چند سال پیش بود که مرد جوانی با هیبتِ منتسب به حزب‌اللهی‌ها، وارد مدرسه شد برای ثبت‌نام فرزندش. اواخر شهریور بود و پرونده‌ی ثبت‌نام‌ها بسته. پاسخی که محترمانه شنید این بود که متأسفانه ظرفیت کلاس‌های ما تمام شده و شما می‌توانید به فلان مدرسه مراجعه کنید. مرد جوان، بلافاصله از کوره دررفت و شروع به دادوفریاد کرد که «من باید فرزندم را در این مدرسه ثبت‌نام کنم و تا نکنم، نمی‌روم. شما هم نمی‌توانید ردم کنید». مقدار معتنابهی حرف بی‌ربط هم بار کرد و منتظر واکنش ماند. یکی از همکاران باتجربه، برگشت و گفت «ما که نمی‌توانیم فرزند شما را بگذاریم پشت در بنشیند. باید فضایی در کلاس باشد که بنشیند یا نه؟...» زیر بار نرفت اما. همچنان های و هوی می‌کرد و سرخ و سرخ‌تر می‌شد. بعد از چند دقیقه دیالوگ، یکهو، طرف بلند شد و بی‌مقدمه خطاب به مسئول ثبت‌نام گفت «حالا دیگر به رهبر مملکت توهین می‌کنی؟ پدرت را درمی‌آورم!» گوشی‌اش را هم درآورد که مثلاً به بچه‌های بالایش زنگ بزند تا بیایند و مسئول ثبت‌نام را به جرم توهین به رهبر، کت‌بسته ببرند!

همه هاج و واج به همدیگر نگاه کردیم و بعد از لحظاتی، به این برچسب‌زنی بی‌مایه‌ی طرف خندیدیم. قمپز درکردن مرد جوان هم که تمام شد و کسی هم از بچه‌های مثلاً بالا برایش تره خرد نکردند، پا شد و رفت. معلوم شد که او می‌خواسته با این حربه‌ی غیراخلاقی، زبان مسئولین مدرسه را ببندد و ازشان امتیاز بگیرد؛ که از قضا با جمعی فرهنگی روبرو شد که رهبری‌تر از خودش بودند و تظاهرِ گندیده‌اش به انقلابی‌گری، کارساز نشد.

*

«محور برنامه‌های آیین نکوداشت، ولایتمداری مردم آذربایجان می‌باشد و هرکس که این را بر‌نمی‌تابد، نتابد». این را آقای شهردار، در انتقاد از انتقادهای صورت گرفته بر «هفته نکوداشت تبریز» گفته. ما که در صدقِ حبّ ولایتِ شهردار و همکارانش تردید نداریم؛ که این حب، «شرط لازم» برای مدیران جمهوری اسلامی است. اینکه عده‌ای از مدیرانِ منصب گرفته از جمهوری اسلامی، مدام بخواهند این شرط لازم را به‌عنوان «فضیلتِ» خود، برملا کنند، نفعی به حالشان ندارد. یعنی فضلی برایشان محسوب نمی‌شود. اگر غیرازاین باشد، حضورشان در آن منصب، نامشروع است! حال، می‌ماند «مردم آذربایجان» و قصه‌ی «ولایتمداری»شان؛ که این یک نسبت، اتفاقاً از آن نسبت‌هایی است که نیازی به «اثبات» و «صغری و کبری چیدن» و «نمایش» و «فرمایش» و «همایش» ندارد.

ولایتمداری، معلوم است که یک «باور» است. باور هم پدیده‌ای درونی است که عملِ فردی و جمعی را شکل می‌دهد. مگر کسی در این باور آذری‌ها تردید دارد که آقای شهردار بکوشد تا این تردید را رفع کند؟ و برای رفع این تردید و به قول خودشان «اثبات» ولایتمداری آذری‌ها، یک هفته، تبریز را «نکو» بدارد؟!

آقای شهردار، اگر نمی‌خواهد به انتقادها پاسخ دهد [اگرچه انتقادی هم در کار نیست و آقای شهردار، امر برایشان مشتبه شده که گویا سیل انتقاد به سویشان روان است!] خب پاسخ ندهد؛ دیگر چرا پای ولایت را وسط می‌کشد؟ اینکه شهرداری، با هر انگیزه و نیتی _ انشاالله خیر _ خواسته است که یک هفته «تبریزگویی» کند، چه ارتباطی با ولایت و ولایتمداری آذری‌ها دارد؟

حالا دیگر، نورسیده‌ها هم می‌دانند که بکار بردن چنین تعابیری از سوی «مسئولین»ی که «مورد سئوال» واقع می‌شوند، جز برای «سرجای خود نشاندنِ» سائل نیست.

تکرار مکرر و تأکید مؤکد جماعتی بر ولایتمداری مردم آذربایجان، جز آنکه «تردیدِ مکرران و مؤکدان» را افشاء کند، هیچ پیام دیگری ندارد؛ که اگر مکرران و مؤکدان، در ولایتمداری مردم آذربایجان تردید نداشتند، راه‌به‌راه، داد نمی‌زدند این امر بدیهی را. مردم [ولایتمدار] آذربایجان، با دیدن این‌همه تقلا برای اثباتِ ولایتمداری‌شان، حیرتشان افزوده می‌شود و بس.

 

پی‌نوشت:

جناب شهردار، انتقاد ندیده‌اند که چند ایرادگیری کوچک نسبت به کنداکتور برنامه‌ی افتتاحیه را «انتقاد» می‌نامند. ایشان در دوره‌ای شهرداری می‌کنند که غالبِ منتقدین، به‌واسطه‌ی هوای نامساعد تبریز و حومه، خودبه‌خود، سرجای خود نشسته و قلم غلاف کرده و زبان در کام گرفته‌اند. اگر احیاناً هوا کمی مساعد شد و تنفس، ممکن و رسانه‌هایمان هم بند نافشان را از رگِ بلدیه بریدند، آن وقت عیارِ اصلی نقد را عیان می‌بینند. آقای شهردار کم‌لطفی می‌فرمایند که وفور نعمتِ رسانه‌ای‌شان را کم می‌پندارند و احساس غربت می‌کنند.