مرعوبیت شرقی، فرعونیت غربی

برای عبور از مدرنیته _تجددِ انسان مدارِ _ پیش از هر حرکتی، نخست باید به عدم اصالتش باورمند بود. پس از آن است که اگر قرار بر پی ریزی مسیر دیگری برای تجدد باشد، می توان کاری کرد. نمی شود که هم مفتونِ مرعوب و دلداده ی مغلوبِ جلوه های اعجاب آورِ تجددِ اومانیستی بود و هم نیم نگاهی به مدینه ی فاضله ی خدامدار داشت.
نقطه ی عزیمتِ پی ریزی شهرِ خدا، انقطاع محض از تجددِ انسان مدار غربی است و نمی توان با این بهانه که همه جا در سیطره ی بی چون و چرای فرزندان مدرنیته است، همچون افلیج ها بر زمین نشست و تکان نخورد.
مرعوبیت، نخستین درد ایرانیان در مواجهه با تجددِ غربی بوده است. همواره تصور کرده ایم که اومانیست های غربی، یگانه مسیرِ تجدد را می شناسند و غیر از آن مسیری نبوده و نیست! این، یک توهّم ویرانگر است که هیچ پایه ی عقلانی ندارد. مگر از عمر تجدد سلطه گرِ غرب چقدر می گذرد؟ در خوشبینانه ترین حالت ممکن، اگر بخواهیم تجددِ غربی را خیلی قدیمی بدانیم، نهایتاً تا رنسانس (قرون 15 و 16 میلادی) را می توان نشانی داد. اگر چه تفکرِ اومانیستی ریشه در قرون اولیه (یونان باستان) دارد، ولی آنچه ما به عنوان صورت های اعجاب آورِ ترقی و توسعه ی غربی می شناسیم، حتی به رنسانس هم نمی رسد. تازه از رنسانس تا آغاز انقلاب صنعتی (اواسط قرن 18) خبری از سیطره ی مادی غرب بر دنیا نبود و پس از آن و به تدریج، شاهد زیاده خواهی غربی ها از یک سو و مرعوبیت شرقی ها از سوی دیگر هستیم.
با این وصف، پرسش مهمی که کمتر بدان پرداخته می شود این است که اگر رشد مادی غرب (به خدمت گرفتن اسباب و ابزار مادی) از 200 سال به این سو آغاز شده، آیا مردمانِ پیش از انقلاب صنعتی، هیچ شکوفایی و پیشرفت مادی نداشته و همگی در فلاکت و تیره روزی و توحّش می زیسته اند؟!
پاسخ به این پرسش، بی پایه بودنِ مرعوبیت ما در برابر تجدد غربی و یگانه انگاشتن مسیر پیشرفتِ مادی را اثبات می کند. لااقل ما ایرانی ها، بهتر از هر کسی می دانیم که همزمان با قرون وسطی در اروپا (روزگارِ تیره بختی و فلاکت غربی ها) متعالی ترین وجوه علوم (فنی و حتی انسانی) در این سرزمین جریان داشته...