چهره‌ای انقلابی و دلسوخته، داشت از وضعیت فرهنگی و اخلاقی جامعه حرف می‌زد و اینکه داریم به سوی ابتذال می‌رویم و وضع‌مان خراب است و فساد اوج گرفته و فحشا پا درآورده و از این تعابیر آشنا که در سال‌های گذشته بسیار شنیده‌ایم آنها را. در خلوصش تردیدی نبود؛ نشان به آن نشان که قبلاً هم بارها و بارها از مشاهده‌ی ناهنجاری‌های رفتاری و اخلاقی جوان‌ها، شکوه کرده بود. انتقاد و اعتراض‌های امثال او غنیمت است که اگر این گلایه‌های تند هم نبود، معروف در قبر عادات، دفن می‌شد...

برخی دلسوزها، گاهی اما در تکرار این قبیل انتقادها، چنان بی‌مبنا می‌شوند که ناخواسته خود را نقض می‌کنند و می‌شوند مصداق هموکه بر سر شاخ بن می‌برید. برای مثال، همین دلسوخته‌ی گرامی، که سال‌های حکومت طاغوت را تجربه کرده و در آن فضا زیسته، برای آنکه مخاطبش بهتر بفهمد که چه فاجعه‌ای در جامعه‌ی امروز رخ داده، اقدام به ارائه‌ی شاهد و قرینه می‌کند: «ببینید تو را خدا... جوان‌های دیروز که در دوره‌ی طاغوت تربیت شدند، انقلاب کردند و راهی جبهه‌ها شدند و جهاد کردند و به شهادت رسیدند، آن وقت جوان‌های بعد از انقلاب اسلامی، شده‌اند یک عده سوسول و بی‌فرهنگ... هر روز یک مدل مو، یک مدل لباس و دوست دختر و دوست پسر و...»!

این یعنی اینکه جناب شاهنشاه با آن سیستم طاغوتی‌اش «شهیدپرور» بود و جمهوری اسلامی، با این سیستم دینی‌اش، نسلی غرق در ابتذال و بدحجابی و... تربیت کرده!

اگر چه شاید ما هم جزء آن دسته باشیم که با شنیدن چنین تعابیری، سری به نشانه‌ی تایید و تاسف تکان بدهیم، اما هزار نکته‌ی باریک‌تر زِ مو در این تعابیر مستتر است که نمی‌شود ندیدشان.

روشن‌تر از روز است که طواغیت، عموماً و پهلوی‌ها، خصوصاً هیچ‌گاه دغدغه‌ی تربیت نسلی «دینمدار» و «شهادت‌طلب» را نداشته‌اند؛ ‌که اگر داشتند مشت‌ مردم در 22 بهمن به سینه‌شان اصابت نمی‌کرد. نگاهي،‌ حتي سطحي، به رفرماسيون آن پدر و پسر،‌ نشان مي‏دهد كه آنها در پي‌ساختن چه جامعه‏اي بودند؛ وسترنيزه كردن جامعه‌ی ايراني، آرزوی محمدرضا و پدرش بود. از کشف حجاب رضاخانی‌اش گرفته تا انقلاب به اصطلاح سفید محمدرضایش، حکایت از حرکت جنون‌آمیز این پدر و پسر به سمت غربی‌سازی زندگی ایرانیان داشت؛ مگر می‌شود از فحشای بخشنامه‌ای آریامهر، انتظار تربیت «شهید» داشت؟ اینکه دیگر نیازی به استدلال و محاجه ندارد. دارد؟

اما آنچه عجیب و البته غریب می‌نماید این است که پس چگونه از آن فضای زیستی، چنان انسان‌هایی سربرآوردند که شدند «مجاهد» و «شهید»؟! این تناقض، عامل تردید و ملات سخنرانی‌های آتشین دوستانِ بی‌تحلیل جمهوری اسلامی شده؛ معارضانِ ماهیگیر هم که نمی‌خواهند سر به تن جمهوری اسلامی باشد، این بار به بهانه‌ی «افول دینداری»! در جمهوری اسلامی، هیاهو می‌کنند.

