ختم انقلاب كي فرا مي‏رسد؟

انقلاب‏ها، سرانجام پس از طي يك يا چند دوره به خط پايان رسيده و با استقرار نسبي ثبات در جامعه متبوعشان، به فراموشي سپرده مي‏شوند. به واقع، به يك نهاد اجتماعي مبدل مي‏شوند كه هيچ يك از مؤلفه‏هاي روزگار انقلاب را با خود به همراه ندارند. به تعبيري ديگر، تحقق آرمان‏ها، نقطه پاياني حركت انقلابي است. در انقلاب فرانسه،‌ پس از كسب برخي آزاديهاي اجتماعي و سياسي و نيز استقرار پارلمان، انقلابيون اقناع شدند و از آن پس اثري از انقلابي‏گري در جامعه فرانسه مشاهده نشد مگر در قالب فعاليت‏هاي حزبي محدود. در ساير انقلاب‏ها نيز اين رويه مرسوم بوده است.

اگر بخواهيم بر همين سياق به انقلاب اسلامي ايران نيز نظري داشته باشيم، ناگزير بايد به دنبال خط پايان براي اين انقلاب باشيم. سال 1357 حركتي آغاز شده و اكنون 28 سال از آن روزگار مي‏گذرد ولي هنوز اثري از توقف يا ميل به توقف در اين حركت نمي بينيم. چرا؟

برخي در مواجهه با اين وضعيت، نارضايتي خود را بدينگونه ابراز مي‏دارند كه «تا كي بايد التهاب و تلاطم در جامعه حاكم باشد؟ سال 57 اتفاقي افتاد و تمام شد.» در برابر اين ديدگاه، پرسشي كه مطرح مي شود اين است كه «چرا بايد تصور كنيم كه انقلاب تمام شد؟» منطقي‏ترين پاسخ به اين پرسش نيز اين مي‏تواند باشد كه «چون به آرمان‏هايش رسيده است.» ولي آيا حقيقتاً اين اتفاق افتاده است؟ بر چه پايه‏اي مي‏توان اين ادعا را كرد؟

آرمان‏هاي نخستينِ انقلاب اسلامي چه‏ها بودند؟ استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي. كه هر كدام گستره‏اي وسيع دارند. ارزيابي اينكه آيا اين آرمانها محقق شده‏اند يا نه، تكليف ما را نيز با ختم انقلاب روشن مي‏كند. در كنار اين سه شعار محوري، آرمان استقرار مستضعفين بر جايگاهِ وعده داده شده، بسيار پررنگ‏تر از همه شعارها در دفتر انقلاب اسلامي خودنمايي مي‏كند. و آيا اين آرمان تحقق يافته است؟

نمي‏توان كتمان كرد كه در جمهوری اسلامی حركت به سمت تحقق وعده‏هاي انقلاب بوده است ولي اين را نيز نمي‏توان ادعا نمود كه در اين باب توفيق كامل نصيب شده است.

اقتضائات مقاطع مختلف حيات جمهوري اسلامي، مانع از دستيابي به اصيل‏ترين هدف انقلاب اسلامي (احقاق حقوق مستضعفين) شده است. جنگ هشت ساله و اولويت غلبه بر دشمن غاصب، سازندگي خرابي‏هاي جنگ و بهانه‏هاي وارداتي آن دوره، دوره اصلاحات و رواج اين عقيده كه تا آزادي نباشد نمي‏توان به رفاه رسيد، همگي ورق‏هاي عمر اين انقلابند. با اين حساب عملاً‌ هيچ فرصتي براي برگشتن ورق به نفع مستضعفين فراهم نيامده بود. اما ديري نپائيد كه اين خلاء ديرين، خودنمايي كرد و همه ـ حتي تكنوكرات‏ها ـ فقرا را به ياد آوردند. حركتي خفيف با انتخابات سال 1384 آغاز گرديد. اما انگار اين پروژه، دوستدار فراواني نداشت. چرا كه در همان گام‏هاي نخستين به سد‏هاي محكمي برخورد نمود. حتي آنهايي كه رياكارانه، وارد گفتمان فقرا شده بودند، خود به مانعي سخت مبدل شدند.

