دفاع هیجانی از ولایت فقیه و آسیب‌هایش

شاید هیچ‌گاه به اندازه‌ی امروز، نیاز به بازخوانی مفهوم «ولایت فقیه» احساس نمی‌شد. بویژه که در چند سال گذشته، مسائلی پیش آمد که «ولایت فقیه» را محور بحث‌ها کرد. جدیدترین مسئله هم همین چند وقت پیش و در قضایای مربوط به وزیر اطلاعات شکل گرفت؛ با این تفاوت که این بار، واکنش‌ها در سطحی وسیع و با غلظت بیشتری بروز کرد. واکنش‌هایی که همگی در هیئت دفاع از «ولایت فقیه» ظاهر گردیده و حالتی فراگیر یافت. قطعاً چنین حجمی از دفاع و طرفداری از ولایت فقیه، خوشحال‌کننده است اما به نظر می‌رسد که شکل و ماهیت بخشی از این دفاعیه‌ها را باید به بررسی نشست. هر چند که در فضای هیجانی، نمی‌توان چنین کرد اما به هر حال باید توجه داشت که اگر این مسیر، مسیر «بازخوانی» و فرصتی برای تبیین موضوع «ولایت فقیه» است، نمی‌توان همه‌ی واکنش‌های به ظاهر مدافعانه‌ را «تبیین‌کننده» دانست. در هفته‌های گذشته، هزاران مطلب و گفتار و سخنرانی در دفاع از ولایت فقیه منتشر شد. آیا همه‌ی این حرف‌ها درست است؟ آیا همه‌ی آنچه که سخنرانان بیان می‌کنند، حقیقت ولایت فقیه است؟ قطعاً چنین تشکیکی به مذاق بعضی از کسانی که این روزها در باب ولایت فقیه سخن گفته‌اند خوش نمی‌آید، اما اگر بدون هیجانِ ناشی از یک رفتار، مروری بر این گفته‌ها و نوشته‌ها داشته باشیم، خواهیم دید که متاسفانه برخی از دفاعیات، نه تنها هیچ کمکی به تثبیت مفهوم ولایت فقیه، به عنوان محوری‌ترین عنصر حرکت شیعی، نمی‌کند، بلکه سوءبرداشت‌های متعددی را نیز می‌آفریند. بهترین تعبیر بر این دسته واکنش‌ها، همان عبارت مشهور «دفاع بد» است.

آنها که سخاوتمندانه دارند از هر برداشتِ‌ موجه و ناموجهی برای به اصطلاح دفاع از ولایت فقیه بهره می‌جویند، باید توجه داشته باشند که نسلی از فرزندان انقلاب اسلامی شاهد این حرف و حدیث‌ها است که تازه دارد نامی از ولایت فقیه می‌شنود؛ یعنی امروز هر آنچه این نسل از زبان خطبا می‌شنود، به مثابه‌ی «بنیان فکری»اش در موضوع «ولایت فقیه» است.

در هفته‌های اخیر، برخی افراد به بهانه‌ی دفاع از ولایت فقیه، راه «اغراق و غلو» را در پیش گرفته و نادانسته همان تعاریف از ولایت فقیه را ارائه می‌کنند که اتفاقاً سال‌هاست که جمهوری اسلامی تلاش می‌کند تا این برداشت‌های ناصحیح را اصلاح کند. آنچه از واکنش‌های احساسی عده‌ای از مدافعان برمی‌آید، دقیقاً نشانه‌هایی هستند بر تایید برداشت‌های غیرعقلانی و تحریف‌شده‌ی اپوزیسیون در موضوع ولایت فقیه.

