم به این طرز ناشیانه و انحرافی! او ناخواسته و البته تحت تاثیر فضای «مخالفت بای نحو کان» چنان خبطی کرده که فکر نمیکنم قلباً بدان باورمند باشد.

در حرمت «ربا» چهها که نمیتوان گفت! مشهورترینش را که همین آقای مشاور سابق و امثالش به ما آموختهاند این است که رسول اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: «یا على درهم ربا اعظم عندالله من سبعین زنیة...» یعنی: «اى على! یك درهم از ربا از نظر گناه و معصیت بدتر از هفتاد بار زناست».

از حضرت صادق(ع) هم روایت است که: «اذا اراد الله بقوم هلاكا ظهر فیهم الربا» یعنی: «هنگامى كه خداوند اراده هلاكت قومى را كند ربا در میان آنها ظاهر مىگردد».

... و دهها روایت مستند دیگر که گوش ما با آنها آشناست، هر چند که در عمل، به بیراهه رفتهایم.

نمیخواهم بگویم حجاب مهم نیست، اما انصافاً مقایسهی این دو (حجاب و ربا) مقایسهی مبتذلی است. اگر آقای فلانی گفته که «ربا مهمتر از مسئلهی حجاب است» پربیراه نگفته. تازه، از این عبارت، نفی حجاب هم برداشت نمیشود، بلکه در مقام مقایسه، پرداختن به مسئلهی ربا، ارحج از مسئلهی حجاب عنوان شده.

اگر مشاور سابق، نمیداند که «ربا» در اقتصاد ایران، چه فجایعی را به بار آورده، مایهی تاسف است و اگر میداند و ابراز نمیکند، شرمآور.

یک بار به یکی از بانیان راهپیمایی به نفع حجاب گفتم که دغدغهتان نسبت به حجاب ارزشمند است، اما جای تامل است که چرا شما و گروهتان، هیچگاه علیه رواج فحشایی به نام «ربا» در جامعه تجمع نمیکنید.

آیا دین فقط در حجاب خلاصه شده؟ آیا رواج روح تکاثر و ثروتاندوزی، که اتفاقاً یکی از اسباب گرایش به اباحیگری اخلاقی و فرهنگی نیز است، نمیتواند باعث اعتراض ما شود؟

بگذریم... غرض اینکه، بزرگانی که مدعی بزرگیاند، پیش از آنکه خون جلوی چشمانشان را بگیرد و زبان به انتقاد بگشایند، متوجه ابعاد ادعای خود باشند. اینگونه نیست که چون حالا قرار است به فلانی اعتراض کنیم، از هر ابزاری مایه بگذاریم. آنچنان هم داغ شویم که حکم قتل فلانی را در مجلس روضهی سیدالشهداء صادر کنیم و بعد هم بنشینیم مرثیهسرایی کنیم به حال «ولایتمداری»!

شعرهایی که در قافیه‌شان می‌مانیم

روایت است که: حاکمی دستور داد تا به فلانی هزار ضربه شلاق بزنند. محکوم رو به حاکم کرد که یا حضرتعالی شلاق نخوردهاید یا اینکه نمیدانید هزار چقدر است!

وقتی با خود «قرار» میگذاریم که با یک موضوع به هر قیمتی و تحت هر شرایطی، مخالف باشیم و از این مخالفت، به هیچ عنوان عدول نکنیم، در واقع کرکرهی «تفکر» و «انصاف» را همزمان پایین کشیدهایم. از این دو که بگذریم، بسیار اتفاق میافتد که این اخلاق (مخالفت بای نحو کان)، آدمی را ناخواسته و نادانسته و گاهی خواسته و دانسته، به مخالفت با خود هم وادار میکند! مسئلهی اصلی این است که فعلاً قرار است با فلان موضوع مخالف باشیم و باقی مسائل فرعاند.

فضای مخالفت بای نحو کان، ما را به موضعگیریهایی میرساند که ابعادش برای خودمان نیز قابل تصور نیست. به این نمیاندیشیم که آنچه میگوییم، الزاماتش چیست. نکند یکی از الزاماتش، تکذیب خودمان باشد!

کم نیستند چنین رویدادهایی در اطراف ما که نزدیکترینش به ما، مربوط میشود به قضیهی «خاتون». آنقدر حرف و حدیث داشت این ویژهنامه که میتوان از آنها چندین کتاب ساخت اندر باب حجاب و عفاف. اما از کنار برخی مواضع نمیتوان به سادگی عبور کرد و باید درشان تامل نمود. تاملبرانگیزترین موضع برای من، مبتنی بر این بود که برخی چهرههای سرشناس، انتشار این ویژهنامه را با اهداف انتخاباتی تحلیل کرده و تاکید داشتند که جریانی میخواهد با این روشها، آرای «بیبند و بارها»، «لاابالیها»، «بیدینها» و دیگرانی از این قماش را جلب کند.

این فرضیه دو قسمت دارد: 1.انگیزهی انتخاباتی 2. تلاش برای جلب آرای «بیبند و بارها»، «لاابالیها» و «بی‌‌دینها».

مخالفتی با این نظر که این نوع کارهای رسانهای، میتوانند کارکردهای انتخاباتی داشته باشند نیست و بعید نیست چنین باشد؛ اما آن قسمت دیگر را اگر بپذیریم، باید خیلی چیزهای دیگر را هم بپذیریم. از جمله اینکه باید بپذیریم که «بیبند و بارها»، «لاابالی » و «بیدینها» در این کشور آنقدر زیادند که میتوانند در نتیجهی انتخابات تاثیر بگذارند و برنده را تعیین کنند! بنابراین سرمایهگذاری روی این قماش، عامل تعیینکننده در سرنوشت انتخابات است.

حالا باید از صاحبان چنان دیدگاهی را به پاسخگویی واداشت و پرسید که پس چرا چنین؟ این همه «بیبند و بار»، «لاابالی» و «بیدین» در این مملکت اسلامی چه میکنند؟ اینگونه اگر باشد، همان بهتر که درِ مملکت را تخته کنیم و تحویل اجنبیها بدهیم.