هشتاد و هشت؛ سالی که انقلاب، معلم شد
سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت، از آن سال های «خاصّ» بود که هر دهه یک بار، شبیه اش تکرار می شود. شاید ترکیب «تلخ و شیرین» برای وصفش مناسب تر باشد. همانند سال هایِ خاصّ پیشین، «خردادِ» همیشه مهم، هشتاد و هشت را نیز به حافظه ها سپرد. اصولاً «خرداد» همیشه خاصّ بوده؛ از خرداد 1342 گرفته تا خرداد 1368، و از خرداد 1376 گرفته تا خرداد 1384 و آخرین خردادی که گذشت (خرداد1388)، زنجیره ای به هم پیوسته را شکل می دهند که تاریخ این سرزمین را تصویر کرده اند. گویی، کاروانی به راه افتاده که در هر خرداد، یکی از سخت ترین گذرگاه ها را پشت سر می نهد. اینکه چه پیوندی میان خردادهای همیشه مهم با حرکتِ مداوم انقلاب اسلامی برقرار است، قابل تامل می نماید...
خردادِ آخرین، درست در نقطه ای چهره نمود که باید. و اگر جز این بود، معلوم نبود که این کاروان، به چه سرنوشتی دچار می شد. تکانه ای که در سومین ماه از هشتاد و هشت، بر انقلاب وارد شد، چنان هشدار دهنده و آگاهی بخش بود که حیات و بقایش را تضمین کرد. درست در زمانه ای که نسلِ بیگانه از ماهیت انقلاب، در آستانه ی ورود به عرصه ی مردانگی بود و همگان با اضطراب به نظاره ی هنرنمایی این نسلِ بی تجربه نشسته بودند، این تکانه وارد شد.
انقلاب، سال ها به انتظار نشسته بود تا انقلابیون، فرزندان خود را برای استمرار مسیر، آماده کنند؛ اما هر روز دریغ از دیروز. آنها به خود مشغول بودند و اینکه سوابق خود را به رخ هم بکشند و شب خاطره برپا کنند و چونان کودکان به قهر و آشتی مکرر سرگرم باشند؛ در حالیکه رنگ زوال بر آفتاب عمرشان افتاده بود، هیچ در اندیشه ی ادامه ی حیات انقلاب نبودند. گویی قرار است ختم انقلاب را نیز با ختم خود مصادف کنند! زمان می گذشت و اوضاع بر مدارِ غفلت می چرخید.
تا اینکه خرداد رسید و انقلاب، خود دست به کار شد تا آنچه انقلابیون به نسل نو نیاموخته بودند، به آنها بیاموزد. این بار، اما قصه ی انقلابیون بود که عبرت نسل نو می شد. شخصیت های این درس، همان هایی بودند که قرار بود معلّم باشند برای نورسیده ها. انقلاب، بی آنکه منّت افاده های انقلابیونِ خسته را بکشد، آنچه را که آموختنی بود، بدانها آموخت. در این گرداب، کم نبودند آنها که سرگیجه گرفته و بر زمین افتادند. اما آنها که تاب آورده و تا انتها ماندند، ره سی ساله را در چند ماه پیمودند.
خرداد هشتاد و هشت، نادیده ها و ناشنیده ها را روایت کرد. به گونه ای که «ناگفته»های پنهان در تاریخ انقلاب، در دل این گردابِ سخت، رمزگشایی شده و پیش روی مردمان قرار گرفت. روایت انقلاب از خودش، آنچنان مستند بود که هیچ سندی، اعتبارش را خدشه دار نمی کرد.
خرداد هشتاد و هشت، انقلابیون را آموخت که انقلاب برای بقا و تداوم حرکت خود، دست روی دست نخواهد گذاشت تا معلمینِ مصلحت اندیش و عافیت جو، بر سر ذوق آمده و بیاموزند؛ انقلاب، خودش تعلیم می دهد؛ حتی انقلابیون را. و اگر جز این بود، امروز از انقلاب، چیزی جز چند قصه ی دل آزار و کهنه، چیزی بر جای نبود.
*
هشتاد و هشت، سالی بود که با وجه دیگری از انقلاب آشنا شدیم؛ «انقلابِ معلم». گو اینکه او همیشه معلم بوده، ولی چه کند که گاهی سایه ی سنگینِ عافیت طلبی بر سرش سنگینی می کند.
آنجه بر هشتاد و هشت و مردمانش گذشت، خلاصه ای از یک تاریخ بود که به هیچ زبانی نمی شد بازگویش کرد. آنها که درس گرفتند، می دانند که چه فرصت گرانبهایی بود و آنها که هنوز هم در توهّم به سر می برند، نباید چنین پندارند که انقلاب منتظرشان خواهد نشست تا آنها از توهّم درآیند.
هشتاد و هشت، معلّم بود. هشتاد و نه نیز چنان است. باید آموخت و آموخت...