جالب اينكه خيلي‏ها اذعان كردند كه در تيرماه 1384، به بهمن 1357 بازگشتيم. و اين گفته، معاني بلندي در خود داشت. هر چند طراحان، اين ادعا را براي تحقير حركت ملت بيان مي‏كردند. اينان، نتيجه انتخابات تيرماه 84 را حركتي ارتجاعي و متحجرانه تلقي مي‏نمودند.

اما هر چه هست و هر چه بود، نشان از اين دارد كه انقلاب به خط پايان نرسيده است و چون اين اتفاق نيفتاده، پس ميان بهمن 57 و بهمن 85 هيچ تفاوتي از جهت ميل به حركت انقلابي وجود ندارد. ميل به دست يابي به وعده‏هاي عملي نشده مردم انقلابي، نبايد فروكش كند. لايه‏هايي از جامعه نيز كه دائماً بر طبل ختم فضاي انقلابي مي‏كوبند، لابد همانهايي هستند كه همواره در برابر استقرار مستضعفين قرار داشته‏اند. اينان خود به آمال‏شان دست يافته‏اند از اين رو لحظه‏شماري مي‏كنند كه ختم انقلاب را بگيرند. ولي مشكل اينجاست كه خيلي‏ها هنوز منتظر مواهب شيرين انقلاب اسلامي هستند و همينان نيز اجازه نمي‏دهند كه پرده‏اي بر روي آمال انقلاب كشيده شود. چرا كه اگر همين امروز سوت پايان به صدا درآيد جز مستكبرين، هيچ كس ديگري شادمان نخواهند شد. پس تا روزي كه مستضفين حاكميت نيابند، انقلاب زنده است و انقلابيون نيز.

شاه شهيــدپرور!

در سالهاي گذشته و به مناسبت‏هاي مختلف، برخي چهره‏هاي نسبتاً موجه، عكس‏العمل‏هاي عجيب و غريبي نسبت به فضاي اجتماعي و فرهنگي كشور نشان داده‏اند كه متضمن انتقاد از وضعيت موجود بوده است. اين انتقادات دسته‏بندي‏هاي مختلفي دارند كه برخي از آنها واقعي و برخي ديگر فاقد هر گونه پايه منطقي هستند. دركنار مشكلات اقتصادي متعددي كه در سالهاي مختلف گريبانگير كشور بوده است، اشاراتي تند و تيز به اوضاع فرهنگي جامعه نيز شده است.

برخي آقايان ـ البته دلسوز ـ با مشاهده نابهنجاري‏هاي اجتماعي و بعضي جلوه‏هاي ـ به زعم ايشان ـ نامطلوب در ميان جوانان، به مقايسه سالهاي پيش و پس از انقلاب پرداخته و ابراز مي‏دارند كه »: جواناني كه در دوره طاغوت تربيت شده بودند، انقلاب كردند و جبهه‏ها را اداره نمودند و بسياري از ايشان شهيد شدند و جواناني كه پس از انقلاب تربيت شدند اينگونه‏اند. «اشاره اينان نيز نوعاً به وضعيت حجاب دختران و پوشش پسران است. نتيجه‏ ضمني و البته صريح اين تلقي ـ كه طرفدارانش نيز اندك نيستند ـ اين خواهد بود كه رژيم پهلوي شهيدپرور بود و جمهوري اسلامي ...!

