دوازده سال بیشتر نداشت که پایش به جبهه باز شد در سال 1363. تا آخر جنگ هم سنگر را خالی نگذاشت. مردانه ایستاد و زخم و ترکش و موج انفجار و شیمیایی دشمن را به جان خرید. خرداد 1367، در آخرین ماههای پیش از قبول قطعنامه، در عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه، آخرین یادگاریها را از دفاع مقدس دریافت کرد و با تنی مجروح به خانه بازگشت... او امروز یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی است.

*

بچههای مشهد تماس گرفتند که فلان جانباز در تبریز، اقدام به خودکشی کرده! باور نکردم. گفتند که از طریق وبلاگ «مظلومین شیمیایی» با آنها در ارتباط بوده و پیام فرستاده که مستاصل شده و خودکشی میکند. این دوستان هم چارهای ندیده و زنگ میزنند به پلیس110 تا با همراهی همسرش، نجاتش دهند. شمارهاش را از بچههای مشهد گرفته و دعوتش کردیم تا ببینیمش.

دلش آنقدر پر بود که یک ریز حرف میزد و گاهی وسط حرفها، نفسش میگرفت و سرفه میکرد. از زندگیاش گفت که چطور تحتالشعاع وضعیت جسمیاش قرار گرفته؛ از همسر و فرزندانش که چطور شرمندهشان است... سه ماه است اجارهاش عقب افتاده؛ توان تامین معاش خانواده ندارد و آنچه از بنیاد میگیرد، اقساط وامهایی میشود که از سر ناچاری گرفته و نتوانسته تسویه کند...

وقتی پرسیدیم که با چند میلیون کارت راه میافتاد و از این وضعیت خلاص میشوی، سرش را انداخت پایین و بغض کرد. شرم داشت که بگوید بخاطر مال دنیا کم آورده است...

فکر نمیکنم در این جامعهای که برای یک عدد فوتبالیستش یک میلیارد میدهند تا توپ شوت کند، توانِ تامینِ نیاز او نباشد. مشکل اینجاست که «احمد» و امثالش فراموش شدهاند در هیاهوی فوتبالی. نه احمد، که بسیاری دیگر هستند که با یک هزارم هزینهی جذب فلان بازیکن، زندگیشان از این رو به آن رو میشود...

اگر کسی میشنود این حرفها را، دست احمد را بگیرد.