«تردید» آغاز «مرگ انقلاب» است؛ تردید در مبانی و آرمان‌ها. پس از عبور از دوران گذار و تثبیت نسبی پایه‌های انقلاب، فرصت برای بحث‌ و چالش‌های نظری فراهم می‌آید و در جریانِ این مناقشات نظری، «تردید» متولد می‌شود.

میان «سرعت تحقق اهداف انقلاب» و «تردید انقلابیون»، رابطه‌ی مستقیم برقرار است. اگر دهه‌ی نخست انقلاب اسلامی، قرابت و همخوانی بیشتری با آرمان‌های انقلاب دارد، بدین دلیل است که تردیدها نسبت به مبانی، اصول و اهداف انقلاب، در پایین‌ترین سطح ممکن قرار دارد. توافق حداکثری در غالب جبهه‌ها، میان انقلابیون وجود دارد. سرعتِ پیشروی داخلی و خارجی انقلاب در این دهه، آشکارا بالاست؛ در حالی که مانعی اساسی به نام «جنگ فراگیر» نیز در مسیر حرکت، موجود است. در دهه‌ی نخست، مبادی تصمیم‌ساز انقلاب و حلقه‌ی راهبرانش، نسبت به راستیِ مسیرِ پیش رو، تردید ندارند. اگر هم عناصری از انقلابیون، دچار تردید باشند، فضای عمومی به گونه‌ای نیست که جسارت علنی کردن تردید، وجود داشته باشد.

تردید، در فضای آرام فرصت بروز می‌یاید. نخستین تردیدها، در نخستین روزهای دهه‌ی دوم انقلاب متولد می‌شوند. آرامشِ نسبی بعد از جنگ، فراغت بیشتری به انقلابیون می‌دهد تا نسبت به بازخوانی رفتار گذشته‌ی خود اقدام کنند. در جریانِ این بازخوانی است که «تردیدهای موجه» شکل می‌گیرند. انقلابیون وارد بحث‌های چالش‌برانگیز در حوزه‌های مختلفی چون اقتصاد، فرهنگ و سیاست می‌شوند و نگاه‌های متفاوت خود را علنی می‌کنند. در روزهای نخست، تلاش دارند تا کماکان از بروز شکاف جلوگیری کنند. ولی به زودی، «انشعاب»ها رسمیت می‌یابند و «تضاد»ها سربرمی‌آورند. حالا دیگر، نقطه‌ی مقابل انقلابیون، اپوزیسیون و ضدانقلاب نیستند. بلکه بیشترین مواجهه، میان انشعاب‌های انقلابیون جریان دارد.

در جریانِ رویارویی‌های انقلابیون، مفاهیمی همچون «صدور انقلاب»، «مستضعفین»، «عدالت»، «توسعه»، «سرمایه»، «آزادی» و... به محل چالش‌های جدی تبدیل می‌شوند. قرائت‌های مختلف انقلابیون از این مفاهیم، تردیدها را دامنه‌دار می‌کند. با گسترش دامنه‌‌ی تردیدها، تضادها نیز جدی‌تر می‌شوند. مواجهه‌ی انقلابیون، از سطح مناقشات نظری فراتر رفته و وارد بدنه‌ی مدیریت انقلاب می‌شود.

از این زمان است که مدیران انقلاب، اصالت را به انشعابِ خود داده و تمام همّ خود را بر اثبات خویش قرار می‌دهند. بدین ترتیب، انقلاب و آرمان‌هایش، اصالت خود را از دست داده و به حاشیه رانده می‌شوند.

بدنبال شیوع تردید و تضاد، و اصالت یافتن انشعاب‌های انقلابیون، مدیریت انقلابی، جای خود را به مدیریت «توجیه‌گرانه» می‌دهد. ناکامی‌های ناشی از تردید و تضاد، با «توجیه» لاپوشانی می‌شوند. اشتباهات، کاملاً عادی تلقی شده و قبح ناکارآمدی از میان می‌رود.

تردید، تضاد و توجیه، دست به دست هم می‌دهند تا انقلاب را بر وزن «انفعال» صرف کنند. که در این صورت، رکود و سکون، گریبان انقلاب را می‌گیرد؛ انقلابیون، جامه‌ی عافیت بر تن می‌کنند و تحقق آرمان‌ها، با دستاویز قرار دادن عقلانیت و واقع‌گرایی، به محاق می‌رود.

حال، اگر در دهه‌ی چهارم انقلاب، رنگ انقلاب از رخساره‌ی انقلاب بپرد، تبدیل به موجودی معمولی خواهد شد که اگر بتواند شکم خود را سیر کند هنر کرده است. طبیعی است که تداوم این وضعیت، به اعلام رسمیِ توقف انقلاب منجر می‌شود.

زدودن رنگ تردید از چهره‌ی انقلاب، ضامن زنده‌گی و پویایی این حرکت عظیم است. کسانی که دچار تردیدند، نمی‌توانند این قافله را به سرمنزل مقصود رهنمون شوند. یقین به مبانی و ایمان به آرمان‌ها، انقلاب را همچنان بر مدار حق و حقیقت نگه خواهد داشت.