از جهات متعددي مي‏توان به اين قضيه نگريست. در نخستين نگاه، اين پرسش مطرح مي شود كه آيا حقيقتاً حكومت پهلوي به دنبال تربيت نسل انقلابي و مبارزه‏جو بود؟ آيا محمدرضا پهلوي در انديشه ساخت جواناني بود كه مثلاً در نهايت به مقام «شهادت» نائل آيند؟ پرواضح است كه چنين نبوده است. نگاهي،‌ حتي سطحي،  به رفرماسيون پهلوي‏ها نشان مي‏دهد كه آنها در پي ساختن چه جامعه‏اي بودند. اينكه پهلوي‏ها در پي وسترنيزه كردن جامعه ايراني بودند، آنچنان عيان است كه منكر ندارد. در آن روزگار، آنها به اين ايمان رسيده بودند كه يگانه نسخه توسعه مملكت، عبور از فرمول غربي است و بر اين اساس نيز اقتصاد و فرهنگ و اجتماع را استخوان‏بندي كرده بودند. آشكار است كه تربيت ديني و انقلابي ـ به معنايي كه ما مي‏شناسيم ـ در دستور كار حكومت محمدرضا نبود. كه اگر اينگونه بود، به يك معنا، وقوع انقلاب مفهومي نداشت.

حال اين پرسش مطرح مي‏شود كه اگر حكومت پهلوي هدفي براي دينمدار كردن جوانان نداشت، پس اينان چگونه ساخته شدند؟ اصولاً پاسخ گفتن به اين پرسش نبايد چندان دشوار باشد در صورتيكه با ساختار جامعه ايراني آشنا باشيم. زندگي سنتي خانواده‏هاي ايراني كه مبتني بر مذهب و آموزه‏هاي ديني است، هيچگاه با تغيير حكومت‏ها رنگ نباخته است. حتي فشارهاي حاكمان در مقاطع مختلف نتوانسته ريشه مذهب را در ميان ايرانيان بخشكاند. تلاش آشكار رضاخان پهلوي براي زدودن جلوه‏هاي دينمداري چه نتيجه‏اي بدنبال داشت؟ به موازات اين خصيصه ذاتي و دائمي، وجود علما و انديشمندان فعال و دردمند، كه سازندگي فكري جوانان مملكت را براي خود رسالتي الهي مي‏دانستند، معنابخش ذات مذهبي ايرانيان بود. در آن روزگار سخت كه براي هر سخنور و انديشمندي عيان بود كه پس از هر سخنراني، بايستي چند صباحي را در خدمت ساواك باشد، احساس عمل به تكليف، مانع از محافظه‏كاري و عافيت‏جويي مي‏شد. تلاش خستگي‏ناپذير گروهي از فرزانگان بود كه تفكر انقلابي را در ميان جوانان اين سرزمين عموميت بخشيد.

با اين اوصاف، شايسته نيست آنهايي كه در سالهاي پس از انقلاب، وظيفه ساختن جوانان دينمدار را بر گرده داشتند، با فرافكني همه چيز را به باد فراموشي بسپارند. به جاي طرح اين قبيل موضوعات ـ ظاهراً مقبول ـ به انديشه باشند كه چگونه در آن شرايط نفس‏گير، آن همه توليد در فرهنگ ديني اتفاق مي‏افتاد و امروز با اينهمه فرصت‏هاي فراخ، از رويدادهاي  فوق‏العاده خبري نيست.

منتقديني، كه وصفشان رفت، به اين نكته بينديشند كه چرا با گذشت سه دهه از انقلاب اسلامي، هنوز هم آثار فكري و فرهنگي دهه چهل و پنجاه، بهترين منابع محسوب مي‏شوند؟ آيا امروز اثري هم‏پايه با حماسه حسيني خلق شده است؟ و آيا براي مطهري و شريعتي بديلي به ميدان آمده‏اند؟ اگر آمده‏اند تاثيرشان كو؟

چنين به نظر مي‏رسد كه طلايه‏داران جامعه، اعتماد به نفس لازم را براي فرهنگ‏سازي و به تبع آن سازندگي اجتماعي و اقتصادي كشور ندارند و براي غلبه بر اين ضعف اساسي، مي بايست به جوانان پس از انقلاب ميدان دهند تا مجدداً شاهد بازيابي آن انگيزه انقلابي باشند. بدين ترتيب خواهند ديد كه چگونه نسل امروز، بالنده‏تر و پرخروش‏تر از نسل دهه 50، مرزهاي ترقي را مي‏پيمايند. پس فرصت دهيد تا ببينيد كه انقلاب اسلامي چه عناصري را ساخته است؟

