انتخابات مجلس هشتم؛«عدالت» زنده بگور می شود!

همه بدنبال «شعار انتخاباتي» هستند. چيزي كه چشم نواز و دلفريب باشد. ضمناً فقط به درد همين چند روز تبليغات بخورد. بعدش را بي خيال. جلسه ی «هم اندیشی» تشکیل می شود. همه به مشورت فرا خوانده شده اند. برجستگان جمع، با تعارفات اخلاقی شروع جلسه را اعلام می کنند. «ما اینجا گرد آمده ایم تا به تکلیف عمل کنیم. ما عاشق خدمتیم. دلمان به حال جامعه می سوزد. باید با راهیابی به مجلس، اندکی از آلام مردم بکاهیم. این میسر نمی شود مگر با همفکری و همکاری  شما دلسوزان. لطفاً نظرات سازنده ی خود را درباره ی «شعار انتخاباتی» دریغ نفرمایید...».

هر كس چيزي مي گويد و پیشنهادی می دهد. از «فرداي بهتر» گرفته تا «شهري آباد» و... در اين اثنا، يكي هم «عدالت» را پيشنهاد می دهد و ادامه می دهد كه مردم تشنه ي «عدالت» هستند. نياز جامعه هم بيش از هر چيز به «عدالت» است. ضمناً برازنده ي «شما» هم هست. چرا كه عدالت يك «ارزش ديني» است و چه کسی بهتر از شما برای طرح این شعار... تا اينجا همه چيز به خوبي و خوشي مي گذشت. ولي به محض طرح اين پيشنهاد، حال همه گرفته شد. انگار كه آب سردي بر فرق حاضرين ريخته باشي! پيشنهاد دهنده، با مشاهده ي اين وضعيت، خيال مي كند كه حضرات به ياد علي(ع) و چاهش افتاده و از فرط تشيع، غصه ناك شدند. دلشان به درد آمد و غيرت ديني شان گل كرد. ولي نه. اينها تنها يك خيال بود. يكي از برجستگان لب به سخن گشود تا عيان كند آنچه را كه در دل نهان كرده اند:

ببين عزيزم! ما همگي «مي دانيم» كه جامعه از بي عدالتي رنج مي برد، همه ي ما «عدالت» را دوست داريم. اصلاً ما خودمان براي «عدالت» مقاله نوشته ايم. سخنراني كرده ايم. جلسه گذاشته ايم. پول خرج كرده ايم. دعوا کرده ایم. شعار داده ایم و كلاً معتقديم كه «عدالت» چيز «بد»ي نيست! اساساً معتقدیم که علي(ع) را عدالتش کشت. ولي راستش را بخواهي، احساس دوستان اين است كه شعار «عدالت» ديگر مصرف انتخاباتي ندارد. «كليشه» شده. مي ترسيم شعار «عدالت» را بدهيم و ببازيم. مي فهمي كه؟ اينجا صحنه ي «مبارزه ي سياسي» است. بايد حرفي زد و شعاري داد كه رقبا را خلع سلاح كند. جمع بندي ما هم اين است كه در اين دوره، شعار «عدالت» نمي تواند «راي آوري» داشته باشد. ولی اگر انشاءالله به مجلس رفتيم، حتماً اين موضوع را با جديت پيگيري خواهيم كرد. چرا كه هر چه باشد ما آدم هاي خوبي هستيم و «تكليف» هم ايجاب مي كند كه«عدالت» را تنها نگذاريم... خلاصه شعار عدالت «تصويب نشد». نوبت يكي ديگر بود: «ميشه از فقر گفت؟». هر چه باشد الآن خيلي ها هستند كه در سر و صداي مرفهين گم شده اند و صدايشان به گوش هيچ كس نمي رسد. شما مي توانيد تريبون اين جماعت فراموش شده در مجلس باشيد. ضمناً اينها جمعيت انبوهي هستند كه مي توانند حركت بزرگي را شكل دهند... باز هم حال حضرات گرفته شد. فكر نمي كردند «مشاورينشان» اينگونه بزنند توي ذقّشان. اينبار ديگر طاقتشان طاق شده بود: اصلاً شما چه «مي دانيد» فقر چيست؟ شما فقط بلديد «شعار»هاي آرمانگرايانه بدهيد. «واقع بين» نيستيد. نمي فهميد كه ما براي چه اينجا جمع شده ايم. ما بهتر از شما مي دانيم كه فقر چيست. اصلاً خود ما «فقيريم». همين ديروز بود كه براي تغيير مبلمان خانه ام از دوستان قرض گرفتم. همين الآن ماشينم احتياج به صافكاري دارد و جيبم خالي است و... عزيز من! اين حرفها ديگر براي مردم خوش نمي آيد. باور نمي كنند. چرا نمي فهميد؟ لابد مي خواهيد از «تبعيض» و «فساد» هم بگوييم. ما نبايد با اين حرفها وقت را تلف كنيم. رقبا دارند كار مي كنند آنوقت ما نشسته ايم و به «آرمان»ها فكر مي كنيم. ول كنيد اين حرفها را.