روشن است که بعد از فرونشستن این هیجانات، خواهیم دید که بعضی‌ها چه نسبت‌‌های بی‌پایه و غیرحقیقی را به ولایت فقیه نسبت داده‌اند. این افراد دارند از آن سوی دیوار می‌افتند و برای تذکر نسبت به یک عمل، ضرورتی به توسل به چنین ادبیاتی وجود ندارد. اینکه شخصیتی شناخته شده از تریبون رسمی فریاد برمی‌آورد که «...هيچ فرد يا مسئولي در مقابل ايشان [مقام معظم رهبری] حق اظهار وجود ندارد...» چه نسبتی با اصل ولایت فقیه دارد؟ این قبیل برداشت‌ها و تصویرسازی‌ها از ولایت فقیه، مستند به کدام منابع است؟! آیا رهبر انقلاب (ولی فقیه زمان) ولایت فقیه را آنگونه تعریف کرده‌اند؟

با این وصف، چنین به نظر می‌رسد که همه _ حتی نسل اول انقلاب اسلامی و پیشکسوتان هم _ نیازمند بازتعریف ولایت فقیه و مرور آموخته‌های خود در این باب هستند.

 

+ در همین زمینه بخوانید

 

«مدرسه‌ی اسلامی» و «مدرسه‌‌ی غیراسلامی» در جمهوری اسلامی

گویا جمعی از مدیران اسبق و سابق و فعلی آموزش و پرورش آذربایجان‌شرقی گردهم آمده‌ و ضمن مرثیه‌سرایی برای «تربیت دینی دانش‌آموزان»، دست به ابتکاری زده‌اند تا این روندِ نامطلوب را در آموزش و پرورش متوقف کنند. ابتکارشان هم این است که «کانون مدارس اسلامی» را با حضور مدارسی که «گرایش دینی» و «دغدغه‌ی تربیتی» دارند تشکیل دهند! این ابتکار،‌ البته اختصاص به خودشان ندارد و کپی‌برداری از مجموعه‌ای به همین عنوان در تهران است که چند سال پیش توسط جمعی از چهره‌های سرشناس فرهنگی بنیاد نهاده شده...

مبتکرین مذکور، که خود پیشینه‌ی قابل توجهی در مسئولیت‌های مرتبط با آموزش و پرورش داشته‌اند، بر این تصورند که با تشکیل چنین کانونی، مثلاً جبهه‌ای برای مقابله با «تربیت غیردینی» در سیستم آموزش و پرورش را سامان می‌دهند. گذشته از انگیزه‌های پنهانِ محتمل در چنین تصمیمی، توجه به چند نکته،‌ خالی از فایده نخواهد بود:

1. این آقایان، که خود، سال‌های متوالی، تولیت آموزش و پرورش دانش‌آموزان را داشته‌اند، به عدم توفیق خود اعتراف کرده‌اند؛ اما در این اعتراف، ذره‌ای پشیمانی یا اعتذار از مردم دیده‌ نمی‌شود. به نظر می‌رسد، چنین مدیرانی که به ناکارآمدی خود معترفند، باید به دادگاه ملت تشریف آورده و پاسخگوی سهل‌انگاری‌های خود در قبال فرزندان ایران اسلامی باشند. جالب اینجاست که بعضی از این آقایان، همین امروز هم بر مسند مسئولیت تشریف دارند و در مقابل هر نقدی که متوجه عملکردشان باشد، با پررویی، خبر از توفیقات آنچنانی در تربیت دینی و اخلاقی دانش‌آموزان می‌دهند. مثلاً یکی از این حضرات، در گفتگویی در برنامه‌ی «مطالبه» که اتفاقاً از تلویزیون محلی آذربایجان‌شرقی هم پخش می‌شد، برای دفاع از عملکرد تربیتی و پرورشی دوره‌ی مدیریت خود بر آموزش و پرورش، به حماسه‌ی مردمی «9 دی 88» اشاره کرده و آموزش و پرورش را عامل مهم شکل‌گیری آن حماسه دانست!

