دهه‌ی شصت را حلوا حلوا می‌کنند بعضی‌ها، صرفاً از آن‌رو که جزئی از خاطرات‌شان است؛ خاطراتی مانده در گذشته‌ که دیگر تکرار نخواهد شد. ظرفیت‌های نوستالژیک دهه‌ی شصت، به قدری بالاست که امروزه به بهانه‌های مختلف، جلوه‌های مختلف آن مقطع در رسانه‌ها و مجامع بازخوانی می‌شود. جذابیت این بازخوانی حتی تلویزیون را نیز به صرافتِ این انداخته که بخشی از محتوای خود را با بازپخش فیلم‌ها و حتی برنامه‌های آرشیوی آن دوره شکل دهد. همه‌ی این‌ها، اما چیزی بیش از «خاطره»خوانی و تحریک دلتنگی‌ِ مخاطب نیست. فقط مرور گذشته است بی‌آنکه تاملی به همراه داشته باشد.

دهه‌ی شصت، درست است که جزء خاطرات ماست، فقط اما یک خاطره نیست که به یادش آه کشید و دیگر هیچ!

*

تبعات و عوارض اجتماعی و اقتصادی یک جنگ طولانی، منطقاً می‌تواند «کار فرهنگی» را، هم از اولویت بیندازد و هم از کیفیت. اما آنچه در دهه‌ی شصت گذشت، این منطق را مخدوش می‌کند؛ به نحوی که مزیتی به نام «کار فرهنگیِ موثر» را نمی‌شود در این بازه‌ی زمانی ندید. حتی توفیق در دفع حمله‌ی دشمن، که کارستان بود، نمی‌تواند آن مزیت را تحت‌‌الشعاع قرار دهد. اتفاقاً آن گونه کار فرهنگی، جزء جدایی‌ناپذیر نبرد در برابر دشمن و به واقع از الزامات تغلب بر دشمن بود.

همه جا سنگر بود و زنجیره‌ای از سنگرها با دریافتی واحد از «اولویت»های آن روز، سدی نفوذناپذیر را شکل داده بودند که حتی تحریم تیر و تفنگ و سیم‌خاردار نیز نمی‌توانست انسجامش را بگسلد. مسجد، هیئت، کارخانه، دانشگاه و... شده بودند ستاد انقلاب و بی‌هیچ تشریفات، داشتند تربیت می‌کردند و تولید... و مدرسه.

*

نهادهای فرهنگی و هنری پرتعداد، هنوز پا نگرفته بودند و در فضای حیرت و تردید، بسیاری از هنرمندان و اهل فرهنگ، سکوت و سکون اختیار کرده بودند تا ببینند چه می‌شود. در چنان شرایطی بود که «مدرسه» جور همه‌ی این ساکتین را کشید. یک امور تربیتی بود و هزار کار نکرده؛ هم باید جمعیت عظیم دانش‌آموزی را تغذیه می‌کرد و هم به «تکلیف انقلابی»اش در جمهوری تازه‌تاسیس عمل می‌نمود.

پیوند تجربه و توانمندی قدیمی‌های آموزش و پرورش با نورسیده‌های انقلابی و باانگیزه، مجموعه‌ای جهادی را شکل داد که در آن وانفسا، به موتور فرهنگ و هنر کشور تبدیل شد. استعداد این مجموعه‌ی نوپا به قدری بالا بود که در مدارس متوقف نشد. جایی نبود در شهرها و روستاها، که اثری از کار امور تربیتی به خود ندیده باشد. صدا و سیمای استان‌ها، به امور تربیتی، به مثابه‌ی یک تولید کننده‌ی تمام عیارِ محصولات فرهنگی و هنری امید بسته بود. ده‌ها سرود و نمایش تلویزیونی با مضامین متنوع و کمترین هزینه‌، پشت‌گرمی خوبی بود برای تلویزیونی که در به در دنبال محتوا بود.

امور تربیتی، به مدد مربیان خلاق و پرکارش، یک سر و گردن بالاتر از هر نهاد فرهنگی دیگری ایستاده بود. مجموعه‌ای «مادر» بود که به جای آویزان شدن به این و آن، هم گلیم خود را از آب بیرون می‌کشید و هم دیگران را متاثر می‌کرد. این، مدرسه نبود که تسلیم مطلق تلویزیون یا هر نهاد دیگری باشد؛ رسانه و جامعه بود که «پیرو» مدرسه بود. در چنین شرایطی می‌توان ادعا کرد که مدرسه، «نهاد مرجع» است! آن روز، چنان بود.

*

مربیان پرورشیِ به زعم بعضی‌ها ناپخته، چنان خوش درخشیده بودند که با همه‌ی کاستی‌هایشان، انقلاب را از به اصطلاح خدماتِ جریان متبختر روشنفکری، بی‌نیاز ساخته بودند. هیچ زمینه‌ای در فرهنگ و هنر نبود که این‌ها به آن ورود نکنند. آن هم نه ورودی تشریفاتی و از سرِ رفع تکلیف، که ورودی موثر و جریان‌ساز.

تولید محتوا و تربیت نیرو،‌ دو رکن اساسی این جریان‌سازی بود. آنچنان‌که هنوز هم اگر کورسوی امیدی در ساحت فرهنگِ انقلاب تابیدن دارد، از صدقه‌سری همان تولید و تربیت است.

هم از این روست که باید به کار فرهنگی آن دوره‌ی تاریخی، به مثابه‌ی یک مدل نگریست و نه صرفاً خاطراتی تاریخ‌گذشته. باید شکافت لایه‌های مغفول آن گونه کار فرهنگی را.

*

مربیانِ کم‌ادعای آن دهه،‌ که در فراز و فرودِ سیاست‌گزاری‌های کج و معوجِ فرهنگی، به حاشیه رفته‌اند، روایتگر بخش مهمی از «تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی» می‌توانند باشند؛ تاریخی که از یک سو با انکار عمدی جریان روشنفکری مواجه است و از دیگر سو، با فراموشیِ خسارت‌بار نیروهای انقلاب.

تجمیع تجارب این مربیان، در شرایطی که بخش اعظم اسناد گرانسنگ فعالیت‌های‌شان به بادِ سیاست‌زدگیِ تجدیدنظرطلبان سپرده شده، تنها ابزاری‌ست که می‌تواند پیشینه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی را ماندگار نماید.