***

«مي دانيم» عدالت چيست. راستي مگر «عدالت» دانستني است؟ يعني چه كه «مي دانيم عدالت چيست»؟ نتيجه ي «دانستنِ» عدالت بهتر از اين نمي شود. مثل همه ي «دانستني»هاي ديگر كه هيچگاه به درد نمي خورند و تنها زينت «مدرك» دانشگاهي هستند و بس. عجب استدلالی! «عدالت» كليشه شده. مثل «رنگ ديوار». دِمده شده و بايد عوضش كرد. مثل مبلمان منزل حضرات. كهنه شده. مثل لباس زير. بايد كَند و دورش انداخت! بيچاره «عدالت». طفل نارسي را كه هنوز زبان باز نكرده تا دردش را بگويد، مي خواهند كفنش كنند و بدست نعش كش بسپارندش.

مي گويند:«مي دانيم» فقر چيست. خيلي مسخره است. «دانش فقر»! ما كه نفهميديم چطور مي شود «طعم تلخ فقر» را «دانست»!  فقر را بايد «فهميد». بايد «چشيد» تا دردش را «دانست».

جمع کنید این بساط را

هر اندازه هم بخواهیم به این مناسبات مدرن خوشبین باشیم، نمی­شود. یعنی در واقع آنقدر بهانه دستمان است که نمی­توانیم آنها را نبینیم. آخر مگر می­شود این همه فاجعه را در اطراف و اکناف عالم دید و باز هم مدرنیته را پرستش کرد؟ چگونه می­توان سلاخی اخلاق را به نظاره نشست و مدرنیته را شریک جرم ندانست؟ مگر می­توان تلفات ناشی از تکیه بر آداب مدرن را دید و همچون ابلهان زبان به تحسین بنیانگذارنش گشود؟

چگونه می­توان بنی بشر را متوجه کرد که «آدمیت» رو به زوال است؟ قواعد و عادات سخیف حاکم بر جامعه انسانی را بنگرید. ببینید که چگونه خصایل حیوانی را با لعاب تجدد بر انسان قالب کرده­اند. ببینید که چگونه در روز روشن و با کمال پررویی، «نزاع برای بقاء» را اصل اساسی زندگی اعلام می­کنند؟ آری. «نزاع برای بقاء»! هر لحظه به ما یاد می­دهند که برای زنده ماندن باید از نعش دیگران گذر کنی. انگار فرمانی از آسمان فرود آمده که می­گوید: «راه نجات شما در له کردن دیگران است»

﷼﷼﷼

مسابقه می­گذارند برای رسیدن به اسفل السافلین و نامش را می­گذارند «ورزش». با یک سوت کوچولو، جماعتی را به جان هم می­اندازند و سپس می­گویند به بالندگی جامعه خدمت می­کنیم.