2. سردرمداران چنین ابتکاری، یا نمی‌فهمند یا خود را به آن راه زده‌اند که با این پیشنهادِ چشمگیر، علناً و عملاً، جمهوری اسلامی را نظامی «سکولار» معرفی می‌کنند که باید برای تربیت دینی دانش‌آموزانش، «مدارس اسلامی» تشکیل شود! با این حساب، در جمهوری «اسلامی»، دو گونه مدرسه خواهیم داشت: «مدارس اسلامی» و «مدارس غیراسلامی»! درست همانند ترکیه و...

3. اکثر این حضرات، از قدیم‌الایام، صاحبان بزرگترین مدارس غیرانتفاعی منطقه بوده‌اند. به بیان بهتر، نخستین مدارس غیرانتفاعی را همین آقایان در تبریز راه‌انداخته و امروز از ثروتمندترین مالکان چنین مدارسی محسوب می‌شوند. سئوال این است: آیا متولی آموزش و پرورش استان، مدرسه‌ی خودش را، که سال‌ها از آن متنعم بوده، اسلامی می‌داند؟ آیا در مدرسه‌ی خودش، تربیت دینی اتفاق افتاده؟ پیشنهاد می‌شود، آقای رئیس، مدیران مدارسی را که قرار است «اسلامی» باشند، به مدرسه‌ی خودش برده و از نمونه‌ی تحقق‌یافته‌ی یک مدرسه‌ی اسلامی را به آنها نمایش دهد.

چشم‌ها را باید شست؛ انقلاب صادر شد

این یادداشت در ویژه‌نامه‌ی «ابوذر قفقاز» برای بزرگداشت مرحوم حاج‌علی‌اکرام علی‌اف، رهبر اسلام‌گرایان جمهوری آذربایجان منتشر شده است.

از دغدغه‌های دائمی و دلمشغولی‌های مستمر دوستداران انقلاب اسلامی، موضوع «صدور انقلاب» است؛ آرمانی که توسط حضرت امام‌ خمینی(ره) در پیش روی انقلابیون قرار گرفته و تبدیل به یکی از متعالی‌ترین و در عین حال، استراتژیک‌ترین هدفگذاری‌های جریان انقلاب اسلامی شد. نمود این آرمان را می‌شد در شعارهای دوره‌ی دفاع مقدس دید؛ آنجا که‌ از کربلا تا قدس، جبهه‌ی انقلاب اسلامی ترسیم شده بود و...

در دهه‌ی اخیر، ‌اما تردیدهایی از سوی برخی تجدیدنظرطلبانِ‌ واداده در اصلِ این آرمان از یک سو و در میزان تحقق آن از سوی دیگر ایجاد شد که به تدریج در فکر و ذهن نورسیده‌ها ریشه دواند؛ به شکلی که امروزه یکی از «شبهاتِ» رایج سیاسی و اعتقادی نسل جدید، درباره‌ی همین مفهوم «صدور انقلاب»‌ است. دوستداران انقلاب اسلامی نیز، از سرنوشت آرمان صدور انقلاب می‌پرسند و اینکه آیا موفق به تحقق این آرمان شده‌ایم؟

این پرسش‌های آمیخته با تردید، زمانی قوت می‌گیرند که مثلاً در نقطه‌ای از دنیا، حرکتی غرض‌ورزانه علیه انقلاب اسلامی صورت بگیرد یا فلان کشور مسلمان، جفایی در حق جمهوری اسلامی ایران روا بدارد.

به هر روی، چنین دلمشغولی مهمی، همواره با ماست. اما چگونه می‌توان بر این تردیدها غلبه کرد؟ آیا با رویکرد فعلیِ رسانه‌ها و کم‌تحرکیِ‌ مفرطی که بر فضای فرهنگی ما حاکم است، می‌توان به چنان نقطه‌ای رسید؟

امروز، اطلاع ما از ضریب نفوذ انقلاب اسلامی در دنیا، بسیار ناچیز و سطحی است. تعداد کسانی که بتوانند کانون‌های علاقمندان انقلاب اسلامی در دنیا را بشناسند، چنان معدود است که به چشم نیاید. برای رسانه‌های ما، سوژه‌هایی با موضوعیت «صدور انقلاب» واجد ارزش نیست. تعداد فیلم‌های سینمایی و مستندی که در ارتباط با مصادیق تاثیر فکری و معنوی انقلاب اسلامی در دنیا ساخته شده، محدود به چند مورد است که آنها هم با ذوق شخصی ساخته شده‌اند و نه بر اساس یک راهبرد فرهنگی.

