«تجددِ مُثله شده»ی رضاخان و «توسعهی نمایشی» ما!
رضاخان میرپنج _که بعداً رضاشاه شد _ مانند اسلافش، مقهور مظاهر «تجددِ اروپایی» بود. «کشف حجاب» محصول همین افلیجشدگی در برابر «تجددِ اروپایی» بود. با خیالِ خامِ توسعهیافتگی، تیشه به دست گرفت و هویتِ ملی و دینی مردم را ریشه زد. او «تجدد» را میپرستید. انگیزههای پانایرانیستیاش با این روحِ مقهورِ تجددپرستی دست به دست هم دادند تا او را وادار به پیادهسازیِ مدلی اروپایی از تجدد در ایران کنند. اما فهم او تجدد و ابعاد و جوانب و ملزومانش، آنچنان سطحی و کودکانه بود که فکر میکرد میتواند با ظاهرآرایی، «ایرانِ متجدد» را بنا نهد. او «وارداتِ تجدد» را در دستور کار قرار داده بود. هر روز مقداری «تجدد» میخرید و در ایران «نصب» میکرد؛ مثلاً کارخانهی ذوب آهن را همانطور complete از بازارهای اروپا سفارش داده و بی کم و کاست در ایران مستقر میکرد؛ بعد هم جشن میگرفت که «متجدد» شدیم!
به زعم رضاشاه، تجدد نیز کالایی بود همانند سایر کالاها، که میشد آن را با پول خرید و بکارش گرفت. او، ایران را مصرفکنندهی بازارِ تجدد کرد و نه بیش از آن. یعنی تنها و تنها بخشی غیرمهم و به درد نخور از تجدد را که جز وابستگی به غرب، ارمغانی نداشت. این، همان «تجددِ مُثله شده» است که بعدها تبدیل به الگوی تغییرناپذیرِ «تجددِ ایرانی» شد.
با گذشت چند دهه از آن روزگار، همان سنتِ پیشین همچنان پابرجاست؛ البته با تغییراتی در صورت و ظاهر. دیگر صحبت از تجدد در میان نیست و ما به جای «تجدد» یکی از فرزندانش را میپرستیم؛ «توسعه». توسعه برای ما، درست همانند تجدد برای رضاخان است. هیچ تغییری هم در «نوع» نگاه ایرانی اتفاق نیفتاده؛ «توسعهی ایرانی» نیز همچون «تجدد ایرانی»ست؛ ناقص و مُثله شده.
*
شهریارانِ ما _همهی آنهایی که شهر را میگردانند_ میادین شهر را تخریب میکنند تا خیابانها را تعریض کنند؛ تا راه را برای عبور اتوبوسهای غول پیکرِ «ویژه» بگشایند؛ تا شهر را «توسعه» دهند و شهروندانش را توسعهیافته کنند.
این، تمام منطقی است که بر مخیلهی شهریارانِ ما حاکم است. آنچه در این سیرِ منطقی! به مثابهی «هدف» یا بهتر بگویم «آرمان»، جلوهگری میکند «توسعه» است. [هدف از شهرنشینی، توسعهیافتگی است!]
... اما آنچه شهریاران ما توسعه مینامندش چیست؟ آیا همان است که میگویند در آن سوی دنیا اتفاق افتاده و آنجا را دیگرگونه کرده؟ اساساً چه تصوری از این واژهی خوشمنظر در میان هست؟
به نظر میرسد، این توسعهای که شهریارانِ ما برایش سر و دست و دل میشکنند، چیزی فراتر از همان تجددِ قدیم نیست؛ فقط اندکی پاستوریزه شده؛[development]
ما نیز توسعه را کالایی خریدنی و گرفتنی میدانیم [درست همانند موبایل، تلویزیون، اتومبیل، هواپیما و...] که میشود آن را با مُشتی دلار ابتیاع نمود و زد به رگِ شهر تا از این به بعد به شهرمان بگویند «توسعهیافته».
تصویری که از شهر توسعهیافته در ذهن شهریاران ما نقش بسته، ترکیبی است از تعدادی خیابان عریض و طویل _که اتوبان مینامندش _ با هزاران دستگاه خودروی رنگارنگ، به همراه تعدادی ساختمان سر به فلک کشیدهی شیک و پیک. درست همانند کودکانی که تصورشان از «دنیا»، اتاقی است با یک دستگاه رایانه و مقداری چیپس!
آری، خیابان، خودرو و ساختمان، همهی آن چیزهایی هستند که از توسعه درمییابیم. پس کلنگ به دست گرفته و میافتیم به جان برگ و درخت و آب و آیینه.
شهریاران ما به قدری در این دنیای کودکانهی خودساخته، غرقاند که گوششان هیچ صدایی را نمیشنود. چشمها را بسته و پیش میتازند. هیچ مانعی هم جلودارشان نیست. هر گونه زمزمهای در نقدِ اینگونه توسعهیافتگی را در حُکم «نق زدن»های تعدادی بیمار میدانند که با توسعهی شهر مشکل دارند!
ما هماکنون در حال تماشای نمایشی تمام عیار از توسعهی مُثله شده در شهر هستیم؛ توسعهای که فقط یک وجهاش نمود دارد و آن هم «تشبّه به غرب» است. ما خیال میکنیم که چون فلان آسمانخراش را در شهر ساختیم، یا چون فلان مونیتور تبلیغاتی را به زور در خیابانمان نصب کردیم، پس توسعهیافته شدیم! این چیزی جز یک خیمهشببازی نیست. از توسعه نیز چیزی جز تفالههایش نصیب ما نمیشود. این نسخهای که برای زندگی آرمانیمان برگزیدهاند، جعلی است.