از كاريكاتور دانماركي تا نقاشي ايراني/روح اله رشيدي
جهان مسيحي تن به مدرنيته و الزاماتش داد و مدرنيته نيز در جهت برپايي حياتي لذتبخش براي بشر جديد، هر آنچه توانست عرضه كرد. در اندك زماني، خدا از آسمان به زمين آمد و زمينيان به آسمان رفتند. ديگر زمان آن بود تا در همه چيز «شك» صورت گيرد. در مرام مدرن، هيچ مفهوم مطلقي وجود نداشت و لاجرم همه عناصر حيات بشري در حكم ذراتي پا در هوا بودند كه وجود يا عدم وجودشان توفيري نداشت. همه اعمال انساني «مباح» بوده و هيچ حرمت و حليتي معنا نداشت و ...مدرنيته، اما يك كار بزرگ ديگر نيز كرد و آن «عريان سازي» همه چيز و همه كس بود. حتي اگر آن كس مريم مقدس(Sant Mary) باشد. عقل مدرن به سختي در پي كنار زدن پردهها است و يقيناً هيچ امر پشتپردهاي برايش معني ندارد حتي اگر خدا نيز در پسِ اين پرده بود ميبايست بيرون آمده و با بشر چهره به چهره شود. بر همين مبناست كه ميبينيم مريم مقدسِ قرون وسطي زني محجوب و با ستر و عفاف است و مريمِ دوره رنسانس با سر و سينهاي گشاده رخنمايي ميكند. حتي فرشتگان الهي نيز در اين دوران مبدل به دختركاني چشمآبي و بدون پوشش ميشوند. حال تصور كنيد در اين مكتب، محمد مصطفي(ص)، كه هيچ كس مدعي داشتن تصويري واقعي از او نيست، ميتواند از بند قلم بگريزد؟ آنچه در اروپا رخ داد، وراي مسائل سياسي و غيرسياسي، امر چندان غير قابل باوري محسوب نميشود چرا كه آنها به قديسان خود نيز چنين نگاهي دارند و اساساً ماهيت مدرنيته، كه اروپا آبشخور اصلي آن است، چنين خصايصي را به همراه دارد. ليكن آنچه از اين دنياي غريب به مرز اسلام رسوخ كرده، جلوهاي بسيار زشتتر از «كاريكاتور دانماركي» دارد. اگر لحظهاي تمكين نموده و به آنچه كه در اطراف خود ما و در حوزه سيطره تشيع ميگذرد توجهي كنيم، دهها عمل مشابه و حتي به لحاظ مرتبه نازلتر از اين عمل ملاحظه خواهيم كرد. سالها پيش وقتي كه از زبان مطهري و شريعتي نفوذ شعائر مسيحي را در قالب مناسك ديني شيعيان ميشنيديم بيگمان تنها و تنها انگشت اتهام بود كه به سوي ايشان روانه ميگشت. ولي امروز شيعياني را كه «كاتوليكتر از پاپ» هستند همگان ميبينند و به «عشقشان» هورا ميكشند. در آنسوي مرزها، تصويري موهن از نبياكرم(ص) كشيده ميشود و غوغايي به راه ميافتد ولي در اين نزديكيها، امام معصومي را در هيبت «سوپراستار»هاي هاليوودي ترسيم ميكنند و كسي كَكش نميگزد. اين تصاوير با تيراژ ميليوني در ميان شيعيان عاشقپيشه، بطور رايگان توزيع ميشود و در پاسخ به معترضان اندكي كه وجود دارند، ابراز ميشود كه بايد ياد ائمه(ع) را زنده نگه داشت. اين مرام صوري كدام است كه با تصويري كذايي زنده ميماند؟ آيا حقيقتاً اين همان مكتب علوي است كه براي مردمان تمام اعصار اسطورهاي جاويدان گرديده؟ اگر اين مردمان اسير و شيداي چهره و جمال آن بزرگمرد بوده باشند به غايت در حضيض حماقت بودهاند. وقتي چشمان درشت و باباقوري مردي را ميبينم، كه ميگويند عباسبن علي(ع) است، به همهگير شدن تشيع ميانديشم و به زخمهاي بيشماري كه بر تن عباس(ع) خودنمايي ميكنند. آيا تمام تحفهاي كه براي عالميان داريم همينها هستند؟ براستي اين مرتبهاي كه از تشيع جريان دارد از مسيحيتِ محرف نازلتر نيست؟ البته آنچه در باب نقاشيهاي كذايي گفته شد تنها يكي از مظاهر كمحجمي است كه امروز با آن روبرو هستيم و در سطحي بالاتر بايد اعتراف كنيم كه دستاوردهاي نخستينِ انقلاب اسلامي، به محاق رفته و پسرفتي محرز در بنيادهاي فكري جامعه شيعي نمايان است. وقتي خبرهاي غيررسمي حكايت از اقدام به قمهزني در سطحي گسترده در برخي شهرستانها دارند، آن هم از سوي جوانان نورسيده بعد از انقلاب، چگونه ميتوان پسرفت را كتمان نمود. در چنين شرايطي سادهانديشي است اگر خيال كنيم با چند سخنراني بيسر و ته توانستهايم آرمانگرايي شيعي را رواج داده و در مسير خرافهزدايي توفيق كسب كنيم.