برسد به دست محمد مصطفی
سلام محمد
مي گويند تو نگران مايي همواره؛ مي گويند از «درد»هاي ما «دردمند»ي هميشه.
پس بدان كه «دردمندي»ات مستدام خواهد بود.
پس بدان كه هنوز هم بايد همانند سالهاي مكه، دلخون باشي و چشم ناگران.
چون ما نیز همانيم كه براي رهانيدن شان از دام جهل، بي تاب بودي...
آي محمد!
بنگر كه چگونه «لات» و «هبل» را زنده كرده و مي پرستيم!
آري، بدان محمد، كه ما بت پرست شده ايم.
بنگر كه چه سان در دامن «جاهليت» غلطيده ايم و چه شوربختانه مي سرائيم مثنوي «مدنيت» را.
بنگر «ما قبرستان نشينان عادات سخيف» * را كه چگونه ميراث تو را آلوديم
و چگونه حاصل رنج تو را به ثمن بخس فروختيم و مرتجع شدیم!
بنگر كه چگونه رشته هاي تو را پنبه كرده و به «باد» دادیم میوه ی «مجاهدت»هاي تو را.
بنگر كه چگونه سودازده شده ايم؛ حتي «آدميت» را هم در بازار سوداگران مي جوئيم.
بنگر كه چگونه «خود» را زنده بگور مي كنيم در اين خراب آبادِ دلفريب.
بنگر كه چگونه بندگان مفلس دنيا شده ايم براي يك مشت ريال.
بنگر دروغ را، نفرت را، كينه را، عداوت را.
بنگر نسيانِ انسان را كه فراموش كرد «علق» را و «تفرعن» پيشه نمود.
باور نكن، باور نكن كه ما «مسلم»ايم؛ باور نكن كه خدايي غير از «الله» را باور نداريم.
باور نكن كه تو را رسول خدا مي دانيم... باور نكن...
ابوسفيان كه يادت هست چگونه مسلم شد؟ ما نيز.
مگر نه اينكه تو مبعوث شدي تا اين عصيانگرِ ناراست را «آدم» كني؟!
و حالا بنگر استمرار ناراستي او را.
آيا نوبت بعثتِ ديگرباره ات فرا نرسيده است؟
آيا برانگيختگي تو تجديد نخواهد شد؟...
پی نوشت:
* این عبارت از سید مرتضی آوینی است.