این همه در حالی‌ست که بی‌تردید، انقلاب اسلامی ایران، موضوع تمام معادلات و مناسبات قدرت در دنیاست. اینکه مدام از سوی قدرت‌های زیاده‌طلب دنیا، نسبت به ریشه‌دواندن انقلاب اسلامی در دنیا هشدار داده می‌شود، نشان از این دارد که انقلاب در مرزهای ایران محصور نبوده و شعاعش تا فرسنگ‌ها آن‌سوتر تابیده است. همین چند وقت پیش بود که وزیر خارجه‌ی رژیم صهیونیستی، نسبت به تولد همزاد انقلاب اسلامی ایران در مصر اعلام خطر کرد...

در این بی‌خبری آزاردهنده است که شخصیتی مانند «حاج علی‌اکرام علی‌اف» پر می‌کشد و رخوت رسانه‌ای ما،‌ نوروز را بهانه می‌کند تا کسی به گوشش نرسد که او که بود و چه کرد.

در دوره‌ای، خفقان ناشی از حاکمیت کمونیست‌ها و در دوره‌ای دیگر، مصلحت‌اندیشی‌های غالباً ناموجه، حجابی شد تا حاج‌علی‌اکرام، برای نسل جدید و حتی قدیم ایران ناشناخته باقی بماند. خواصِ مطلع نیز که با او حشر و نشر داشتند، یا نتوانستند و یا نخواستند که این حجاب را کنار زنند. و این می‌شود که مسئول فرهنگی این شهر، وقتی نام «حاج‌علی‌اکرام علی‌اف» را می‌شنود با استناد به پسوند «اف»، سری به نشانه‌ی بی‌اعتنایی می‌چرخاند و... بر این مسئول فرهنگی حرجی نیست؛ او و امثال او در ورطه‌ی تکرار و باز هم تکرار گرفتار آمده‌اند و هر آنچه از انقلاب اسلامی و معجزاتش می‌شناسند، محدود به سوژه‌هایی  است که حالا دیگر نسل جدید را اقناع نمی‌کند.

اگر ما و نسل ما می‌دانستیم که حاج‌علی‌اکرام، درست در قلب الحادِ کمونیستی، حقانیت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی را با افتخار فریاد کرد، ما هم بی‌هیچ شبهه و تردیدی فریاد می‌زدیم که «آری؛ ما انقلاب‌مان را صادر کردیم». حاج علی و مردانی از قصبه‌ی «نارداران»، که برچسب «خمینی‌چی» را با سربلندی پذیرفته بودند، به پای این باور، مردانه ایستادند و مرارت‌های ناشی از حصر و هتک را به جان خریدند اما از موضعِ عزت عدول نکردند. این پایمردی، از یک معرفتِ اصیل می‌جوشید؛ معرفتی که تشیع را نشانه است. این ریشه به قدری قدرتمند است که قطعاً با کوچ حاج علی نخواهد خشکید. و امروز تربیت‌یافتگان مکتب خمینی(ره) به اهالی قصبه‌ی نارداران محدود نمی‌شود. به برکت پایمردی امثال حاج علی‌اکرام، سلسله‌ای از شیفتگان انقلاب اسلامی به راه افتاده است که آینده‌ی منطقه‌‌ی قفقاز را رقم خواهند زد.

نام و یاد حاج‌علی‌اکرام، شاید بهانه‌ای باشد برای چشم شستن و جور دیگر نگریستن.