جهان مسيحي تن به مدرنيته و الزاماتش داد و مدرنيته نيز در جهت برپايي حياتي لذتبخش براي بشر جديد، هر آنچه توانست عرضه كرد. در اندك زماني، خدا از آسمان به زمين آمد و زمينيان به آسمان رفتند. ديگر زمان آن بود تا در همه چيز «شك» صورت گيرد. در مرام مدرن، هيچ مفهوم مطلقي وجود نداشت و لاجرم همه عناصر حيات بشري در حكم ذراتي پا در هوا بودند كه وجود يا عدم وجودشان توفيري نداشت. همه اعمال انساني «مباح» بوده و هيچ حرمت و حليتي معنا نداشت و ...مدرنيته، اما يك كار بزرگ ديگر نيز كرد و آن «عريان سازي» همه چيز و همه كس بود. حتي اگر آن كس مريم مقدس(Sant Mary) باشد. عقل مدرن به سختي در پي كنار زدن پرده‏ها است و يقيناً هيچ امر پشت‏پرده‏اي برايش معني ندارد حتي اگر خدا نيز در پسِ اين پرده بود مي‏بايست بيرون آمده و با بشر چهره به چهره شود. بر همين مبناست كه مي‏بينيم مريم مقدسِ قرون وسطي زني محجوب و با ستر و عفاف است و مريمِ دوره رنسانس با سر و سينه‏اي گشاده رخ‏نمايي مي‏كند. حتي فرشتگان الهي نيز در اين دوران مبدل به دختركاني چشم‏آبي و بدون پوشش مي‏شوند. حال تصور كنيد در اين مكتب، محمد مصطفي(ص)، كه هيچ كس مدعي داشتن تصويري واقعي از او نيست، مي‏تواند از بند قلم بگريزد؟ آنچه در اروپا رخ داد، وراي مسائل سياسي و غيرسياسي، امر چندان غير قابل باوري محسوب نمي‏شود چرا كه آنها به قديسان خود نيز چنين نگاهي دارند و اساساً‌ ماهيت مدرنيته، كه اروپا آبشخور اصلي آن است، چنين خصايصي را به همراه دارد. ليكن آنچه از اين دنياي غريب به مرز اسلام رسوخ كرده، جلوه‏اي بسيار زشت‏تر از «كاريكاتور دانماركي» دارد. اگر لحظه‏اي تمكين نموده و به آنچه كه در اطراف خود ما و در حوزه سيطره تشيع مي‏گذرد توجهي كنيم، دهها عمل مشابه و حتي به لحاظ مرتبه نازلتر از اين عمل ملاحظه خواهيم كرد. سالها پيش وقتي كه از زبان مطهري و شريعتي نفوذ شعائر مسيحي را در قالب مناسك ديني شيعيان مي‏شنيديم بي‏گمان تنها و تنها انگشت اتهام بود كه به سوي ايشان روانه مي‏گشت. ولي امروز شيعياني را كه «كاتوليك‏تر از پاپ» هستند همگان مي‏بينند و به «عشقشان» هورا مي‏كشند. در آ‏ن‏سوي مرزها، تصويري موهن از نبي‏اكرم(ص) كشيده مي‏شود و غوغايي به راه مي‏افتد ولي در اين نزديكي‏ها، امام معصومي را در هيبت «سوپراستار»هاي هاليوودي ترسيم مي‏كنند و كسي كَكش نمي‏گزد. اين تصاوير با تيراژ ميليوني در ميان شيعيان عاشق‏پيشه، بطور رايگان توزيع مي‏شود و در پاسخ به معترضان اندكي كه وجود دارند، ابراز مي‏شود كه بايد ياد ائمه(ع) را زنده نگه داشت. اين مرام صوري كدام است كه با تصويري كذايي زنده مي‏ماند؟ آيا حقيقتاً اين همان مكتب علوي است كه براي مردمان تمام اعصار اسطوره‏اي جاويدان گرديده؟ اگر اين مردمان اسير و شيداي چهره و جمال آن بزرگمرد بوده باشند به غايت در حضيض حماقت بوده‏اند. وقتي چشمان درشت و باباقوري مردي را مي‏بينم، كه مي‏گويند عباس‏بن علي(ع) است، به همه‏گير شدن تشيع مي‏انديشم و به زخم‏هاي بي‏شماري كه بر تن عباس(ع) خودنمايي مي‏كنند. آيا تمام تحفه‏اي كه براي عالميان داريم همين‏ها هستند؟ براستي اين مرتبه‏اي كه از تشيع جريان دارد از مسيحيتِ محرف نازلتر نيست؟ البته آنچه در باب نقاشي‏هاي كذايي گفته شد تنها يكي از مظاهر كم‏حجمي است كه امروز با آن روبرو هستيم و در سطحي بالاتر بايد اعتراف كنيم كه دستاوردهاي نخستينِ انقلاب اسلامي، به محاق رفته و پس‏رفتي محرز در بنيادهاي فكري جامعه شيعي نمايان است. وقتي خبرهاي غيررسمي حكايت از اقدام به قمه‏زني در سطحي گسترده در برخي شهرستانها دارند، آن هم از سوي جوانان نورسيده بعد از انقلاب، چگونه مي‏توان پس‏رفت را كتمان نمود. در چنين شرايطي ساده‎‏انديشي است اگر خيال كنيم با چند سخنراني بي‏سر و ته توانسته‏ايم آرمانگرايي شيعي را رواج داده و در مسير خرافه‏زدايي توفيق كسب كنيم.