مدرسه‌ی بی‌دانش‌آموز، گلستانِ به یغما رفته را می‌ماند و احوال ما در این روزها، به مثال همان به‌یغمارفتگان است که چشم به در و دیوار سرد و بی‌روح مدرسه دوخته‌اند تا دوباره «مهر» شود و...

فضای سوت و کور مدرسه، این مجال را البته می‌دهد که بنشینی و مرور کنی آنچه را دیده‌ای. صحنه‌هایی را که در هیاهو‌ی کودکانه‌ی دانش‌آموزان گم شده بود، امروز می‌شود با یک فلاش‌بک فراخواند و بازبینی‌اش کرد. و اینجاست که نکته‌ها عیان می‌شوند و درس‌ها آموخته.

به واقع، کلاس درس اصلی، بعد از خرداد تشکیل می‌شود! با این تفاوت که این‌بار، بزرگترها می‌نشینند پای درس کوچکترها تا ببینند آنچه نادیدنی‌ست...

دانش‌آموز، تا جوان نشده،‌ بی‌شیله‌پیله است و صاف و صادق؛ هر آنچه که به ذهنش می‌آید، بی‌آنکه ذره‌ای سانسورش کند، عرضه می‌دارد. او آیینه‌ای شفاف است که آنچه از جامعه‌ بر او تابیده، با امانت کامل،‌ بازتاب می‌دهد. به این ترتیب می‌توان آنچه در جامعه می‌گذرد را اینجا بدون هیچ ستر و لفافه‌ای دید.

حالا ما به اصطلاح معلم‌ها، نشسته‌ایم پای درس بچه‌ها که ببینیم چه کِشته‌ایم در ضمیرآباد آنها... و در همین روزهای اول، دستگیرمان شد که: «معلم‌ها هم اشتباه می‌کنند». این هم از خاصیت‌های مدرسه‌ی بعد از خرداد است که اینچنین می‌آموزد.