نزاع مردم و قانون/روح اله رشیدی
قريب يك قرن از نخستين زمزمه هاي تدوين قوانين جديد در كشور ما مي گذرد و در اين يك قرن بيشترين تنازع ميان مجريان قانون و مردم صورت پذيرفته است. عليرغم آنكه ايرانيان درتاريخ گذشته خود سابقه دارا بودن قانون را دارا هستند اما از چه رو اين نزاع واقع شده است؟ در روزهاي اخير كه با دستور راهنمايي رانندگي بستن كمربند ايمني براي سرنشينان اتومبيل ها اجباري شده است، صحنه هايي مشاهده مي شود كه اين جدال را به روشني نمايان مي سازد. اين نزاع در قالب كمربندهاي قلابي و يا به نوعي سرهم بندكردن نوار مشكي بر روي سينه عيان مي شود. مشابه اين تقابل را در سالهاي گذشته و در شكلهاي ديگري ملاحظه شده است. و اينك آن سئوال نخستين؟ اين مقابله چرا رخ مي دهد و چگونه عدم تمكين به قانون از هيبت امري قبيح به حركتي شجاعانه تغيير شكل داده است؟ البته به فراخور نوع نگاه مي توان پاسخ هاي مختلفي به اين پرسش داد لكن در اين مجال كوتاه تنها از منظر « تجدد گرايي » به موضوع نگريسته مي شود و باقي قضايا در فرصت هاي ديگر قابل بررسي است.
آنزمان كه موج « مدرنيته » اروپا را فراگرفت و بدنبال خود توسعه در صنعت و شكوفايي اقتصاد را آورد ، لرزش هايي حاصل از اين موج كشور ما را نيز متاثر ساخت ولي روشن است كه اين دو فضا قابل قياس نبودند چرا كه روح اروپايي با شرايط جديد سازگار شده و با آن همراه شد. در همين حال اجتماعِ به شدت سنتي ايران در قالبهاي خاص خود سير مي كرد و به هيچ روي آمادگي و حتي استعداد پذيرش شرايط نوين را نداشت. در چنين شرايطي نخبگان و روشنفكراني كه مفتون « تجدد » شده بودند با تمام قوا به ساختارهاي اجتماعي فشار وارد ساختند تا نسبت به پذيرش و دروني كردن عادات نو متمايل شود. روشن است كه اين اصرار در تقابل با آن روحيات نتيجه اي جز تضاد نخواهد داشت. ملك الشعراي بهار از روشنفكران آن عصر در وصف تجدد مي گويد :
يا مرگ يا تجدد و اصلاح
راهي جز اين دو پيش وطن نيست
ايران كهن شده است سراپاي
درمانش جز به « تازه شدن » نيست
عقل كهن به مغز جوان هست
فكر جوان به مغز كهن نيست
ز اصلاح اگر جوان نشود ملك
گر مرد جاي سوك و حزن نيست
بدينگونه جدال كهنه و نو آغاز مي شود. با اروي كار آمدن رضاخان اين وضعيت تشديد مي شود. از يكسو مقاومت مردم و از سوي ديگر اصرار آمرانه رضاخان بر « نو شدن » عرصه را به ميدان جنگ شبيه مي كند. چماق رضاخان براي آنچه او آنرا « تجدد » مي خواند بهترين و تنهاترين ابزار بود. فشار بي حد بر بنيان هاي فكري و اجتماعي رفته رفته موجب شد تا بخش هايي از اجتماع در حالتي بدبينانه به مظاهر زندگي جديد تن دردهند در حالي كه برايشان اصلاً روشن نبود كه چرا بايد اين شرايط را بپذيرند. اين حس بدبيني فروخفته به شدت در درون اجتماع ايران رشد مي نمايد و همچون عقده اي سخت همراه آنان باقي مي ماند. در اين روزگار ظاهراً ايران لباس نو بر تن دارد. مردانش كلاه شاپو بر سر و كراوات بر گردن و زنانش تن پوش كوتاه بر تن دارند اما حسي شورشگر همواره آماده طغيان است. ديگر بلافاصله پس از آنكه چيزي به نام قانون بر آنها عرضه مي شود « چماق » به خاطرشان مي آيد و...
اين نكته اگر چه علت تامه براي نزاع مردم و قانون نمي تواند باشد لكن بخش مهمي از پرسش را پاسخگوست. به نظر مي رسد حاكميت در ايران هيچگاه نتوانسته با درك صحيح از روحيات خاص مردم ـ كه همواره با عدم پذيرش آسان قواعد جديد همراه بوده ـ به اعمال قانون بپردازد. پيوسته شاهد بوده ايم كه قانونگذار به دنبال اعمال قانون به هر قيمتي بوده بدون توجه به اينكه زمينه هاي اجراي آن قانون مهياست يا نه ؟ امروز نيز شاهديم كه عليرغم پذيرش بخشي از جامعه ، بخش وسيعي با بدبينب به موضوع مي نگرند و اعتقاد ندارند كه نفعي از اجراي قانون متوجه خودشان خواهد بود و دائماً بر اين باورند كه لابد از اين قضيه نيز بوي سودجويي به مشام مي رسد. در اين حالت مسئولين نيروي انتظامي بايد با به خدمت گرفتن مردم شناسان و متخصصين علوم اجتماعي به يافتن مسيرهاي كهم هزينه جهت اجراي قانون مبادرت ورزند.