آشکارا «قمار» می­کنند و می­گویند اسباب «رشد» جامعه را فراهم می­کنیم. آری قمار می­کنند. میلیاردها ریال از کیسه بیت­المال زیر پای جوانکان نو رسیده می­ریزند و می­گویند می­خواهیم جوانانمان بر قله­های رفیع! قرار گیرند. با نمایش وقیحانه­ترین صحنه­های «توحش» به مردم، ادعا می­کنند که جامعه را از رخوت و سستی رها می­سازند.

مسابقه ثروت اندوزی و دلال­بازی راه می­اندازند و آنگاه فریاد برمی­آورند که کمبود بودجه داریم. پسر 17 ساله شهرستانی را می­برند در پایتخت و میلیون­ها تومان بارش می­کنند و از او انتظار دارند که «تقوا» را رعایت کند! فرزند معصوم مردم را ملعبه بازیهای قدرت خود می­کنند و آنگاه ندای مظلومیت جوانان سر می­دهند. عده­ای دلال را یک شبه صاحب میلیاردها تومان می­کنند و از «ترانسفر» و «ارزآوری» برای مملکت سخن می­گویند.

خیلی جالب است که «منطق مدرن» نیز در خدمت چپاولگران قرار گرفته است. می­گوییم این چه بساطی است که راه انداخته­اید؟ یعنی چه که کرور کرور سرمایه مملکت را برای بهره­مندی چند نفر دود می­کنید؟ می­گویند: پس این همه جوان را چگونه مشغول کنیم؟ مگر می­شود فوتبال را تعطیل کرد؟ مگر نمی­بینید که میلیونها نفر با تماشای این «جدال»، سرگرم می­شوند؟! برای اشتغال و مسکن و ازدواج جوانان، هزاران بهانه و منطق اقتصادی! را سرهم می­کنند و آن وقت در یک چشم بهم زدن، میلیاردها ریال به یک باشگاه مثلاً فرهنگی ورزشی عطا می­فرمایند.

دلال­های خادم ورزش، عده­ای را از کشورهای بیگانه وارد این مملکت می­کنند و پس از چند هفته که سر از فیفا درآوردند، دهها میلیون دلار جریمه تقدیمشان می­کنند.

هیجان ویرانگر را به جامعه تزریق می­کنند و سپس می­گویند «تماشاگرنما»ها به جان هم افتادند و از همه بدتر با حالتی مسخره می­آیند و در تلویزیون می­نشینند و از «اخلاق در ورزش» می­گویند. کدام اخلاق؟ ورزشی که ذاتاً بر مبنای «ستیز برای پیروزی» بنیاد نهاده شده، چه سنخیتی با اخلاق دارد؟ مگر می­شود وعده پاداش میلیونی در قبال کسب پیروزی داد و در همان حال از بازیکن انتظار داشت که «آرام» باشد و خشونت به خرج ندهد. به ازای یک باخت، دهها نوع جریمه و تنبیه پیش بینی می­کنند و انتظار دارند که «مهربانی» بر ورزشگاهها و ورزشکاران حاکم باشد.

جمع کنید این بساط را تا بیش از این دامن «اخلاق» آلوده نگردد.

 

 اشرافی گری مذهبی؛ خوره ای که به جان انقلاب افتاده

شاید بتوان به جرات ادعا کرد که ارتجاعی ترین حرکتی که بعد از انقلاب شکل گرفته و به زودی به گفتمان مسلط جامعه مبدل شد، همانا «اشرافیگری» است. با این تفاوت که این بار با شکلی دیگر و در قالبی دیگر. شاهد این پدیده هستیم. نسبت «اشراف» و «انقلاب اسلامی» بر چند گونه بوده است. دسته ای از اشراف، کماکان بدون اینکه کوچکترین تاثیری از تکان های انقلاب پذیرفته باشند، بر روال سابق مشغول شدند. برای این عده، انقلاب هیچ موضوعیتی نداشته و انگار نه انگار که خبری شده است! برای این عده، هیچ فرقی نمی کند که انقلاب شده یا جنگی رخ داده. گوش و چشم بر همه چیز بسته اند و به سیاق عصر طاغوت، به «عشرت» خود دوام بخشیده اند.