عاشورا؛‌ مصونيت يا مسئوليت؟

«اي مردم، بزرگان، عبرت بگيريد از موعظه‏اي كه خداوند به اولياي خود در قرآن مي فرمايد. اگر شما خود را اولياي خدا مي‏دانيد و اگر دين داريد و مخاطب قرآن هستيد؛ پس بي تفاوت نمانيد و احساس تكليف كنيد. آيا نديده‏ايد كه خداوند در قرآن چندين بار به روحانيون مسيحي و يهودي به شدت، حمله فرموده و آنها را توبيخ كرده است؟! كه چرا مردان خدا در جامعه و در حكومت، بي عدالتي و فساد ديدند و سكوت كردند؟ چرا اعتراض و انتقاد نكردند و فرياد نكشيدند؟ ...

خداوند، علماي مسيحي، يهودي و روحانيون اديان قبل را چرا نكوهش كرد؟ ستمگراني جلوي چشم آنها فساد مي كردند و اينان مي‏ديدند و سكوت مي‏كردند و دم برنمي‏آوردند. بي‏طرف مي‏ايستادند و نگاه مي كردند. خداوند چنين كساني را كافر خوانده و توبيخ كرده كه چرا در برابر بي‏عدالتي و تبعيض و فساد در حكومت و جامعه اسلامي ساكت هستيد و همه چيز را توجيه و ماست‏مالي مي‏كنيد و رد مي‏شويد؟ چرا سكوت كرده ايد؟ اما مي دانم كه چرا نهي از منكر نمي كنيد و سازش كرده‏ايد. عده‏اي از شما مي‏خواهيد سبيلتان را چرب كنند و عده‏اي از شما هم مي‏ترسيد كه سبيلتان را دود بدهند. عده‏اي طمع داريد و سفره چرب مي خواهيد تا بخوريد و مي گوييد كه چرا خودمان را به زحمت بيندازيم و با نهي از منكر و انتقاد و اعتراض ريسك كنيم؟! فعلاً كه بساطمان رو به راه است و عده‏اي از شما نيز مي ترسيد... شما از سر ترس يا طمع سكوت كرده‏ايد و اعتراض نمي كنيد؛ اما مگر قرآن نمي خوانيد كه فرمود: «لا تخشو الناس و اخشون»؛ از مردم نترسيد. از حاكمان و صاحبان قدرت و ثروت نترسيد. از من بترسيد. آيا شما اين آيه را نديده‏ايد؟...

