من حرف ميزنم، تو گوش كن، او عمل كند
ـ روزگاري است كه «عدالت» با اهالي جامعه قرين شده و ظاهراً قصد آن دارد تا درب منازل «مستضعفين» (همان آسيبپذيرهاي روزگار مدرن) را كوفته و با خود همراه سازد. اما براي شناخت «چيستي عدالت» بايد از پشتوانههاي فكري جامعه (همان حرافان) بهره جست. و براستي اينان چه نيك وارد ميدان شدهاند. محافل پرشور، مقالات پرحرارت و خطابههاي آتشين در باب عدالت آنچنان متعدد است كه «مستضعفين» ماندهاند كه كدام را برگزينند و بشنوند و به سراغ كدامين «حراف» بروند؟ آيا بدنبال او باشند كه پس از خروج از محفل گرم «عدالت» سوار بر «مُركب» والامرتبه ميكنندش و ميبرندش به همانجايي كه ...؟ يا به نداي گرم آن يكي گوش بسپارند كه «باديگارد»هايش براي ملاطفت با مردم، سرُ و دست ميشكنند؟ بهتر است به سراغ هماني برويم كه خودش را به ييلاقات زده و خوان پرنعمتش را گسترده و همه را متنعم ميسازد...
ـ ميگويند «حرف» چيزي است و «عمل» چيزي ديگر و در نتيجه «حراف» كسي است و «عامل» كسي ديگر. اصولاً مقايسه اين دو مقوله قياس معالفارق است. كجا نوشته و چه كسي گفته كه هر كس هر چه ميگويد بايد بهترين عامل به سخنانش خودش باشد؟ در يك مناظره خيالي با يكي از همين «حرافان» كه براي مردم، اصول زندگاني علي(ع) و هكذا سادهزيستي و ... را فرياد ميكرد و «چون به خلوت ميرفت» بسيار «پيچيده زيست» بود گفتم كه چگونه اين دو حالت قابل جمعاند؟ و او برآشفت كه چرا همه كارهاي مشكل بايد به دوش ما باشد؟ ما اينهمه حرف ميزنيم، ديگران هم به مقداري از آنها عمل كنند. اين «حراف» كه اتفاقاً از همانهايي است كه به «تعدد مشاغل» نيز مبتلا است، رساله پايانياش را در باب «عدالت علوي» نگاشته است. خلاصه ختم «تئوريپردازي» در باب «عدالت» است. همو مدير مجموعهاي است كه تعداد زيادي از «مستضعفين» را زير پُر و بال گرفته و به آنها «روزي» عنايت ميفرمايد. در اين مجموعه سالانه مقادير هنگفتي «عدالت» از عرق «جبين» توليد ميشود. تنها ايرادي كه وجود دارد، اين است كه شاغلين اين مجموعه با «عشق» كار ميكنند و «عشق» نيز درو ميكنند و در پايان هر ماه چند كيسه «عدالت» در قالب «كوفت» دريافت ميدارند. البته ايشان به همين قانع هستند و اينگونه آموختهاند كه عدالت حكم ميكند اينگونه باشد.