گونه ی دیگری از اشراف در شرایطی متولد شدند که التهاب جنگ بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی سایه افکنده بود. اینان در سایه ی جنگ به نان و نوایی رسیده و یک شبه از حضیض «فلاکت» به اوج «سعادت» صعود کردند. بار خود را بستند و سپس قاطی جماعت شدند تا کسی پندار ناصواب درباره شان نداشته باشد.

اما دسته ی سوم، ضمن اینکه شبیه دو گونه ی قبلی نیستند در همان حال چندان هم بی شباهت به ایشان نیستند: «اشراف مذهبی». این گونه ی خاص از اشرافیگری، مختص جوامعی است که در آنها، مذهب و ارزش های ناشی از آن واجد اهمیت تلقی می شود. اینان، با رویی گشاد و سینه ای فراخ، در جامعه می گردند و اتفاقاً دارای بهترین موقعیت های اجتماعی نیز هستند. در حالی که در روزگاری نه چندان دور، افرادی که به نوعی در طبقه ی اشراف جای می گرفتند، از بیم شماتت مردم و نگاه های منفی، سعی بر پنهانکاری و تظاهر داشتند. حالا گردن فرازانه می گردند و «فخر» می فروشند.

اشراف مذهبی، همه چیزشان شبیه همان اشراف طاغوتی است و تنها امتیازشان بر گونه های دیگر، در این است که اینان مقید به پاره ای از قواعد دینی نیز هستند. مثلاً نماز می خوانند و بساط روضه ی سیدالشهداء(ع) برپا می دارند و هر از گاهی دست بر جیب کرده و عطایی نیز می کنند. از این روی جزء موجه ترین های زمانه هستند. به قول ظریفی، مرام این دسته چیزی جز «سرمایه داری+ 17رکعت» نیست. چرا که تمام مولفه های یک سرمایه دار(1) را دارند. هر چه سرمایه داران چپاولگر و زیاده خواه بر سر جماعت فرودست می آورند، اینان نیز هیچ ابایی از ارتکاب آنها ندارند و لیکن با جلواتی از تدین و تشرع!

«اشراف مذهبی» با دستاویز قراردادن فقراتی از تاریخ و سنت، قباحت بسیاری از مظاهر طاغوتی گری را زدودند. «تکاثر» و «زراندوزی» را «تولید ثروت» معنا کردند و «کاخ نشینی» را برای «کوخ نشینانٍ فرودست»، «هذا من فضل ربی» خواندند. رذالت «زد و بند» و «دلال بازی» را با «مؤمن باید زرنگ باشد»، رنگ انسانی و اخلاقی بخشیدند و خلاصه اینکه، هر از گاهی، «انقلاب را به کما بردند» و تابوت انقلاب را سفارش دادند و حتی نذر کردند که خود میخ های تابوت را بکوبند.

«اشراف مذهبی» مشتاقانه منتظرند تا هر چه سریعتر «سوت پایان انقلابیگری زده شود». چرا که گمان می کنند به هر چه می توانستند، رسیده اند!

«اشراف مذهبی» در سالهای پس از جنگ رسمیت یافته و شناسنامه دار شدند. برای دریافت «مجوز های میلیاردی»، مسجد و «مکان فرهنگی» ساختند و ضمن اینکه «خیر» لقب گرفتند، از «ظرفیت های قانونی» عصر سازندگی نیز بهره ها بردند. به احترام «سرمایه شان» بر بلندای عزت جلوس کردند و صاحب اعتبار شدند و مدام تهدید کردند که اگر بی حرمتی ببینند، تمام «سرمایه»شان را به کول گرفته و به دوبی «هجرت» کرده و مملکت را به خاک سیاه خواهند نشاند. هواخواهان «اشراف مذهبی»، همه چیز را «تفسیر به مطلوب» کردند و حتی اصول را نیز با لطایف الحیل به محاق فرستادند. فضای مملکت آنچنان به نفع این قبیله تغییر کرده، که حتی اگر بخواهی به جمله ای از بنیانگذار انقلاب اسلامی هم استناد کنی، باید یواشکی و درگوشی باشد:«خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیاء و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار شوند.»(2)