شما گروهي كه به آدم هاي خوب، مشهوريد و علماي دين، خوانده مي شويد، شما به خاطر خداست كه در نزد مردم، هيبت داريد و هم بزرگان و هم ضعفا از شما حساب مي برند و همه به نام دين به شما احترام مي گذارند و شما را بر خودشان ترجيح مي دهند، در حالي كه هيچ فضيلتي بر آنها نداريد و هيچ خدمتي به اين مردم نكرده ايد و مردم، مجاني براي شما احترام قائلند و شفاعت شما را مي پذيرند، شما به نام دين است كه اعتبار و نفوذ كلمه داريد، در خيابان‏ها مثل شاهان راه مي رويد و با هيبت و كبكبه رفت و آمد مي كنيد. به راستي چگونه به اين اعتبار و احترام اجتماعي رسيده ايد؟ فقط بدين علت كه مردم از شما توقع دارند كه به حق خدا قيام كنيد؛ اما شما اغلب موارد از انجام وظيفه و احقاق حق الهي كوتاهي كرده ايد و حق رهبران الهي را كوچك شمرده ايد. شما حق مستضعفان و طبقات محروم جامعه را تضييع كرديد. شما نسبت به حق ضعفا و محرومين كوتاه آمديد. اين حقوق را نديده گرفتيد و سكوت كرديد. اما هر چيز كه فكر مي كرديد حق خودتان است، مطالبه كرديد. شما هر جا حق ضعفا و مستضعفين بود، كوتاه آمديد و گفتيد كه انشاء الله خدا در آخرت جبران مي كند؛ اما هر جا منافع خودتان بود آن را به شدت مطالبه كرديد و محكم ايستاديد؛ چرا؟ ... مي بينيد كه پيمان هاي خدا در اين جامعه نقض مي شود و فرياد نمي زنيد؛ اما همين كه به يكي از ميثاق هاي پدرانتان بي حرمتي مي شود، داد مي زنيد. ميثاق خدا و پيامبر(ص) زيرپا گذاشته شده و شما آراميد، سكوت و توجيه مي كنيد. ميثاق پيامبر در اين جامعه تحقير شده است. لال ها، زمين گيران، كورها و فقرا و بيچاره ها در سرزمين ها و شهرهاي اسلامي بر روي زمين رها شده‏اند و بي‏پناهند. و كسي به اينها رحم نمي‏كند. شما به اين وظيفه الهي و ديني‏تان عمل نمي كنيد و وقتي كسي مثل من هم مي‏خواهد، عمل كند، كمكش نمي‏كنيد... » 

اين فرياد حسين بن علي(ع) است كه از حلقوم تاريخ بلند مي‏شود و گويي همين امروز است كه نداي دردآور پسر علي در كنار كوه منا، بزرگان، مفسران قرآن، علماي دين، نخبگان، روشنفكران و اصحاب پيامبر را خطاب قرار مي‏دهد.

اين گفتار و گفتارهاي مشابه سيدالشهداء(ع) به روشني بيان مي‏دارد كه بردن نام حسين(ع) هزينه‏بُر است. نمي‏توان پشت نام حسين(ع) پنهان شد و لايه‏اي از عافيت‏طلبي را بر گِرد «محبت» او كشيد. به واقع، بردن نام حسين(ع) نه تنها«مصونيت»آور نيست كه مسئوليت‏آفرين نيز هست.

شهادت حسين(ع) كفاره گناهان ما نيست. 

 

 

پز روشنفكري ، اداي توسعه يافتگي!

سالهاست با مفهومي به نام «توسعه» در جدال هستيم و تمام همت خود را بر اين نهاده ايم تا اين عنصر نامرئي و ناشناخته را با خود همراه سازيم. در اين مسير به هر ابزاري متوسل شده و به هر سازي رقصيده‏ايم و به هر پيامي گوش دل فرا داده و هر نصحيتي را به جان خريده‏ايم ولي در انتها نفهميده‏ايم چه مي‏خواستيم و چه مي‏خواهيم و چه شد؟ و اصولاً «توسعه» چه بود و الآن در كجاي اين عالم سير مي‏كند؟ اما چاره‏اي نيست و بايد «توسعه» يافت تا جايي كه بنا به تعريف جناب «منتسكيو»، ما را از صف « بربرها » خارج شده و داخل «برترها» محسوب نمايند. براي گلاويز شدن با اين فضاي سنگين توان كافي نداريم چون جنس ما جنس ديگري است و اي كاش اين را مي‏فهميديم. با اين حساب تركيب ما با تعاريف رايج توسعه آنچنان بدقواره و بدتركيب و زشت شده است كه نه تنها پوزخند اطراف و اكناف را باعث شده بلكه خودمان را نيز به خنده همراه با اشك تلخ واداشته است.

