گویا ریشه کفایت خشکیده است

  «قربانت شوم!

الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم، خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله _ حاکم قم _ را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم، به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید، فرستادم تا او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود.

زیاده جسارت است؛ تقی»

 

  ایرانی ها مردمانی عاطفی هستند و همین عاطفه، آنها را از ملل دیگر متمایز می سازد. علقه های خانوادگی و رفاقت های ریشه دار، از این جماعت مردمی دوستمدار ساخته است. قوت این روابط به قدری است که حتی اساسی ترین ضوابط نیز در مقابلش سر تسلیم فرود می آورند. این خصلت انسانی بسیار مورد تکریم است و کسی دوست ندارد جامعه ایرانی همانند ممالک سرد و بی روح مدرن، عاطفه را به مسلخ ببرد ولی مثل اینکه آش این عاطفه و دوستمداری زیادی شور شده و عنقریب است که ذائقه همگان را کور کرده و مجبورمان کند که به دامن همان غربی های سردمزاج پناه ببریم.

  قرار بر این نبود که در اداره مقدرات یک مملکت و اعاده حقوق یک ملت از علقه های خانوادگی بهره جوییم. ولی ما این کار را کردیم. توصیه عمه و خاله که هیچ، توصیه های همکلاسی دوره ابتدایی نیز می تواند سیاست مدیریتی و رفتارهای مدیران ما را رقم زده و مسیر اداره امور را تغییر دهد. حتی حفظ دوستی های سرکوچه نیز برای ما از برپایی حق مهم تر است.

  روزی که میرزاتقی خان امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه از توصیه عمه و خاله در اداره امور مملکت سخن می گوید، درد بزرگ جامعه ایرانی را نیز برای ثبت در تاریخ بازگو می نماید. او بر آن بود تا در 3 سال صدارت خود، ریشه های این خصایص ویرانگر را برکَند ولی مگر می شود براحتی ما ایرانی ها را مجاب ساخت که اجرای قانون و اعاده حق، آشنا و فامیل و دوست و رفیق نمی شناسد.

  بی خود نیست که هر چه بیشتر علی(ع) و عدالتش را یاد می کنیم، بیشتر از گذشته از مدار عدالت خارج می شویم. چون تمسخر یک معصوم و آرمانهایش عقوبت دارد و ما عقوبت کردارمان را می کشیم.

  چند سال پیش که شعارهای مدرنیستی در کشور باب شد، از «شایسته سالاری» سخن ها گفتند ولی هر چه شایسته سالاری رسمی تر و عمومی تر! می شد، گره های کور مدیریتی نیز بیش از گذشته می شد. چرا؟ آیا شایستگان بی کفایت بودند؟ یا نه، بی کفایت ها حلقه شایستگان را تشکیل داده بودند؟

 کجا دیده و شنیده اید که گوش یک مدیر بی کفایت را گرفته و از مجموعه اش بیرون انداخته باشند؟ به تازگی هم مد شده که «حرمت» مدیران نگه داشته شده و از ریختن آبرویش حذر می کنند. اما کسی نیست هزینه آبروهای رفته در سایه «گَندکاری»های جناب مسئول را بپردازد.

 هر کجا که رگه های نابسامانی مشاهده می شود بلافاصله بوی عشیره و اقربای مدیریتی به مشام می رسد. هر کجا گَندی زده می شود بی تردید ردپای توصیه های عمه و خاله در گماردن مدیر بی کفایت قابل رویت است. والا کسی که در سیر طبیعی و با طی طریق به کرسی نشسته باشد، محال است بی کفایت از آب دربیاید اگر هم اینگونه شود ملالی نیست، چون مسیر طبیعی را پیموده و تمام استعدادش را عرضه داشته است.

  ما گرفتاریم. ما فقیریم ولی فقر ما از جنس افریقای استثمار شده نیست. استثمارگران از ما گوهر گرانبهایی را به یغما برده اند. آنها سرچشمه کفایت را در این مملکت خشکانده اند. هم از این روست که سلاطین دوازده ساله در نزد ما ایرانیان همچنان به چشم ابهت نگریسته می شوند. گِل ما را به اینگونه سرشته اند که همواره به بی کفایتی معترض باشیم ولی به محض اینکه خود در مسندی نشستیم به این سلسله دوام بخشیم. ما معترضیم. به پارتی بازی و بی قانونی معترضیم. ما متنفریم از فامیل بازی، اما خود در همه این فنون بهترین هستیم. همه دوست داریم که بهترین ها سرِکار باشند اما خودِ ما، آری خودِ ما، بدترین ها را برای تصدی مناصب هُل می دهیم. نه تنها دیگران را، بلکه خود را نیز بر گُرده مردم تحمیل می کنیم.

  ما شعار می دهیم. ما شعار می دهیم که به دنبال شایسته سالاری هستیم. می ترسم بگویم دروغ می گوییم که مخالف فامیل بازی هستیم. کدامیک از ما نیستیم؟ همین ما که فریادمان گوش فلک را پر کرده، بهترین انتخابهایمان از میان پسرخاله ها و پسردایی ها و بچه محل هایمان است.

زیاده جسارت است؛ خودمان را اصلاح کنیم، دنیا اصلاح می شود.