امروز و در آستانه آغاز دهه چهارم از عمر انقلاب، «اشرافیگری مذهبی» همچون خوره به جان انقلاب افتاده و چنان با حساب و کتاب در حال فرو ریختن پایه های انقلاب است که آب از آب تکان نمی خورد. مراقب این خوره باشیم.

 

***

1. سرمایه دار و ثروتمند، دو مفهوم کاملاً متباین اند که در بلبشوی فرهنگی جامعه ایرانی مترادف شده اند. شاید در فرصتی به این دو نیز پرداخته شود.

2 صحیفه نور؛ ج۲0؛ص۱۲9

 

   از «مانور تجمل» تا زندگی های قسطی فقرا

۱8 آبان ۱۳69. حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت و امام جمعه موقت تهران، در خطبه های نمازجمعه، از «مانور تجمل» می گوید. منظور او از «مانور تجمل»، توجه به ظواهر زندگی اجتماعی و پرهیز از زندگی فقیرانه و درویش مسلکانه بود. هاشمی، برای گفته خود، از صدر اسلام دلیل آورد. او گفت که: پیامبر اسلام(ص) برای هر یک از زنان خود، منزل جداگانه ای داشت. در حالیکه دیگران از چنین امتیازی بی بهره بودند. مقصود هاشمی از این بیان، برشمردن اهمیت به ظاهر، بخصوص از سوی منتسبان به حکومت بود. او در آن روز از «زهد فروشی» نیز گفت و کسانی را که با ظاهر نامناسب خود، ادعای ساده زیستی می کردند، به باد انتقاد گرفته و تلویحاً از حزب اللهی ها خواست تا اندکی به وضع ظاهر خود برسند. منطق هاشمی در این فقره این بود که ایران به عنوان ام القرای ممالک اسلامی و جمهوری اسلامی به عنوان یگانه نظام دینی، نباید اثری از فقر و فلاکت در خود داشته باشند. «مانور تجمل» اشاره به این داشت که «هر چند ما فقیر باشیم و اقتصادمان بسامان نباشد، اما برای آنکه دردیدگان سایر ملل مسلمان و غیرمسلمان، ملتی مفلوک جلوه ننماییم، لازم است تا جلوه هایی از «تجمل» در چهره کشور و مسئولین حاکمیتی رویت شود».

از آن روز استارت زده شد. لباس های ساده دوران جنگ کنار نهاده شدند. کت و شلوارهای مرتب و اطو کشیده، یقه های تا خرخره بسته و سر و صورت تر و تمیز، از مشخصه های مدیران دولتی شد. ساختمان های کهنه، رنگ و رو عوض کردند و دکورها زیباتر و جذاب تر شدند. مبل های اشرافی برای پذیرایی میهمانان خارجی مرسوم شد. روابط صاحب منصبان و مردم، شکلی کاملاً رسمی و بوروکراتیک یافت. دیگر از «برادری» خبری نبود. «مردمداری» واژه ای غریب و نامانوس و مخالف «نظم» جلوه کرد.

به هر ترتیبی بود باید ذهن جهانیان را از فقرا و سکونتگاههای مخروبه و بدقواره شان منحرف می کردند تا مبادا نگاه بیگانگان نسبت به جمهوری اسلامی ،«منفی» باشد!

برج های خوش ساخت و آسمانخراش های چشم نواز قد برافراشتند. و براستی که هرکس برج میلاد را با آن عظمت ببیند، دیگر سراغی از حلبی آباد و خرابه ها نمی گیرد!!

