در شهر مدرن،محترمانه زنده به گور می شویم!
روزی که خیابان جدیدی در شهر ایجاد و یا خیابانی دیگر تعریض میشود همه خوشحال شده و جشن به راه میاندازند؛ حتی اگر بازاری قدیمی یا نشانهای از گذشته به بهانهی احداث این خیابان تخریب شده باشد. تصور بر این است که برای عقب نماندن از قافلهی توسعه، حتماً باید هر روز خیابان و اتوبان ساخت. امروز طرح یک خیابان یا اتوبان از چنان قدرتی برخوردار است که هیچ چیز توان ایستادگی در مقابلش را ندارد. بنای تاریخی، منزل مسکونی، طبیعت و... باید به نفع خیابان معدوم شوند. دلیل این امر نیز کاملاً روشن است. چون خودروها باید عبور کنند و برای عبور نیز خیابان لازم است. این به یک اصل اساسی در ادارهی شهرهای جدید تبدیل شده است که به هر قیمتی که شده باید راه را برای تردد ماشین گشود. ولی کسی حاضر نیست در ضرورت این تردد تردید کند. گویا شهر را برای اتومبیل ساختهاند و اتومبیل را نیز برای شهر و آنچه اصلاً سخنی از او به میان نمیآید، انسان است. کسی نیست که پاسخ دهد او چه باید کند؟ آیا برای او هم مسیری میگشایند؟
هر روز از سهم انسان در حیات کاسته شده و بر سهم ماشین افزوده میشود. پیادهروها روز به روز باریکتر و خیابانها همچون رودخانههای طاغی میشوند. تلقی سخیف از مدرنیته، همه را سر کار گذاشته و توهم توسعه، قوهی عاقلهی انسان را به تعطیلی کشانده است. هم از این روست که همین انسان، با نگاه «انسانگرایانه»اش هر روز با دستان خود عرصه را بر خود تنگ کرده و حصارها را به دور خود افراشته میسازد. او دارد خودکشی میکند. او خادم ـ نه، بهتر است بگوییم فدایی ـ ماشین شده است. سکونتگاه فراخ و گستردهاش را میرهاند تا راه برای عبور اتومبیلش باز شود. خود را در قفسهای چندمتری حبس میکند تا سرما و گرما، رنگ از رخسارهی مرکبش نبرد. آیا با این اوصاف نباید در «عاقل بودن» انسان مدرن تردید کرد؟! مگر میشود کسی عاقل باشد و با دستان خود، گور خود را بکند؟!
وقتی سخن از مدرن شدن به میان میآید و ما از «کلاه گشاد»ی که به واسطهی شیفتگی نسبت به تجدد بر سر جماعت ایرانی رفته، سخن میگوییم پربیراه نیست. ما تصور میکنیم که خیابان را برای اتومبیل باید ساخت و مدرنها نیز اینگونه بودهاند؛ ولی خیلی جالب است بدانیم که اتوبانهای عریض شهری مانند پاریس و خیابانها و میادین بزرگش، قبل از اختراع اتومبیل بنا شدهاند. حتی اولین شهر جدید، پترزبورگ، نیز در حالی ساخته شد که هنوز خبری از اتومبیل، ترافیک و سرعت نبود. یعنی اساساً خیابان و بولوار را برای اتومبیل نساخته بودند. حالا بعدها زد و اتومبیل نیز ساخته شد و دیدند که چه بهتر است در همین خیابانهای گشاد تردد کند. و ما که در دنیای مدرن، کلاهمان پس معرکه است، سادهلوحانه میانگاریم که نباید از آنها عقب ماند، پس باید خانهها را ویران کرد و خیابان ساخت!
شهر در اختیار اتومبیل است و قطار زمینی و هوایی نیز در راه. همه در این اندیشهاند که برای تردد مناسب و «متمدنانه»ی خودروها چه تدبیری بیندیشند. شهر جدید به نیازهای طبیعی ساکنانش کاری ندارد و برای همین نیز نفس کشیدن و قدم زدن را نیز برای ساکنانش جیرهبندی می کند. البته این خصیصه به شهر مدرن منحصر نیست. اساساً در فضای مدرن نمیتوان از حوائج طبیعی سخن به میان آورد. شهر قدیم در پی تلاش برای ارضای نیازهای طبیعی بشر ساخته میشد. ساختار شهر قدیم نیز بیانگر حوائج طبیعی ساکنانش بود. مسجد، قصر، بازار و پادگان، از مرکز به پیرامون گسترده شده و هر یک در پی برآورده ساختن بخشی از نیازهای ساکنانش بودند. یعنی احترام کامل به حوائج شهروندان. مسجد به عنوان کانون شهر، تنظیمکنندهی رفتار اجتماعی و اخلاقی، بازار، تامینکنندهی معیشت، حکومت و قوای نظامی نیز ضرورتی اجتنابناپذیر برای تامین امنیت ساکنین. اما مگر میشود در شهر جدید از نیاز طبیعی سخن به میان آورد؟ ساختمان شهر جدید، ملغمهای از نیازهای کاذب و بدون ضرورت است که همه محکوماند در آن به سر برند. براستی کدام نقطهی شهر جدید، نشانهی احترام به نیاز طبیعی شهروند است؟ اساساً حق انتخابی در کار نیست که بخواهی طبع خود را لحاظ کنی. هر چه هست همین است که میبینی. «محدودیتی خشن» که با تابلوهای خوشرنگ و الوان، آذین بسته شده تا کسی نتواند در آن چون و چرا کند.
وقتی بنای قدیمی در یک شهر تخریب میشود و کسی اعتراضی نمیکند، نشان از این دارد که رشتههای تعلق گسسته و اگر هم صدای بیرمقی به نشانهی اعتراض بشنویم، به خاطر ارزش باستانی و قدمت تاریخی بناست و نه چیز دیگر. یعنی چون فلان بازار یا بنا، میراث فرهنگی است نباید تخریب شود و نه به این خاطر که آن بنای تاریخی، نمایانگر نیاز طبیعی بشر بوده و اکنون که تخریب میشود به این معنی است که «از این به بعد شهر مدرن است که اصالت دارد و نه نیاز بشر».
شهر جدید بیشتر به یک مهمانخانهی بزرگ شباهت دارد که همه در آن مسافرند. هر کجای این شهر را بنگرید عدهی کثیری را خواهید دید که به مقاصد معلوم و نامعلومی در حال ترددند. کسی به جایی تعلق ندارد و کسی نمیداند اهل کدام محل است. ولی اتومبیل میداند. او میگوید همه جا سرای من است. بهترین مکانها را برای زیستن در اختیار دارد. همه نازش را میکشند. همه خاطرخواهش شدهاند و او دلبری میکند. هزاران نفر برای مراقبت از او سرپا ایستادهاند و گوش به زنگ. آری دیگر به ماشین نمیتوان به ضمیر «آن» اشاره کرد. او را باید «او» خطاب کرد.