عادتي از ديرباز بر قوم ايراني سايه افكنده و تمام معادلات و معاملاتشان را در چنبره خود گرفته و آن « نداشتن و نماياندن » است. و تاكنون كسي نپرسيده كه آنچه را نداريم چه ضرورتي براي نماياندنش وجود دارد. به زور مي‏خواهيم خود را به برچسبي شايسته بدانيم و به هر قيمتي شده وانمود كنيم كه ما هم « اينيم ». به حكم غروري كه از اسطوره‏سازيهاي ايرانيان نشات گرفته آنچه را كه بدان نسبتي نداريم از خود مي‏دانيم و به ناچار هزينه‏هاي گزاقي را نيز در اين گير و دار مي‏پردازيم.

زمانيكه رضا پهلوي ناز و عشوه زنان بي‏ستر و عفاف ترك را در كنار كمال آتاتورك ملاحظه نمود ديگر چيز ديگري لازم نبود الا اينكه بايد هر چه زودتر ما نيز متمدن (ايضاً متجدد) مي‏شديم و بلافاصله چماق مشهورش را بدست گرفت و جمعي را اجير نمود تا ما را متمدن سازند و كردند. ولي داور كه بود؟ هنوز هم مشخص نيست چه كسي و با چه محكي بايد متمدن بودن و نبودن را حكميت كند. بر روي همين عادات كه با خشونت هرچه تمامتر به شريان ما راه يافت، ياد گرفتيم كه ابتدا خودرو بسازيم و سپس مسيرش را بگشاييم و به تازگي نيز همه را صاحب رايانه مي‏كنيم و به دنياي اطلاعات متصل و قرار است بعداً سرِفرصت فكري براي استفاده از اين اطلاعات بنماييم.

در بلبشوي متمدن شدن همه چيز را به هم ريخته‏ايم آنچنانكه ديگر هيچ عنصري در جاي خود قرار ندارد.

مدام ناله جانسوز و ترحم برانگيز مسئولين دلسوز را مي‏شنويم كه از دست بيكاري به تنگ آمده‏اند و عنقريب خود را حلقآويز نمايند و در اين حين مي‏شنويم كه دختران به خواستگاري پسران مي‏روند. چرا؟ هيچ جوابي نيست الا اينكه بگوييم آقايان پز روشنفكري مي‏دهند و اداي توسعه يافتگي درمي‏آورند و افاده دفاع از حقوق زنان از سر و رويشان مي‏بارد و از همين رو خانم‏ها (البته از جنس دوشيزه) پشت‏ميزنشين شده‏اند و حقوق بگير و در نتيجه حق هم دارند به خواستگاري پسران بروند. سري به ساختمانهاي اداري دواير دولتي و غيردولتي بزنيد تا جمعيت انباشته خانمهاي شاغل را مشاهده كنيد و آن وقت بدانيد كه ديگر مشكلي براي ازدواج جوانان نخواهد بود.

معلوم نيست حضرات چگونه دلشان مي‏آيد تا اين موجودات عفيف را به كار بگمارند و هيكل درشت مردانه در منزل با كودك و سماغ مكيدن مشغول باشد. اگر بر در و ديوار «شهرتان» مي‏بيينيد كه « به چند نفر دوشيزه جهت كار در توليدي كفش نيازمنديم» به ياد نياوريد تيمچه‏هاي تاريك و نمور اطراف بازار كفاشان را كه چگونه كفاشان هنرمند با چرم و چسب جدال مي‏كنند. ظاهراً برنامه ريزان اين جريان خودشان به شدت از كار خسته شده و هوس كرده اند به بچه‏پروري و آشپزي و هكذا رختشويي و در آخر كار  هم لابد به كلفتي بپردازند.

ميان كلام تا يادم نرفته از سيد محمدخاتمي نيز يادي كنم كه در واپسين روزهاي دولت خود گفته بود: «بنده پول توجيبي خود را از خانمم مي‏گيرم».

الغرض هواي توسعه يافتگي بدجوري به سرمان زده و حسابي به هم ريخته‏ايم. گوش‏ها سنگين شده و انديشه‏اي نيست جز خيال برجهاي بلند و خيابانهاي تر و تميز و همچنين جزاير هاوايي.