شرم آور نیست؟
آوازه ی دیار فرنگ که به گوش شاهان قجر رسید، سودای آن دیار نیز بر سر آمد. این، درست در همان روزگاری بود که فقر و فلاکت از سر و روی ایران و مردمانش می بارید. شاهان قجر، به بهانه ی مشاهدات تحوّل آفرین، راه فرنگ در پیش می گرفتند و آن زمان که برمی گشتند، جز جیب های خالی و استقراض خارجی و مقداری افاده، چیزی به همراه نداشتند. به واقع، این سفرها، اقتضای منصب شاهی بود! هزینه ی این سفرهای بی خاصیت را، البته که سفره ی رعیتِ مفلوک تامین می کرد. و بدینگونه، هوای فرنگ برای شاه قجر، به قیمت شکم های خالی برای مردمان آن روزگار تمام می شد...
*
این روزها خبرهای متعدد ولی کم رنگ از اخراج های دسته جمعی کارگرانِ بخش صنعت منتشر می شود؛ تبریز نیز از نصیبی از این خبرها دارد. بحران جهانی، کمبود نقدینگی، رکود تولید، واردات بی رویه و... کلیشه ای ترین واژگانی هستند که برای تحلیل این وضعیت نامطلوب عنوان می شوند؛ عواملی که واقعیت دارند؛ اما قطعاً، تمام واقعیت نیستند. باید به تامل نشست...
گزارش هایی که هیچ گاه منتشر نشده اند، حکایت های تلخ و تکان دهنده ای از پشت پرده ی این وضعیت را به همراه دارند. اینکه چرا منتشر نشده اند، شاید به این دلیل باشد که صنایع، از شهر دورند و خبرهای شان به این راحتی ها به گوش نمی رسد! شاید هم سر و صدای موجود در صنعت، مجال شنیدن صدای دیگری را نمی دهد. به هر حال هر چه هست، آنجا خبری هست که مانند خبرهای روزمره ی تکراری نیست.
*
می گویند «دفتر اصلی» شرکت در تهران است. با این حساب، کارخانه و تاسیسات و کارگرانش همه «فرعی» محسوب می شوند! بدین ترتیب، مدیریت پروازی هم معنا ندارد. آقای مدیر عامل، کار اصلی اش در دفتر اصلی در تهران است و اینجا که تشریف می آورند، برای انجام سرکشی های مختصر است؛ به عبارتی به «ماموریت» می آیند! حسابش را بکنید؛ کارخانه ای در شهری مانند تبریز فعالیت می کند و صدها کارگر در آن کار می کنند؛ آن وقت مدیر عامل همین کارخانه ی عظیم صنعتی، هفته ای یکی دو روز از تهران می آید و «ماموریت» خود را انجام می دهد و می رود. تازه بشنوید اینجایش را که آقای مدیر عامل، برای هر روز «ماموریت» در کارخانه ای که مدیر عاملش است، رقم ناقابلی مانند سه میلیون ریال دریافت می کند. این رقم، البته غیر از آن حقوق ماهیانه ای است که از سوی هیئت مدیره برایش تصویب شده است! صد البته که سه میلیون ریال برای «هر روز ماموریت» چیزی نیست؛ به عبارتی می شود «حقوق ماهیانه ی یک عدد! کارگر همان کارخانه»!
به این حق ماموریت ناچیز، بیفزایید هزینه ی اقامت و جلسات شاهانه ی جناب مدیرعامل را در لوکس ترین هتل های تبریز. ای کاش هتل داران تبریز، فهرستی از مهمانان خود را منتشر می کردند تا کارگرانِ بحران زده، با چشمان خود ببینند که بحران اقتصادی و کمبود نقدینگی یعنی چه!
*
با کمال پررویی، کارخانه ی تحت مدیریت خود را به خاک سیاه می نشانند و بلافاصله می افتند به جان کارگرجماعت، که باید نیروی انسانی را «تعدیل» کرد چرا که هزینه ها بالا زده است.
آخر چگونه ممکن است کارخانه ای در حال ورشکستگی باشد و اعضای هیئت مدیره و مدیر عاملش، حقوق میلیونی را وداع نگویند؟!
قضیه وقتی دلخراش تر می شود که آدمی بشنود که این قبیل مدیران، خود را منتسب به انقلاب اسلامی هم بدانند. مگر می شود مدیری خود را انقلابی بداند و تاوان پرواز پرهزینه ی خود از تهران به تبریز را از حلقوم کارگران بیرون بکشد؟
این چه «تعهد»ی است که به یک مدیر پروازی اجازه می دهد، همانند شاهان قجر، هزینه ی سفرهای هفتگی خود به تبریز را از سفره ی فرزندانِ یک کارگر مهیا کند؟!
بحران جهانی، رکود اقتصادی و همه ی این قبیل عوامل، واقعی اند. اما مدیرانِ پرهزینه ی قجری هم واقعیت دارند. اینکه چرا دیده نمی شوند، برای ما بسیار عجیب است. براستی چرا دیده نمی شوند؟ نکند آنها که باید چشم مردم باشند و حنجره ی ملت، دستشان در همین سفره ها باشد؟ این امتیازاتِ فوق العاده، در ازای چه خدمتی به این مدیرانِ قجری تعلق می گیرد؟ اینها چه کرده اند که باید برای سرگرمی هم که شده، مدیریت یک کارخانه ی عظیم صنعتی را در اختیار داشته باشند؟
*
براستی شرم آور نیست؟