بنیانگذاران تخریب، مرثیهخوان شدهاند!
فاصلهی زمانی سال های 77 تا 79 را هیچگاه فراموش نمیکنم. در این سالها دورهی خدمت سربازی را طی میکردم؛ با این همه، فضای سیاسی - اجتماعی کشور به گونهای بود که نمیشد در متن آن نبود و پیگیر حوادث و رویدادها نشد. در این سه سال و البته چند سال بعد از آن، کلکسیونی از اتفاقات عجیب و غریب آنچنان به هم پیوسته بودند که تودهی مردم را نیز به فضای التهاب و جنجال کشانده بود.
رویدادهای اسفند سال ۷۸، اما برایم جالبتر و ماندگارتر شد. در آن روزها، انتخابات مجلس ششم برگزار میشد. فتح سنگر دوم _ مجلس _ برای دومخردادیها، آنچنان حیاتی بود که از چند ماه قبل، مقدمات رسانهای و ذهنی این فتح را مهیا ساخته بودند. همهی پیشبینیهای لازم صورت گرفته بود؛ موانع احتمالی این فتح، شناسایی شده و در ماههای باقیمانده تا انتخابات، اقدامات لازم برای رفع آنها صورت گرفته بود.
حرکات رادیکال و شالودهشکنی که از سوی طیفی از دومخردادیها پیریزی شده و هر روز بروز و ظهور بیشتری مییافت، بعضیها را به نگرانی واداشت. این نگرانیها باعث شد تا دست به دامان آقای هاشمی رفسنجانی شده و از او بخواهند که با ورود به مجلس و تصدی ریاست آن، افراطگریهای قابل پیشبینی بخشی از دوم خردادیها را کنترل نماید. هاشمی به دعوتها لبیک گفته و آماده میشد تا ریاست قوه مقننه را پس از حدود یک دهه، مجدداً برعهده گیرد. این در حالی بود که همزمان، موج تخریبی شدید و وحشتناکی در فضای رسانهای دوم خردادیها علیه او به راه افتاده بود. روزنامههای هماهنگ و همسوی دومخردادی، با سوژه قرار دادن آقای هاشمی، هر روز بخشی از شخصیت سیاسی و اجتماعی او را مورد تاخت و تاز قرار میدادند...
اما گل سرسبد این تخریبها را باید در انتشار مجموعهی مقالات «اکبر گنجی» جستجو کرد. این مقالات که در روزنامههایی نظیر «صبح امروز» به مدیریت «سعید حجاریان» و «عصر آزادگان» به مدیریت «حمیدرضا جلاییپور» منتشر میشدند، بعداً و در چند ماه قبل از انتخابات مجلس ششم به صورت کتابی با نام «عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری» منتشر شده و در مدتی کوتاه، چندین بار تجدید چاپ شد. مجوز نشر این مقالات و کتاب مذکور را وزارت ارشادی صادر میکرد که بر صدرش «سید عطاءالله مهاجرانی»، معاون پارلمانی رئیسجمهور سابق (هاشمی رفسنجانی) نشسته بود!
اکبر گنجی در آن کتاب، عبارت طعنآلود «عالیجناب سرخپوش» را برای آقای هاشمی بکار برده و انواع اتهامات سیاسی و اقتصادی را به وی وارد کرد. او با زیر سئوال بردن همهی ابعاد دورهی ریاستجمهوری هاشمی، حتی تلویحاً هاشمی را متهم به اطلاع و دخالت در قتلهای زنجیرهای کرد!
خلاصه... با وضعیتی که نخبگان دوم خردادیِ آن روز (اصلاح طلبان امروز) پیش آوردند، موج منفی شدیدی نسبت به حضور هاشمی در مجلس به راه افتاد؛ آنچنانکه پس از اعلام نتایج اولیهی انتخابات، بهت و حیرت بر افکار عمومی سایه افکند؛ هاشمی رفسنجانی، حتی در فهرست 30 نفرهی برگزیدگان تهران نیز قرار نگرفت. اگر چه بعداً و در جریان رسیدگی به شکایات، او به زحمت در انتهای لیست قرار گرفت، اما او کسی نبود که در چنین شرایط تحقیرآمیزی به مجلس برود؛ بنابراین انصراف خود را اعلام کرد تا مجلس ششم نیز در انحصار دوم خردادیها باشد!
برخورد تحقیرآمیز و تخریبی رفقای آقای خاتمی با آقای هاشمی، آنچنان تلخ و شکننده بود که رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، تا مدتی تمایلی برای حضور جدی در صحنهی سیاست نداشت... تا اینکه تیرماه 1384 رسید و جالب اینکه طیفی از همانها که مانع ورود هاشمی به مجلس ششم شدند، به سراغش رفتند تا او را رئیسجمهور کنند!
*
به تعبیری، «بیبند و باری گفتاری» نسبت به آقای هاشمی را در دورهی اصلاحات بنیانگذاری کردند. گو اینکه هاشمی از اول انقلاب محل توجه و شایعهسازی بود. ولی در این دوره، عناصر منتسب به مبادی رسمی حاکمیتی ـ دولت و مجلس ـ با بهرهبرداری از امکانات رانتی دولت و از تریبونهای رسمی و با مجوز وزارت ارشاد، اقدام به این تخریب کردند. طرفه اینکه همان بنیانگذارانِ بیبندوباری گفتاری در مورد هاشمی، بعداً شدند مرثیهخوانِ مظلومیت ایشان؛ آن هم در قبال پرسشها و تردیدهایی که دربارهی عملکرد سیاسی و وضعیت خانوادهی ایشان وجود داشت!
بنیانگذارانِ تخریب، کار را به جایی رساندند که با سوءاستفاده از فضای ملتهب سیاسی کشور، تاریخِ بسیار نزدیکِ جمهوری اسلامی را سانسور کرده و در مقام مدعی نشسته و آنچنان مظلومنمایی کردند که گویی معصومِ بالفطرهاند و اثری از پلشتی در کارنامهشان نیست. به خوبی و با بهرهگیری از پروپاگاندا، از خود چهرههایی کاملاً آزاداندیش و طرفدار شفافیت و عدالت ترسیم کردند که انصاف و آزادی در انحصار آنهاست و جز آنها، همه عناصر مخرب و ظالماند.
و امروز آنچنان کولیبازی راه انداختهاند که حتی نمیشود برنامهی توسعهی دولت آقای هاشمی را هم نقد کرد یا احیاناً پرسشی در باب مدیریت و سلایق سیاسی ایشان مطرح کرد. چه کسانی چنین دیکتاتوری فکری راه انداختهاند؟ همان بنیانگذاران تهمت و تخریب و بیبندوباریِ گفتاری و نوشتاری.
دقت در تاریخ نزدیک، شاید بتواند گرهی از گرههای امروز را بگشاید... شاید.
پی نوشت: تاکید میکنم که آنچه گفته شد، نافی عملکرد ناصواب برخی مخالفین اصلاحطلبان نیست. بنابراین، اشاره به رفتارهای نسنجیدهی عناصری از جناح رقیب، نمیتواند اصل موضوع را نفی کند.