زندگی های لوکس هر روز در تلویزیون و روزنامه ها تبلیغ می شد. شهرداری تهران، با انتشار روزنامه تمام رنگی «همشهری»، پنجره جدیدی به دنیای «قشنگ» و «از همه رنگ» گشود. تازه مردم داشتند «زندگی» را می فهمیدند. ای دل غافل! اینهمه زیبایی و لذت وجود داشت و ما خود را از آنها محروم کرده بودیم! «مانور تجمل» کار خودش را کرده بود. ذائقه مردم کاملاً دگرگون شده بود. «ساده زیستی» و «قناعت» به «زهدفروشی» و «تظاهر به تقوا» تعبیر می شد. همه حالشان از این واژه ها به هم می خورد.

برای «فقرزدایی»، هتل های زیبا با مهمانسراها و استخرهای مجلل بنیاد نهاده شد. کیش و قشم، به منطقه عملیاتی «مانور تجمل» مبدل شدند. صاحب منصبانی که روزگاری بدون مردم هیچ بودند، تعطیلاتشان را در ویلاهای فرح انگیز شمال و جنوب می گذراندند.

برای آنکه چهره فقر از شهرها رخت بربندد، شروع به نماسازی کردند. آپارتمانهای شیک و خوش رنگ، همچون حصاری، مناطق بدچهره و درهم ریخته را از چشم ها نهان کردند. «پیکان»، که نشانگر «زهد فروشی» بود، جای خود را به خودروهای گرانقیمت و چشم نواز داد تا «مسئول در جمهوری اسلامی»، «ابهت» داشته باشد. تا «شوکت» داشته داشته باشد. تا «عزت» داشته باشد.

این روحیات «شوکت پرستانه» به لایه های توده جماعت نیز وارد شد. مردم وارد مسابقه سختی شدند. مسابقه «مصرف» و «تظاهر به داشتن». دیگر همه از اینکه در نگاه دیگران «ندار» جلوه کنند خجالت می کشیدند. دولت نیز به مساعدت برخاست. انواع تسهیلات برای خرید لوازم لوکس و «با کلاس» اعطا می شد. «زندگی قسطی» رونق گرفت. همه بدهکار بانک ها شدند ولی در عوض، مشتی «خیال خوش» و ظاهر تر و تمیز نصیب جماعت شد.

فقر ریشه کن نشد و رنگ عوض کرد. اگر آنروز لباس های مردم چروکیده بود و فقیر بودند، امروز لباس هایشان اطو کشیده است و بازهم فقیرند. اگر آنروز تلویزیون سیاه و سفید نداشتند و احساس فقر می کردند، امروز تلویزیون رنگی صفحه مسطح دارند و بازهم احساس فقر می کنند. اگر آنروز در صف تلفن عمومی می ایستادند و فقیر بودند، امروز همگی تلفن همراه دارند و بازهم فقیرند. اگر آنروز از اینکه هر روز مسیر خانه تا محل کار را پیاده طی کنند، احساس «نداری» می کردند، امروز همه خودروی شخصی دارند و باز هم احساس «نداشتن» دارند. چرا؟

چون تظاهر به «رفاه»می کنند. چون «مانور تجمل» می دهند. مردم «خیال» می کنند که خوشند. با چند اسباب بازی لوکس و فریبنده، سرشان کلاه رفته و فکر می کنند اینگونه «خوش بحالشان» است.

آری «مانور تجمل» کار خودش را کرده است. اقتصاد ایران سامان نخواهد گرفت. چون مردم به هیچ روی حاضر به عدول از این زندگی «توهم آمیز» نیستند. ای کاش آنروز که از سنت پیامبر(ص) گفته می شد، برگ دیگری از سنت رسول(ص) نیز می گشودند تا عیان شود که «تظاهر به تجمل» همانقدر زشت است که «تظاهر به فقر».  «تفاخر به ثروت» همانقدر ناپسند است که «تظاهر به زهد». ای کاش...