به جرم پابرهنه بودن!
روزگار نونهالی ما مصادف بود با سالهای جنگ. در آن روزگار، همراه با بچههای محله، عضو گروه سرود مسجد محل بودیم. جالب اینکه مهمترین و تنها سرگرمی ما نیز همین عضویت در گروه سرود بود... به عنوان کوچکترین عضو، همواره در پیشانی گروه میایستادم و جملات ابتدایی [به نام خدا. گروه سرود... تقدیم مینماید] را میگفتم. معمولاً سالی دو بار مسابقات سرود میان گروههای سرود مساجد برگزار میشد. هر بار نیز یکی از مساجد منطقه میزبان گروهها بود. از ابزار و آلات موسیقی هم خبری نبود. مضامین سرودها غالباً انقلاب و جنگ و شهدا را شامل میشد.
یکی از به یادماندنیترین روزهایی که هیچگاه فراموشش نمیکنم، مربوط به روزی میشود که قرار بود برای برگزاری مسابقه به یکی از مساجد برویم. بعد از نماز مغرب و عشاء، گروه آماده میشد که حرکت کند. یک دفعه به من گفتند که اجازه نداری با گروه بیایی. باورم نمیشد؛ چون چند ماه تمرین کرده و همیشه هم جزء بچهمثبتها بودم! مثل اینکه آب سردی بر سرم ریخته باشند... زدم زیر گریه که چرا؟
مربی گروه نگاهی به پاهایم انداخت و گفت: «تو جوراب به پا نداری و برای همین نمیشه بیایی و جلوی گروه بایستی...» راست میگفت. من «پابرهنه» بودم. اصلاً آن زمان خیلیها «پابرهنه» بودند. حتی بزرگتر از ماها هم که جوراب به پا داشتند، شلوارهاشان از قسمت زانو و همچنین نشیمنگاه، پاره بود! عیب هم نبود البته؛ همه مثل هم بودیم. ولی آن شب ایراد من این بود که «پابرهنه» بودم.
خلاصه آن شب، به دلیل «پابرهنه» بودن، به گروه سرود راهم ندادند و تنها با اصرار و گریه، قبول کردند که بنشینم و تماشا کنم.
قرار بود آن روز سرودی را بخوانیم که شاهبیتش این بود:
یاشا شهید یاشا، سنی ایللر یاشا
گوروم قانلی یولوز یئتیشسین تا باشا
بعضی قسمت های دیگرش نیز اینگونه در خاطرم مانده:
گئجه فرمان حمله صادر اولموشدی
سنگرلرین ایچی قانیله دولموشدی
شهید بیر گوشهده غریب دوشموشدی
یاشا شهید یاشا، سنی ایللر یاشا
گوروم قانلی یولوز یئتیشسین تا باشا
شهیدلر آلدیلار قان دستمازینی
شوریله قیلدیلار عشقین نمازینی
غافیلدن توتدولار کفرون بوغازینی
...
یادش بخیر