بازهم

 

درد یا [و] زندگی؟ (۲)

 

معترفم که همین سه حرف کم وزن _درد _ به قدر تمام مکتوبات بشر سنگین است. و جالب اینکه، دخول ما هم در این وادی، از سر «درد» بوده است!! [حال باید یکی از ما بپرسد که کدام «درد»؟ که البته اگر «فهمیدم»، عرض خواهم کرد]

به نظرم، می توان پرسش های متعدد دیگری در این ساحه مطرح نمود. مثلاً اینکه آیا «فهمیدن»، دردآور است یا «درد»ها هستند که آدمی را به «فهمیدن» وا می دارند؟ البته این پرسش زمانی موضوعیت دارد که تکلیفمان با الفاظی نظیر «دانستن» و «فهمیدن» روشن کرده باشیم.

ضمنا در میان نظرات خصوصی، کسی به نام "قیصر" پیامی به شرح زیر قرار داده بود که با اجازه خودش "عمومی" می کنم و البته تاکید بر این نکته ضروری است که ایشان هم نظر خود را گفته اند. همین و بس.

 

در این زمانه هیچ کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی خداست،پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می تند تار،

اگر چه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هر کجا، بجز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب بسته بالم

اگر چه بر تو راهِ پیش و پس نیست

تو دست کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ کس خودش نیست

تمام دردِ ما همین خودِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست