بدون هیچ مقصدی

تربیت‌یافتگان در نظام تعلیم و تربیت ما، به «غایت» امور بی‌توجهند. «غایت» یعنی «سرانجام». یعنی «عاقبت». به تعبیر ساده‌تر، در پی «مقصد»ی نیستند. «هدف»ی را پی نگرفته‌اند. از هر چه که به نوعی به تفکر در باب «هدف» مربوط است، بیزارند... برای اینان، اصالت با خودِ «عمل» است و نه با نتایجش. «غایت‌اندیشی» یعنی تامل در «چرایی» امور. به این ترتیب، اینکه «چرا باید تربیت شد؟» موضوعیت خود را در چنین فضایی از دست داده است. کور شدن نسبت به «مقصد» یعنی معلق بودن؛ یعنی پادر هوا بودن؛ یعنی به هر بادی لرزیدن. و مصادیق این خصال در دو دهه اخیر فراوانند.

فراموشی «عاقبت» امور، کمترین هزینه‌ای که دارد این است که نسلی بی‌تفاوت و خنثی را تعلیم می‌دهد که «خود» را می‌بیند و به تبعات اعمال خود، بی‌توجه است. حتی می‌توان شیوع «اباحی‌گری» را نیز از این مبداء دانست. بازخورد فکری و اخلاقی اباحی‌گری، زندگی در لحظه‌ی اکنون و التذاذ از «لحظه» است. برای یک اباحی‌گر، مهم نیست که چه بر سر دیگران و خود می‌آید، بلکه مهم این است که از لحظات محدود حیات، بیشترین لذت را باید برد. جمعیتی که در آموزش و پرورش ما تحت تعلیم‌اند، به چنین آفتی مبتلایند. بی‌مسئولیتی، نظم‌ناپذیری، تمایل به آزادی بی‌قاعده و... همگی در رفتار محصولات آموزش و پرورش ما نمود دارد.

 

اقیانوسی به عمق چند انگشت

حجم آموزش به شدت افزایش یافته است. آموزش و پرورش عمومی و آموزش عالی، وسعت فوق‌العاده‌ای یافته‌اند. در دورترین و محرومترین نقاط کشور، ردپایی از امکانات تحصیل دیده می‌شود. اما مسئله این است که همین حرکت (گسترش فضاهای آموزشی و وسعت بخشیدن به مراکز آموزشی) تبدیل به «هدف» شده است. اینکه قرار است از رهگذر این توسعه، «چه» عاید نسل ما شود، پاسخ درخوری ندارد. به واقع، آموزش و تعلیم، در سطح، گسترده شده ولی عمقش، بیش از چند انگشت نیست! توسعه‌ی امکانات آموزشی، زمانی ارزشمند است که بدانیم از این امکان، برای چه مقصدی بهره می‌گیریم. اگر چه در همین مقوله نیز، عدالت حاکم نیست و هنوز هم بخش‌هایی از کشور، از امکانات اولیه‌ی تحصیل محرومند!

 

خداحافظی با «تفکر»

نسل تلویزیونی ما، اصلاً حال و حوصله‌ی «تامل» ندارد. فقط می‌خواهد بگیرد و برود. زحمت «تفکر» را به خود نمی‌دهد. نظام تعلیمی ما هم دقیقاً با ذائقه‌ی این نسل همراه و همگام است. به جای او می‌اندیشد، به جای او تفکر می‌کند، به جای او می‌فهمد، و در مقابل، فهرستی توصیفی از «اندیشه‌ها» و «تفکرات» را به همراه بیوگرافی اندیشمندان و متفکرین تقدیمش می‌کند. هر آنچه دانش‌آموز می‌خواهد، در بسته‌های آنکارد شده آماده است. کتاب‌های «حل‌المسائل» و «گام به گام» و... هم مکمل رویه‌ی موجود در سیستم می‌شوند تا فرآیند «پرهیز از تفکر» کاملتر شود. و مملکتی که متفکر ندارد، یعنی هیچ ندارد؛ یعنی میراث‌خور دیگران است؛ مصرف‌کننده‌ای بیش نیست و چشم به سمت غریبه‌ها دوخته است تا که شاید، نصیبی از آنها داشته باشد. اینکه امروز، مفهومی به نام «تولید علمِ بومی» بدر فضای دانشگاه‌های ما مخاطب نمی‌یابد، ریشه در مدارس ما دارد. در مدارس ما، اندیشیدن، جای خود را ازبر کردن اندیشه‌ها داده؛ در حالی که تمامی آموزش‌ها، بایستی منجر به وابستگی فرد به تفکر و تعقل شود، اما این «حافظه» است که ارجمند است؛ «حفظ» می‌کنند تا «برجسته» و «ممتاز» شوند.

 

چگونگی به جای چرایی

سيطره‌ی بي‌چون و چراي تكنولوژي بر زندگي بشر، فراگير و بدون استثناء است. هيچ ساحتي از پيشروي و تسلط تكنولوژي در امان نيست.

از آموزش و پرورش مدرن سخن گفته مي‌شود و اينكه بايد آموزش را متحول كنيم. چند وقتی هم می‌شود که از مدارس هوشمند سخن گفته می‌شود. منظور از اين تحول نيز چيزي جز بهتر كردن تكنولوژي آموزشي و بكارگيري ابزار مدرن در روند آموزش نيست. تا چندي پيش، هنر مديران تحولگراي آموزش و پرورش در اين خلاصه مي‌شد كه تا چه اندازه توانسته‌اند از تلويزيون و فيلم‌هاي آموزشي در كلاس‌هاي درس بهره جويند. اما امروز ديگر تلويزيون و ويدئو نمي‌تواند نشانه‌ی آموزش برتر باشد. كامپيوتر نيز به ميدان آمده است. حالا ديگر همه از ضرورت بكارگيري كامپيوتر در آموزش مي‌گويند. معلمين به لپ‌تاپ مجهز مي‌شوند و استفاده از power point را ياد مي‌گيرند. دانش آموزان نيز كه جلوتر از سيستم هستند!

اگر از مناديان اين به اصطلاح تحول، سئوال كنيم كه چرا بايد چنين كرد و چرا حتماً بايد از كامپيوتر در كلاس درس استفاده كرد؟ پاسخ مي‌شنويم كه: «براي اينكه آموختن را جذاب‌تر و موثرتر كنيم.» دقت كنيد؛ در اين پاسخ، آنچه مورد توجه و تاكيد است «وسيله» است و نه «هدف». آنچه اصالت دارد، «چگونگي» آموزش است و نه «چرايي» آن. هيچ مجالي براي پرسش از فلسفه‌ی تعليم و تربيت باقي نمانده است. دانش‌آموز از مشاهده ابزار مدرن آموزشي ذوق‌زده شده و سر از پا نمي‌شناسد ولي در همان حال نمي‌داند براي چه بايد تعليم ببيند!

 

و گمشده‌ای به نام «تربیت»

در این گیر و دار،‌ البته تربیت هم مورد توجه است؛ اما اینجا نیز، «هدف» گم شده و متولیان امر، با تصمیمات پراکنده و ملوّن، هم خود و هم مخاطبان خود را با سردرگمی مواجه کرده‌اند. تعدد برنامه‌هایی که نمی‌توانند یک «کلّ واحد» را شکل دهند، انرژی‌ها را به هرز برده و دانش‌آموزان را به عناصری دست و پا بسته تبدیل می‌کند که در فرآیند تربیت، هیچ نقشی ندارند. موجودی منفعل که اگر چیزی دادند می‌گیرد و اگر نه، ساکن و راکد، در گوشه‌ای می‌نشیند و منتظر امواج بیگانه می‌ماند تا او را تغذیه کنند.