«غرور ملی» را گره میزنیم به «یک توپ گرد» و از قضا این توپ گرد گاهی به سوی دروازه‌ی خودمان شلیک می‌شود و آن وقت می‌نشینیم و مرثیه‌سرایی می‌کنیم برای «غرور ملی»!

آخر کجای این کار عاقلانه است که دائماً بر روی آب یادگاری بنویسیم؟ چرا باید یک پدیده‌ی مبتنی بر تنازع را آنقدر بزرگ کنیم که حتی مترادف با «غرور ملی»مان شود؟ مگر این تنازع، همواره به نفع ما خاتمه مییابد که بخواهیم مفهوم متعالی و مهمی به نام «غرور ملی» را به نتیجه‌ی آن پیوند بزنیم؟

مردمانی که روی «غرور ملی»شان در یک رقابت فوتبالی شرط بندی می‌کنند، در واقع ارزشمندتر از میدان فوتبال ندارند که بخواهند به آن دلخوش باشند. و ما که همچنان و بیش از گذشته، در مواجهه با مدرنیته، سرگشته و متحیریم، جرات عبور از مشهورات دنیای مدرن را نداریم. چنان مقهور «سبک زندگیِ» مدرنیته شده‌ایم که حتی اجازه‌ی تردید در جزئیاتش را هم به خود نمی‌دهیم.

اینکه مدرنیته برای قوام خود، دست به دامان «ستاره»های سینما و «قهرمان»‌های ورزشی می‌شود و برای سرگرم کردن مردمانش، برای یک توپ گرد این همه فلسفه‌بافی می‌کند، در واقع چاره‌ی دیگری ندارد. مدرنیته، که حیات و مماتش به غفلت انسان است و فراتر از آن نمیداند و نمیتواند، باید هم چنین کند؛ دستش خالی است از هر امتیاز دیگری.

آیا ما هم چاره‌ی دیگری نداریم؟! ظاهراً مدعی هستیم که داشته‌های غرورآفرین ما بسیارند. اما نوبت به «ارزش»‌گذاری و «ضریب»دهی که می‌رسد، همه را فراموش می‌کنیم و می‌چسبیم به همان توپ گردِ غربی‌ها!

*

این «تراکتور»ی که دارد کرور کرور سرمایه‌ها را می‌بلعد و فرهنگ و اقتصاد و همه چیز منطقه را شخم می‌زند، آیا منتهای امتیازات آذربایجان است که این همه برایش «ضریب» می‌دهیم؟!

نکند چشم باز کنیم و ببنیم که تمام دار و ندار منطقه را به پای این ماشینِ بدترکیب ریخته‌ایم و دست‌مان از هر چه ارزش است خالی شده.