دلسوزانِ بی‌تحلیل، وقتی در تناقض گیر می‌کنند و نمی‌توانند بفهمند علت قضیه را، شروع می‌کنند به احساسات‌بازی!

ماجرا وقتی جالب می‌شود که بدانیم بسیاری از این دوستان بی‌تحلیل،‌ که دادشان از وضعیت فرهنگی و اخلاقی جامعه به هوا بلند است، تجربه‌ی کار فرهنگی و فکری در سال‌های پیش از انقلاب را دارند. با این همه باز هم از «شاه شهیدپرور» می‌گویند و از جوانان سوسولِ جمهوری اسلامی!

همین‌ها در کتاب‌های خاطرات‌شان نوشته‌اند که با وجود فشارهای تحمل‌ناپذیر حکومت پهلوی، چگونه با تمام وجود خود را وقف انقلاب و اسلام و تربیت جوان‌ها کرده بودند. از فعالیت‌های فکری در زیرزمین‌ها و بالای کوه‌ها گرفته تا تکثیر مقاله و سخنرانی در پلیسی‌ترین شرایط و با کمترین امکانات، حکایت‌ها شنیده‌ایم از اینها.

تلاش خالصانه و خاضعانه‌ی علما و روحانیون و دانشگاهی‌ها را برای جذب و تربیت جوانان در آن سال‌ها مگر می‌شود ندید؟ جلسات پررونق مذهبی و اعتقادی در مساجد و حسینیه‌ها، مگر کم تاثیر داشته‌اند در تربیت نسل شهادت‌طلب و انقلابی؟

همه‌ی آن شرایط دشوار و طاقت‌فرسا، هیچ‌گاه بهانه‌ی عافیت‌جویی و محافظه‌کاری و تنبلی نشد. خستگی‌ناپذیری، چشم‌پوشی از تمتعات مادی و امتیازات دنیوی، کار به قصد قربت و سازندگی به نیت سربازی برای اسلام، همه و همه عواملی بودند که نه تنها سد راه سیاست‌های ضداخلاقی شاهنشاه می‌شدند، بلکه جریان تربیتی عظیمی را نیز سامان می‌دادند که یکی از ثمراتش، مجاهدان نسل اول انقلاب و فرماندهان دفاع مقدس بود.

فقط با یک حساب سرانگشتی اگر بشماریم تعداد محصولات فرهنگی و فکری تولید شده‌ی جبهه‌ی انقلاب را در آن سال‌ها، می‌توان فهمید که آیا سیستم شاهنشاه قدرتمندتر بود یا این سیستم انقلابی. همه‌ی آن اتفاقات فرهنگی و فکری، به رغم جریان رسمی حاکم بر کشور، انقلابیون را پرورش داد و شهدا را به عرصه آورد.

سرکوفت‌زدن‌های ما بر سر جوانان امروز، قطعاً فرافکنی‌های ناشی از بی‌تحلیلی، کم‌کاری و سهل‌انگاری است. دلسوختگانی که مدعی وضعیت تیره و خراب جامعه هستند، بهتر است به جای فریادهای بی‌سرانجام و تکراری، از صدر تا ذیل فرهنگ کشور را ورانداز کنند و ببینند که چگونه عافیت‌طلبی، تخدیرمان کرده. کلاه خود را قاضی کنند و ببینند آیا انصافاً با این بی‌حالی و بی‌خیالی، چیزی بیش از این انتظار داشتند؟ فرقی هم نمی‌کند که طرف مسئول دولتی باشد یا روحانی مسجد یا هر کس دیگری.

باید گفت: آقاجان!‌ شاه، شهیدپرور نبود؛ ما و شما تن‌پرور شده‌ایم.